مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

۱۳۶۴ کردستان ـ بانه

از راست : پرویز دشتی ، سردار شهید حاج قاسم نصرالهی

« تجلّی وفـاداری »

راوی: سیّد جلال احمدی

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

کردستان ایران از مناطقی‌ است که از دیرباز مورد هدف دسیسه‌های استعمار و توطئه‌های شوم دشمنان اسلام و ایران‌زمین بوده است.

قدرت‌های بزرگ همواره با اختلاف‌افکنی بین اهالی آن و سایر هموطنان، در صدد این بوده‌اند که با ضربه زدن از درون با کمترین هزینه، بیشترین موفقیّت را از آن خود سازند.

بخشی از این نیرنگ‌ها در مرزبندی و تقسیم قومیت‌ها و همچنین محروم نگه داشتن مناطقی از کردستان است که با نفوذ بر پیکره‌ی رژیم طاغوت و سیاست‌گذاری‌ دولت‌های دست‌نشانده‌ی آنان‌ صورت گرفته است. همچنان‌‌که برخی از این مناطق، شاید از امکانات اولیه‌ی زندگی از قبیل آب، برق، راه، بهداشت و... محروم مانده بود.

وسعت این محرومیّت‌ها به اندازه‌ای بود که جبران آن حتّی چندین سال پس از انقلاب اسلامی نیز به آسانی امکان‌پذیر نبود.

بدیهی است که همین عوامل، علاوه بر اینکه موجب سوء استفاده‌ی بیگانگان از مردم مظلوم کردستان می‌شد، زمینه‌ی بدبینی و اعتراض آنان را نیز نسبت به دولتمردان نظام مقدس جمهوری اسلامی فراهم می‌ساخت.

موج تفرقه‌افکنی و توطئه‌ها آنچنان شدّت یافته بود که مردم کردستان را از خشن‌ترین و بی‌رحم‌ترین انسان‌ها در اذهان دیگر هموطنان، متبادر می‌ساخت.

امّا من با تجربه‌ی حضور در جبهه‌های کردستان به ویژه منطقه‌ی بانه دریافتم که مردم کردستان بر خلاف القائات دشمنان، مردمانی بسیار خونگرم و وفادار به میهن اسلامی خودشان بوده و هستند.

سال 66 و 67 توفیق حضور در مناطق مرزی بانه را داشتم.

زمانی‌که قطعنامه‌ی 598 از سوی ایران پذیرفته شد فرماندهی پایگاه «زلـه»[1] بر عهده‌ی من بود.

این پایگاه در نقطه‌ی صفر مرزی و محل بسیار خطرناکی واقع بود؛ چون اگر شبانه اتّفاقی در آنجا می‌افتاد رسیدن نیروی کمکی از بانه یا مرکز گردان کوخان[2] غیر ممکن یا بسیار سخت بود. لذا مجبور بودیم که در پایگاه همیشه خود را آماده نگه داریم.

در این پایگاه، من با هماهنگی فرماندهی عملیات سپاه بانه با یکی از روستائیان که از پیشمرگان مسلمان و منابع اطلاعاتی سپاه بود در ارتباط بودم. ولی خاطره‌ای که برای همیشه در ذهنم نقش بسته، این است که در روستای مذکور یک چشمه‌ی بزرگ آب وجود داشت که عمده‌ نیاز اهالی روستا به آب از آنجا تأمین می‌شد.

با توجّه به اینکه نیروهای دو پایگاهِ تحت امر اینجانب نیز از آن چشمه استفاده می‌‌نمودند اهالی روستا که اغلب، زنان و دخترانشان به چشمه می‌آمدند از حضور در کنار نیروها مقیّد بوده و به زحمت می‌افتادند. همین مشکل برای نیروهای ما نیز وجود داشت.

بعد از اینکه حقیر، این مشکل را از نزدیک احساس کردم تصمیم گرفتم به منظور استفاده از آب چشمه، روزانه دو ساعت مشخص‌ را برای نیروها و بقیه را برای اهالی روستا اختصاص دهم.

این امر در بین اهالی روستا آنچنان خوشایند و مورد رضایت قرار گرفت  که باعث شد آنها بیش از پیش همکاری لازم را با ما داشته باشند. به طور مثال در یکی از روزها ما را از حضور یکی از افراد ضد انقلاب و معروف گروهک‌ دموکرات به نام « س. آ »[3] در منطقه آگاه ساختند که در نتیجه با هماهنگی فرماندهان ذیربط، اقدامات پیشگیرانه‌ای را از تحرّکات احتمالی آن فرد شرور به عمل آوردیم.

به جرأت می‌توان اذعان داشت که ارتباط دوستانه و تنگاتنگ ما با روستائیان، شمّه‌ای از الگوی اخلاقی و رفتاری شهید نصرالهی[4] بود که از وی آموخته بودیم.

البته پیامدهای مثبت اینگونه برخوردها را بعدها می‌توانستیم از نزدیک لمس و درک کنیم.

از نمونه‌های بارز آن می‌توان به ابراز وفاداری مردم بانه نسبت به نظام مقدّس جمهوری اسلامی و شهید نصرالهی اشاره کرد که در تشییع پیکر مطهرش به وضوح تجلّی یافت.

به‌ راستی در آن‌روز، مردم بانه اعم از زن و مرد و پیر و جوان که از روستاهای دور و نزدیک در مراسم تشییع جنازه شرکت نموده بودند شکوه و جلوه‌ی خاصی به آن بخشیدند.

عده‌ای را می‌دیدیم کـه حتّی بر سرشان گِل مالیده و شیون‌کُنان بر سر و روی خود می‌زدند. ولی شاید همین واقعیّت بــرای کسـانـی‌کـه ذهنیّت منفی از کردستان و کردستانی‌ها دارند باور کردنی نباشد.

یکی از سخنرانان مراسم تشییع و وداع با شهید‌‌نصرالهی همسر محترمه‌ی او بود.

هنگامی‌که ایشان شروع به سخنرانی ‌نمود مردم بانه خون گریه کردند.

او از مردم بانه به خاطر غیرت و ایستادگی در برابر دشمنان و وفاداری به نظام و همکاری بسیار صمیمانه و نزدیکی که با شهید نصرالهی داشتند سپاسگزاری نمود و ...

آری! مردم بانه برای شهادت فرمانده‌ی سپاه خود خون گریه می‌کردند. گویی‌که پدر، از دست داده یا برادرشان به شهادت رسیده بود.

اینها نمونه‌ای از پایبندی مردم خوب، با وفا و مسلمان کردستان به انقلاب اسلامی و وطن عزیز خویش است که اگر به آن پرداخته شود باید کتاب‌ها برایش نوشت.


پی نوشت‌ها:

[1]ـ زلـه یا زلـی: از روستاهای مرزی بانه

[2]ـ کوخان: نام روستا و منطقه‌ای در شمال غربی شهرستان بانه که مرکز یکی از گردان‌های سپاه در آن مستقر بود.

[3]ـ بنا به مسائل امنیتی از ذکر کامل نام خودداری می‌گردد.

[4]ـ فرمانده سپاه بانه.

دیگر عنـــــاویـــــن :

تصاویر بهروز بهرامی ـ اولین مأموریت، نعمت‌اله عباسی ـ شبیه قرص ماه، ملک محرابی ـ تجلّی وفاداری، سیّد جلال احمدی ـ گزارش رونمایی، فارس‌نیوزـ گزارش رونمایی، قطره ـ همسنگر ـ برای قربانیان حلبچه ـ بسیج، مدرسه عشق ـ میرزا کوچک خان جنگلی ـ تقدس قلم ـ در انتظار یک حادثه ـ در چند قدمی سنگرهای دشمن ـ در رثای سردار شهید احمد کاظمی ـ رؤیای صادقه ـ عبور از دجله ـ پرواز بر فراز کارون ـ مطیع و با وفا ـ با نوای کاروان ـ وقت خداحافظی ـ خدمت کوچکی به رزمندگان ـ مرا بخاطر می‌آوری؟ ـ سری در راه خدا ـ ضد کمین ـ نبرد در ارتفاعات گوشینه ـ او را نشناختم ـ غریبانه ـ به حرمت امام حسین ـ نامه سرلشکر علی شمخانی به... ـ آخرین شناسایی ـ آخرین وداع ـ پرهیز از اسراف ـ تجلّی عاشورا ـ دیدار به قیامت ـ راز انگشتر ـ موقعیت انرژی اتمی ـ نبرد تن به تن ـ وداع غریبانه ـ وقت شناسی دوستانه ـ شبی به درازای یک‌سال ـ رایحه اخلاص ـ سفرنامه کردستان - یک ـ مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان و... ـ امداد غیبی ـ برادران! اینجا کربلاست ـ کمین ـ فاجعه حلبچه ـ مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای دفتر پژوهش و... ـ دست‌نوشته‌ای از شهید حسین علم‌الهدی ـ او حاج همت بود! ـ فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید محمّد ابراهیم همّت ـ امیر سپهبد علی صیّاد شیرازی ـ سردار شهید حمید باکری قبل از عملیات والفجر مقدماتی ـ سردار شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا ـ سردار جنگل ـ چفیه بر دوشان بسیجی ـ پرویز دشتی، دلیرمردی در کردستان ـ سیّد حسن (عماد) آقامیری، دلاورمردی از نسل غریب کردستان ـ شهید چمران: همانا وقتی شیپور جنگ نواخته می‌شود... ـ همایش تجلیل از خادمین فرهنگ و هنر شهرستان... ـ یاد ایّام ـ تصاویر ماندگار ـ شب شعر و خاطره باران عشق ـ چهره‌های آشنا در سرزمین غریب ـ تصاویری از دوران نوجوانی... ـ مسیح کردستان، کاک محمّد رسول‌زاده ـ پایان مأموریت، پرویز دشتی ـ نبرد در ارتفاعات دوسینه، سیّد عماد آقامیری ـ گزیده‌ای از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید ـ حماسه خرمشهر ـ یادواره نوجوان شهید محمّدحسین فهمیده ـ سفـرنـامـه‌هـــــا ـ هفته بسیج  ـ بــانــه، دیـار خـاطـره‌هــا ـ رونمایی از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدتهای خاموش ـ چهره‌های آشنا در سرزمین غریب ـ گفتگو با پرویز بهرامی ـ حماسه خرمشهر ـ حماسه خرمشهر 2 ـ  میرزا کوچک خان جنگلی اسوه مقاومت در برابر بیگانگان ـ راوی: پرویز بهرامی ـ پرویز دشتی، صبح صادق ـ پرویز دشتی، جمهوری اسلامی ـ کاک دارا قادرخان‌زاده ـ در راه خدا، کاک دارا قادرخان‌زاده ـ تنبیه دشمن، کاک عارف رستمی ـ صحنه بیاد ماندنی، کاک توفیق طاهری ـ گزارش تصویری از مراسم گرامیداشت دهه مبارک فجر در مدرسه علامه امینی ـ شبحی در تاریکی ـ  سفر به 29 سال قبل ـ خسته نباشی برادر! ـ تصاویر حسین

 |+| نوشته شده در  دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۹ساعت 22:32  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 

 روز وصل دوستداران یاد باد  .............................  یاد باد آن روزگاران یاد باد

از راست:  مقام معظم رهبری، کاک دارا قادرخان‌زاده

 

از راست:  کاک دارا قادرخان‌زاده، دکتر محمود احمدی‌نژاد ـ رئیس جمهور

 

از راست: پرویز بهرامی، کاک دارا قادرخان‌زاده (جانباز سرافراز و برادر شش شهید گرانقدر)

 

از راست: پرویز بهرامی، کاک دارا قادرخان‌زاده (جانباز سرافراز و برادر شش شهید گرانقدر)

 

« در راه خــدا »

راوی خاطره: پیشمرگ کُرد مسلمان: کاک دارا  قادرخان‌زاده [1]

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

بعد از انقلاب اسلامی، رخدادها و حوادثی در کردستان به وقوع پیوست که خاطرات تلخ و شیرینی را برای ما و هر رزمنده‌ی هموطنی که به نوعی گذرش به این خطّه پُر ماجرا افتاد ماندگار ساخت. بـه عبارت دیگر بودن در کردستان، خودش آکنـده از خاطره و حماسه است. ولــی خـاطـره‌ای که برای مـن خیلــی شیرین و به یاد ماندنی می‌باشد دیدار و ملاقات نزدیک با مقام معظّم رهبری حضرت «آیت‌الله‌خامنه‌ای» است که در پاییز سال 1367 یعنی دومین دوره‌ی ریاست جمهوری و سفر معظّمٌ‌له به استان کردستان اتّفاق افتاد.

 وقتی در شهر سنندج توفیق ملاقات با رهبر معظّم حاصل شد ایشان با مهربانی و عطوفت خاصی، پدرم را به‌خاطر اینکه شش فرزند خود را در راه اسلام و میهن تقدیم کرده بود دلداری می‌دادند.

پدرم در قبال دلداری‌های ایشان عرض کرد:

«من خیلی خوشحالم از اینکه پسرانم در راهی شهید شده‌اند که انتخاب خودشان بوده و این راه نیز، راهی به غیر از اسلام و انقلاب نبود. خدایی نخواسته این‌طور نبوده که حتّی یکی از آنان در راه الحاد و مسیر بیهوده‌ای رفته باشند. اکنون سربلندیم و خدا را شاکریم که همه‌ی آنان در راه خدا و برای اسلام رفته‌اند.»[۲]

جالب اینکه وقتی مقام معظّم رهبری به تهران بازگشتند در خطبه‌های نماز جمعه، ضمن اشاره به دستاوردهای سفر، مطالبی را در مورد ملاقات پدرم بیان فرموده و افزودند:

«‌... در سنندج پدر بزرگوار و نیرومندی را دیدم از یکی[از] شهرهای کردستان که شش پسرش در راه خدا شهید شده بودند و این مرد، با کمال قدرت و استقامت ایستاده بود و دم از وفاداری به انقلاب می‌زد. من با همین کلمات معمولی که حقیقتاً کلمات عاجزند از اینکه بتوانند احساسات انسان را نشان بدهند به این پدر بسیار بزرگوار و مؤمن تبریک و تسلیت می‌گفتم و به او تسلّی می‌دادم؛ امّا او به من می‌گفت من احساس نمی‌کنم شش پسر من خونشان هدر رفته و ضایع شده [باشد] چون در راه اسلام شهید شده‌اند. پسر هفتم او هم جانباز است که یک پای خود را در راه خدا داده که او را هم ما زیارت کردیم...»  

این بهترین خاطره‌ای بود که نه تنها در دوران دفاع مقدّس بلکه در طول دوران زندگی‌ام تجربه کرده‌ام.

در ضمن، کلام‌الله اهدایی از جانب حضرت آقا که دستخطِ مبارکشان نیز بر پشت جلد آن منقوش می‌باشد یکی از با ارزش‌ترین تحفه‌های این دیدار است که هنوز آن را به یادگار داریم.

ناگفته نماند که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران رهبـری خویش نیز به ‌خاطر عنایتی که همواره به خانواده‌های معظّم شهدا و ایثارگران داشته‌اند‌ مرحوم پدرم را به ملاقات پذیرفته‌اند.[۳]

 


 

پی‌نوشتهــــا:      

[1]ـ خلاصه‌ای از زندگینامه‌ی دارا قادرخان‌زاده :

به سال 1333 شمسی در شيلر ـ ‌‌روستای‌ «داروخان» از توابع پنجوين عـراق در خانواده‌ای متدیّن متولد شد. پدرش مجيدخان مالك بزرگ آنجا بود. به دليل تسلّط به زبان و ادبيات عربي و فارسي، مشوق خوبی براي تحصيل و كسب علم فرزندان بود، به‌طوري‌كه همه‌ي نُه پسر و يازده دخترش تا كلاس ششم ابتدايي در روستا تحصيل كرده و پسران براي ادامه‌ی تحصيل به دبيرستان شهر «سلیمانیه» رفتند و در آنجا علاوه بر تحصيل، به مبارزات سياسي و سپس جنگ چريكي عليه رژيم بعثي عراق روي آوردند. در سال 1351 رژيم بعثي طي عملياتي همه‌ي اعضای خانواده‌ي آنها را به همراه جمع كثيري از كُردهاي پنجوين عراق به بهانه‌ي داشتن اصالت ايرانـي اخراج كرد و آنان پس از طي مرارت‌هاي فراوان در «شيروان» خراسان ساکن شدند. دارا سال 1352 ازدواج كرد كه ثمره‌ی اين ازدواج سه دختر و سه پسر است. سال 1353 به دليل پيوستن او و برادرش به مبارزان كُرد عراق، خانواده‌اش سخت زیر فشار ساواک مخوف رژیم ستمشاهی قرار گرفتند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، رژيم بعثي عراق سعي كرد آنها را در مقابل نهضت حضرت امام خميني(ره) قرار دهد، ولي او و برادرانش‌ با پیوستن به سپاه‌ پاسداران انقلاب‌ اسلامی بانه دست رد بر تمام تهديدات و تطميعات دشمنان اسلام زدند. دارا قادرخان‌زاده، سال 1362 در نبرد با ضد‌ انقلاب، يك پاي خود را از دست داده و به مقام جانبازی نائل گردید ولي همچون گذشته با استقامت و شجاعت، راه برادران شهیدش را ادامه داد. او اكنون بازنشسته‌ي سپاه و ساكن شهر مقاوم و قهرمان پرور "بـانـه" است.

[۲]ـ نگارنده، در یکی از ملاقاتهایی‌ ‌که با سردار‌سرتیپ‌پاسدار حاج‌‌حسن رستگار‌پناه فرمانده‌ی وقت سپاه پاسداران کردستان در زمان سفر مقام معظّم رهبری به این استان داشتم خاطره‌ی‌ کوتاه امّا جالب توجّهی را از ایشان شنیدم که به لحاظ اهمیّت موضوع آن‌ را برای خوانندگان گرامی نقل قول می‌نمایم:‌ « ...‌ در یکی‌ از برنامه‌های سفر پاییز سال 1367 رئیس جمهور محترم آن‌زمان ‌(حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای) یعنی روزی‌که مراسم صبحگاه مشترک نیروهای مسلّح در محل ستاد لشکر 28 پیاده کردستان‌ـ‌ سنندج ‌ـ برگزار می‌‌شد حضور داشتیم. بعد از اتمام مراسم، حضرتِ آقـا شخصاً سراغ مرحوم حاج مجید پدر معزّز شهدای قادرخان‌زاده را گرفته و به ملاقات پذیرفتند. شاهد این دیدار بودیم که ناگهان پدر شهیدان شروع به گریه نموده و اشکهایش سرازیر‌ شد. مقام معظّم رهبری خطاب به ایشان فرمودند: « چـرا گریه می‌کنید؟ چــرا ناراحتید؟! » مرحوم حاج‌مجید گفت: « حاج آقـا ! ناراحتی من به این دلیل است که چرا فقط شش شهید و دو جانباز فدای اسلام و امام خمینی(ره) نموده‌ام! ای کاش ده‌ها فرزند داشتم تا می‌توانستم همه‌ی آنها را در راه خدا و پیروی از فرامین امام خمینی(ره) قربانی کنم و...» این حرف آنچنان مقام معظّم رهبری را تحت تأثیر قرار داد که نتوانستند براحتی بایستند، لذا به همین علّت، مجبور شدند برای لحظاتی بنشینند و...»

این خاطره، ضمن اینکه گویای مراتب ارادت و عنایت مقام معظّم رهبری نسبت به خانواده‌ی معظّم شهدا می‌باشد استقامت و درجه‌ی ایثار دلیرمردی را ثابت می‌کند که با وجود تقدیم شش شهید و دو جانباز در راه اسلام، باز هم دم از مبارزه و رضایت خداوند و... می‌زند.» 

[۳]ـ حاج مجید قادرخان‌زاده: فرزند محمّدرشید‌خان به سال 1299 شمسی، دیده به جهان گشود و پس از عمری مبارزه در راه حقّ و حقیقت و ایستادگی در مقابل دشمنان اسلام و ظلم و جور ظالمان زمان، به‌ تاریخ 4/12/1373 به علّت بیماری در جوار رحمت حق آرمید. نام نیک او و شش تن از فرزندان دلبند شهیدش که برای دین اسلام و جلب رضایت پروردگارشان قربانی شده‌اند برای همیشه‌ی تاریخ جاودانه خواهد ماند.

 |+| نوشته شده در  یکشنبه سوم بهمن ۱۳۸۹ساعت 21:47  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا