مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

روز وصل دوستداران یاد باد  ......................................  یاد باد آن روزگاران یاد باد
 
 

از راست: ۱ـ یداله دهقانی ۲ـ  ؟؟؟ ۳ـ قهرمانی ۴ـ پرویز بهرامی ۵ـ کسری قربانی

"كميــن"

راوی خاطره: یداله دهقانی

بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشته‌ی پرویز بهرامی

سال 1361 ارتفاعات كوه‌هاي ما بين ديواندره و سقّز شاهد زمستاني سخت و طاقت‌فرسا بود. در پايگاه ... سقز بوديم. معمولاً عناصر گروهك كومله و دمكرات همه روزه نيروهاي تأمين و خودروهاي نظامي را در كمين و حملات خود قرار مي‌دادند.

يك روز با طرح و برنامه قبلي گروهان تأمين و پايگاه، براي مسدود ساختن راه بازگشت دشمن به دل كوه زديم. از محل‌هايي عبور مي‌كرديم كه دور از انتظار نيروهاي كومله و دمكرات بود و شايد تا آن‌روز پاي نيروهاي خودي نيز به آنجا نخورده بود.

فرمانده‌ی‌ دسته ضربت در بين مسير مأموريت، تذكرات مهمّي جهت اجراي كمين و به دام انداختن نيروهاي دشمن بما دادند؛ همچنين گوشزد كردند:  "بچّه‌ها امروز لحظات مرگ و زندگي است، شايد راه برگشتي وجود نداشته باشد. همه شما بايد مصمّم باشيد و از خود رشادت بخرج دهيد. اگر خواست خدا باشد انشاءالله دشمن را چنان غافلگير خواهيم نمود كه ديگر جرأت تردد در اين منطقه را نداشته باشد."

به بالاي مرتفع‌ترين كوه منطقه نزديك شده بوديم به طوري‌كه به خيلي از مناطق اطراف كاملاً مُشرف بوديم.

پس از توقّف كوتاه و كمي استراحت، فرمانده‌ی دسته گفتند:  "بچّه ها داريم به جايي نزديك مي‌شويم كه دشمن آخرين سازماندهي خود را جهت ضربه زدن به نيروهاي ما و پايگاه‌ها انجام مي‌دهد و تعدادي از نيروهاي خود را كه مسلّح به سلاح نيمه سنگين هستند براي پشتيباني ديگر نيروهايشان در اينجا مستقر مي‌سازد كه راه برگشت نيروهاي ضربتي خود را پوشش دهد. بايد هرگونه تحرّك و تردّد شما بدون سر و صدا صورت گيرد." 

برف همه جا را سفيدپوش كرده و تا حدود زيادي حركت ما را كُند و دشوار ساخته بود؛ از ابروها و ريش و سبيل دور دهان همه بچّه‌ها يــــخ آويزان شده بود. از هيچ كس صدايي به جز دم و بازدم نفس، صداي ديگري بگوش نمي‌رسيد ولي در دل، همه از خداوند طلب ياري مي‌كردند.

چهار نفر از نيروهاي ما كه به عنوان ديده‌ور جلوتر از همه در حال حركت بودند ناگهان شتابزده و نفس نفس زنان خود را به ما رسانده و خبر دادند كه تعداد تقريباً 10 الي 12 نفر از نيروهاي دشمن در پناه تخته سنگ‌ها آتش روشن كرده‌اند ولي كاملاً از حضور ما بي‌خبر بنظر مي‌رسند...

با دستور فرمانده‌ی دسته، نيروها به گروه‌هاي كوچكتر تقسيم شده و در پشت سنگ‌ها سنگر گرفتند. دقايقي بعد طبق دستور به صورت سينه‌خيز و نيم‌خيز خودمان را به نيروهاي دشمن نزديك كرديم تا اينكه شايد بيش از 25 متر از آنها فاصله نداشتيم، سرماي حاكم بر منطقه و غلتيدن در برف‌ها  انگشتان دست و پاهايمان را  بي حس كرده بود. شايد ديگر همرزمانم نيز مثل من توان چكاندن ماشه را نداشتند.

در دل كوه و نزديكي دشمن، هزار و يك تصوير از دنيا و آخرت در چشمان‌مان حلقه زده و هركس به نقطه خاصي خيره شده بود. در اين ميان صداي فرمانده‌ی دسته بلند شد كه:  "بچّه‌ها! امانشان ندهيد..!!"

با دست‌پاچگي به طرف نيروهاي دشمن آتش گشوديم و به ياري خداوند در اندك زمان باور نكردني 4  نفر از عناصر ضد انقلاب را به درك واصل نموده و 8  نفر باقي مانده را كه 5 نفر از آنها به شدّت زخمي شده بودند به اسارت درآورديم.

با اسارت چند نفر از دشمن دريافتيم كه تعداد ديگري از نيروهاي دشمن در منطقه حضور دارند.

لذا در كمين آنها  نشستيم تا آن لحظه‌اي كه دقيقاً ستون نيروهاي ضد انقلاب ديده شد در حالي‌كه از شياري بطرف بالا حركت مي‌كردند. نيروهاي ما كه آنسوي ارتفاعات بودند بطرف دشمن تيراندازي مي‌كردند. فرمانده‌ی دسته ما مدام پشت بي سيم مي‌گفت: "مواظب نيروهاي ما باشيد، ما درست بالاي سر دشمن قرار داريم! مبادا به سمت ما تيراندازي شود!"

نيروهاي دشمن لحظه به لحظه به طرف ما نزديك مي‌شدند و هيچكدام از كمين ما خبر نداشتند.

تعدادي از رزمندگان كه بعداً مشخص شد 24 نفر مي‌باشند در اسارت نيروهاي دشمن بودند كه با بي‌رحمي تمام بعضي از آنها با زير پيراهن و بدون كفش يا پوتين در روي برف‌ها به همراه دشمن مجبور به حركت بودند. بالأخره ضمن اينكه مواظب اُسرا بوديم دشمن را زير آتش قرار داديم.

براي من كه تا آن‌روز دشمن را از نزديك نديده و در عمرم به طرف كسي يا حتّي حيواني تيراندازي نكرده بودم صحنه عجيب و خوفناكي بود.

همزمان با ديگر همرزمان خود شروع به تيراندازي كردم. در تيراندازي اول يكي از عناصر ضد انقلاب در حالي‌كه به سمت سنگر من نزديك مي‌شد مورد اصابت چند تير قرار گرفت و با كشيدن فريادي بلند در سرازيري غلتيده و ديگر بلند نشد.

با به هلاكت رسيدن اولين نفر، وحشت و اضطرابي كه وجودم را فرا گرفته بود بر طرف شد. دومين نفر را نشانه رفته و با شلّيك دو تير از پاي در آوردم.

درگيري حدود 20 دقيقه بطول انجاميد.

نيروهاي دشمن با هدف و بدون هدف سمت ما را زير آتش گرفته بودند. هفت نفر از نيروهاي دشمن با بلند كردن دست و انداختن اسلحه از ادامه درگيري دست كشيده و تسليم گرديدند.

وقتي‌كه افراد تسليم شده به ما نزديك شدند، مات و مبهوت نگاهشان به همديگر بود. يكي از آنها اظهار داشت ما خيال مي‌كرديم از طرف نيروهاي مخالف خودمان مورد حمله قرار گرفته‌ايم و هيچ باور نمي‌كرديم كه نيروهاي شما بتوانند خودشان را به اين نقطه از كوه برسانند.

سرانجام نيروهاي دشمن درمجموع با تعداد 9 كشته و 5 زخمي در مقابل نيروهاي اسلام شكست خوردند.

با انجام اين عمليات تعداد 24 نفر از نيروهاي ما كه در اسارت دشمن بودند آزاد گرديدند.

صحنه‌ی شيرين، زماني بود كه اسراي آزاد شده متوجّه شدند ما از گروهان خود آنها هستيم به همين جهت از شدّت ذوقشان همديگر را در آغوش گرفته و گريه مي‌كردند. ناگفته نماند كه در طي اين درگيري‌ها چند تن از همرزمان ما نيز شهيد و مجروح گرديد...

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم دی ۱۳۸۹ساعت 18:51  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا