مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
"آخرين شناسايي..."
راوی خاطره: نادر محمّدی
بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشتهی پرویز بهرامی
پر واضح است كه رمز موفقيّت عملياتها در دوران دفاع مقدّس بستگي به شناسايي خوب و كسب اطلاعات اوليه از دشمن در زمينههاي مختلف از قبيل استعداد نيرو، استحكامات، تجهيزات و... بود.
شايد شناسايي موقعيّت دشمن و كسب اين نوع اطلاعات، چند ماه قبل از هر عمليات صورت ميگرفت. البته مداومت در اين كار امري طبيعي و ضروري به نظر ميرسيد.
در اين خصوص اكثر فرماندهان و دستاندركاران لشكرها و یگانها، ضمن بهرهبرداري از گزارشات عناصر و عوامل واحد اطلاعات و عمليات به اين اندازه از اخبار و اطلاعات بسنده نميكردند و در مواردي شخصاً جهت كسب اخبار و اطلاعات به اتّفاق فردي مورد وثوق به مواضع دشمن نزديك و حتّي در مواقعي با پوششهاي مختلف به داخل نيروهاي دشمن نيز نفوذ ميكردند.
قبل از آغاز عمليات بــدر در جزيره مجنون، پد 5 و 6 (محور عملیاتی لشكر 31 عاشورا) مستقر بوديم.
شهيد يوسف ضياء كه يك رزمنده همه فنحريف و بسيار شجاع بود از طرف فرمانده لشكر 31 عاشورا (مهدي باكري) مأموريت يافت سكوهاي استقرار نيروها را با استفاده از پُلهاي خيبر در نزديكي دشمن براي عمليات آماده سازد تا هنگام عمليات، نيروها از آن نقاط به سوي دشمن حملهور شوند.
اين شهيد بزرگوار مرحلهی ايجاد سكوها را به كمك نيروهاي تحت امرش شروع نمود. چون محل استقرار سكوها فاصله زيادي با موقعيّت دشمن نداشت لاجرم مجبور بوديم هر روز به خاطر حفظ سكوت از فاصله دور، موتور قايقها را خاموش و بقيهی مسافت را با استفاده از پارو و چوب طي كنيم.
به دليل وجود نيزارهاي متراكم و باريك بودن مسير حركت، اين كار به سختي انجام ميگرفت.
البته نيزارها مزيّتي هم داشتند كه از جمله آن استتار قايقها و نيروهاي ما بود.
يك روز در معيّت برادر يوسف ضياء جهت استقرار و نصب پُل خيبر در نزديكي دشمن بوديم كه متوجّه تكان خوردن نيهاي سمت دشمن شديم.
ابتدا تصوّر كرديم باد باعث تكان خوردن نيها ميشود ولي دريغ از يك لحظه نسيم و باد.
لحظاتي بعد صداي آرام گفتگوي دو نفر بصورت نامفهوم به گوشمان رسيد. تنها يك قبضه اسلحه كلاشينكف به همراه برده بوديم كه آنهم به طور آماده در اختيار شهید يوسف ضياء بود.
اين برادر بیدرنگ نوك اسلحه را به سمت نيزارهاي مورد نظر نشانه رفت.
من منتظر بودم كه رگبار اسلحه يوسف ضياء كي به صدا در ميآيد. چون روي پُل هيچگونه سنگري وجود نداشت به ناچار روي پل نشسته و موضع گرفتيم.
لحظات بسيار سخت و پُر اضطرابي بود. ناگهان متوجّه شديم نوك بلمي از لابلاي نيزارها بيرون آمد.
دو نفر روي آن نشسته بودند. فوري آنها را شناختيم. "شهيد مهدي باكري" و معاون عملياتي ايشان برادر علیرضا مولايي۱ بودند كه به منظور آخرين شناسايي تا چند قدمي سنگرها و مواضع دشمن پيش رفته و سپس در حال باز گشت به موقعيّت خودمان بودند كه در آن لحظه با ما روبرو شدند.
بندهی ناچيز از مشاهدهی اين صحنه عجيب و حيرت انگيز و اين همه شجاعت و بيباكي لحظاتي به فكر فرو رفته و احساس كردم كه ترس در سراسر وجود اين سردار كمترين جايي را نميتواند داشته باشد لذا در دل، هزاران مرتبه به اين سردار شجاع آفرين گفتم...
۱ـ برادر مولايي از رزمندگان تبريز و معاون عملياتي لشكر عاشورا بود.
مسؤولين، مسلمين!
مسؤولین، مسلمین! به داد ما برسيد؛ اين چه سازمان رسمي شناخته شدهاي است كه اسلحه انفرادي ندارد، نيروهاي شهادتطلب پاسدار را آموزش نداديد، مسامحه كرديد، چوبش را از خداي عزّ و جل ميخوريد و خواهيد خورد. چه بايد بگويم كه شايد شما را به تحرّك وا بدارد. اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها 30 نفر باقي مانده، بگويم كه ما ميتوانيم با سي خمپاره، خونين شهر را براي سه ماه نگه داريم و امروز سي تفنگ نداريم و حال آنكه سازمانهاي غير رسمي با امكانات فراوان بر ما آن ميرانند كه بايد برانند.
واقعيّت اين است كه ارتش امروز ما نميتواند بدون وجود سپاه پاسداران و بالعكس كوچكترين تحرّكي داشته باشد. مرا وقت آن نيست كه بگويم تا به حال چه كارهاي متهوّرانهاي انجام داديم. خدا ميداند كه ما تانكهاي دشمن را لمس كرديم. فغانهاي زنانه آنها را در شبيخونهاي خود شنيديم. سايه ما به حول و قوّه خدا و مكتب اسلام همواره مورد حملات سلاحهاي سنگين دشمن بوده و هست. دشمن هرگز نتوانسته است اسارت ما را تحمّل كند. اُسراي پاسدار يا از پشت تيرباران شده و يا آن كه در زير تانك ها له و لورده گرديدهاند. پناهندگان عراقي همواره ترس نيروهاي دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهي مطرح ميكنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد. تا به حال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمري را از پاسداران همواره به دل داشته و خواهد داشت. ما شهداي زنده فراوان داريم، ما اصحاب حسين به مقدار زيادي داريم.
ما بر پا دارندگان كربلاي سي روزه خونين شهريم، ما بهشت را در زير سايه شمشيرها ميبينيم، شهداي 25 روزه ما هنوز دفن نشدهاند. به داد ما برسيد. ما نياز به اسلحه و امكانات داريم، ما در راه خدا جان داريم كه بدهيم، ما امكانات دادن جان را نداريم. به خود بياييد، فريادهاي پاسداران از فقدان امكانات بر ما زمين و زمان را تنگ كرده، خستگي زياد مانع از ادامه نوشتن من ميشود؛ ولي باز هم بايد بدانيد كه ما شهيدان زندهاي هستيم كه به نبرد خويش عليه مُردگان زنده ادامه خواهيم داد. اگر وساطت كنيد و ما را به حديد خداوند مسلّح سازيد، فضرب الرقاب خويش را تا سقوط دولت بعثي عراق و ديگر زورمندان قلدران ادامه خواهيم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهيم كرد كه شهيد شويم و تكليف شرعي خويش را به جا آوريم.
علـي شمخـانـي
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خوزستان
۳/۸/۱۳۵۹
![]() |