مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

«طالب اجر»

راوی: بهروز بهرامي

… يكي از برادرانش به نام سعيد كه از نيروهاي گردان ضد زره لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) بود در سال 1362 در عمليات والفجر 4 به شهدا پيوسته بود. مي‌گفت:  «راه برادرم سعيد را ادامه خواهم داد»

نامش «قدرت الله» و نام خانوادگي‌اش «افشاريراد» بود.

سني بيش از شانزده سال نداشت. آرزو داشت تا روزي در جبهه باشد و با دشمنان اسلام و وطن مقابله كند.

روزي به اتّفاق دوستاني از جمله سعيد خاكي، محمّد الهياري، پرويز بهرامي و چند تن ديگر نشسته بوديم كه مي‌گفت:  

ـ «اگر به جبهه اعزام شوم مي‌خواهم از نيروهاي تخريب باشم. مي‌گفت:  «به نظر من مأموريت نيروهاي تخريب از مأموريت ديگر واحدها و يگان‌ها حسّاس‌تر و خطرناك‌تر، ليكن داراي اجر بيشتري است. خلاصه اين‌كه او طالب اجر بود.

ورد زبانش بود جبهه وتخريب!

او كه هميشه آرزوي حضور در جبهه را داشت بالأخره در اوايل سال 1364 به منطقه جنگي جنوب اعزام و جمعي لشكر 31 عاشورا شد.

با سعي و كوششي‌ كه داشت توانست بين بچّه‌هاي تخريب جا پيدا كند.

چند ماه به صورت متوالي در جبهه‌هاي جنوب انجام تكليف نمود. ما كه مدّتي بود از جبهه به شهرستانمان ـ ابهر ـ باز گشته بوديم معمولاً از طريق راديو و تلويزيون از اخبار پيشروي رزمندگان مطّلع مي‌شديم. همان روزهايي كه لشكريان اسلام از اروندرود به طرف فاو پيش مي‌رفتند.

ثانيه به ثانية آن لحظات براي اهلِ جبهه هيجان‌انگيز و پرخاطره بود. چرا كه اجراي عمليات فوق منجر به آزادسازي فاو گرديد.

چند روز پس از آزادسازي فاو بود. (اسفندماه سال 1364) كه خبر رسيد نوجوان بسيجي «قدرت اله افشاريراد» به ديار حق پرواز كرده است.

او كه يكي از بروبچّه‌هاي پركار و فعّال بسيج ابهر بود با رفتنش همسنگران خود را داغدار نمود ولي دوستانش نيز همانند او كه راه برادر شهيدش «سعيد» را دنبال كرده بود به راه او ادامه می‌دادند.

با گذشت چند سال از آن ايّام، هنوز نام و چهره «قدرت‌الله» برايمان تداعي‌كننده اخلاص عقيده و صفا و متانت اوست...

برگرفته از کتاب یاد یاران، نوشتة پرویز بهرامی

 

 

تابستان 1363

تابستان 1363

1363 ـ نفرات جلو از راست: 1ـ شهید قدرت‌الله افشاریراد 2ـ پرویز بهرامی 3ـ بهرامی

 

1363 ـ از راست: 1ـ پرویز بهرامی 2ـ علیرضا شیخی 3ـ شهید قدرت‌الله افشاریراد 4ـ بهرامی 5ـ شیخلر

  1363 ـ از راست: 1ـ پرویز بهرامی 2ـ شهید قدرت‌الله افشاریراد 

1363 ـ از راست: 1ـ شهید قدرت‌الله افشاریراد 2ـ بهروز بهرامی

1363 ـ از راست: شهید قدرت‌الله افشاریراد، بهروز بهرامی

1363 ـ از راست: شهید قدرت‌الله افشاریراد، بهروز بهرامی

1364 ـ جبهه جنوب، از راست: ناشناس، شهید قدرت‌الله افشاریراد

شهید قدرت‌الله افشاریراد

1363 ـ از راست: بهرامی، شهید قدرت‌الله افشاریراد

"شهید قدرت‌الله افشاریراد"

تاریخ و محل شهادت: 19/11/1364 ـ اروندرود (عملیات والفجر 8)

 


 

«بالأخره به آرزویت رسیدی!»

 راوی: پرویز بهرامی

 متولّد 1346، از دوستان شهید

 ... با این‌که نوجوان بود از نظر جسمی قامتی بلند و قوی داشت. چهرة روشن و نورانی‌اش هر کسی را مجذوب خویش می‌ساخت.

 آرام و کم‌حرف بود و بیشتر فکر می‌کرد. روی مسائل مهم، تأمّل و تعمّق داشت و در بسیاری از موارد بیشتر از تقویم عمرش می‌فهمید.

 او برای هر مشکلی راهکار مناسب خودش را پیدا می‌کرد. از همین رو، دوستان نزدیکش به او می‌گفتند: «کهنه استوار!»

 در اعتقاداتش نسبت به مسائل دینی و انقلاب عزمی راسخ داشت و سمت و سوی همة گفتار و کردارش مطابق باورها و ایده‌هایش بود.

 قدرت‌الله دوستان زیادی داشت، به‌ خصوص در بسیج. دوستانِ نزدیک او من بودم و برادرانم: بهروز، علیرضا و مرتضی و همچنین، آقایان: علیرضا شیخی، سیّد تقی حسینی، سعید خاکی و...

 در مدرسه راهنمایی امیرکبیر ابهر با برادرم بهروز همکلاسی بود. سال تحصیلی 63ـ 62 آموزش مقدماتی بسیج برای عده‌ای از دانش‌آموزان بسیجی در مدرسه برگزار می‌شد. آن‌زمان من در قسمت سازماندهی عملیات بسیج تحت فرماندهی برادر جمهور ذوالقدریها توفیق خدمتگزاری داشتم و در عین حال، با قسمت آموزش نظامی نیز همکاری می‌نمودم. بنابراین یکی از مربیان آموزش مزبور در مدرسه، بنده بودم.

 مباحث آن کلاس‌های آموزشی غالباً پیرامون آشنایی با بسیج، سلاح‌های سبک و انواع مین‌ها و نارنجک‌های دستی بود.

 قدرت‌الله علاقة عجیبی به فراگیری این آموزش‌ها داشت؛ شاید بیشتر از درس مدرسه!

 شب‌ها نیز در پایگاه مقاومت ولایت فقیه مسجد جامع و واحد بسیج مرکزی ابهر فعالیت داشت. در پست‌های ایست و بازرسیِ معابرُ حساس ورودی و خروجی شهر که به اقتضای شرایط و نیاز آن زمان ایجاد می‌شد حضوری فعّال و پرثمر داشت. همچنین در گشت‌های شبانة بسیج که در کمک به مأمورین شهربانی[1] برای برقراری امنیت و آرامش شهر انجام می‌گرفت شرکت می‌نمود. آموزش‌هایی نیز در روزهای تعطیلی مخصوصاً جمعه در اردوگاه قدس و کوه‌های اطراف شهر برگزار می‌شد که او و چند تن از دوستانش جزو نیروها و داوطلبان همیشگی این دوره‌ها بودند.

 عکس‌هایی از آن دوران به یادگار مانده است که هرگاه آن‌ها را می‌بینم به یاد خاطرات آن روزها و جمله معروف شهید آوینی می‌افتم:

 «پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، امّا حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند...»

 پاییز سال 62 در عملیات والفجر4، من و مرحوم پدرم[2] رزمنده گردان ولی‌عصر(عج) لشکر 17 علی بن ابی‌طالب(ع) بودیم و شهید سعید افشاری‌راد نیز از فرماندهان و رزمندگان گردان ضد زره لشکر بود که در همان عملیات به فیض شهادت نائل آمد. بعد از آزادسازی ارتفاعات و مناطقی در اطراف پنجوین عراق شنیدیم که سعید پس از مجروحیت در حینِ انتقال به پشت خط مقدم، مورد هدف تیربار هلیکوپتر عراقی قرار گرفته و پس از اصابت گلوله به سرش، روی برانکارد[3] به شهادت رسیده است.

 بعد از شهادت سعید، حال و هوای قدرت‌الله یک‌باره تغییر یافت. به نوعی نسبت به او احساس تکلیف و تعهّد می‌کرد. دائم در پی این بود که چگونه به جبهه اعزام شود، ولی چون از نظر سنی واجد شرایط نبود موفق به اعزام نمی‌شد. آن روزها من در جبهه و پشت جبهه، سر و کاری با مسائل تخریب و انفجارات داشتم. قدرت‌الله جزوه‌هایی را برای آشنایی با وظایف و نحوه مأموریت‌های تخریبچیان[4] و انواع مین‌ها از من می‌گرفت و مطالعه می‌کرد. می‌گفت:

 ـ «اگر روزی جبهه بروم سعی می‌کنم از بچّه‌های تخریب باشم»

 تابستان سال 64 برای اولین بار به عشق شهادت راهی مناطق نبرد حق علیه باطل گشت و با استعداد و لیاقتی که از خود نشان داد توانست خیلی زود بین رزمندگان گردان الرّعد (تخریب) لشکر 31 عاشورا جا باز کند.

 او چند ماه متوالی در جبهه‌ها ماند و بالأخره با شهادت جاودانه شد.

 زمان شهادت قدرت‌الله من در کردستان بودم. وقتی به مرخصی آمدم اعلامیه شهادت و مراسم گرامیداشت او را دیدم که برادرانم به دیوار منزل چسبانده بودند. به عکسش خیره شدم و گفتم: «بالأخره به آرزویت رسیدی!»

 پـاورقـی‌هــــا:


[1]ـ شهربانی: اداره‌ای بود که وظیفة برقراری نظم و امنیت را در محدودة شهری بر عهده داشت. این نیرو از اواخر سال 1369 شمسی با تصویب مجلس شورای اسلامی و تأیید مقام معظّم رهبری و فرماندهی کل قوا با ژاندارمری و کمیته‌های انقلاب اسلامی، ادغام و از اوایل دهه 70 سازمانی تحت عنوان نیروی انتظامی جمهوری اسلامی تشکیل و عملاً جایگزین آن‌ها شد.

[2]ـ زنده یاد بسیجی: حاج محرمعلی بهرامی.

[3]ـ بِرانکار، بِرانکارد: تخت یا وسیله‌ای است که بیماران و مجروحان را روی آن خوابانده و از جایی به جای دیگر می‌برند.              

[4]ـ تخریب / تخریبچی: یک واحد تخصصی، رزمی است که میادین مین و انسداد مسیر پیشروی و نفوذ رزمندگان را حذف، خنثی یا نابود می‌کند یا بالعکس با ایجاد میادین مین، جلوی هجوم دشمن را می‌گیرد. در نتیجه «تخریبچی» به کسی اطلاق می‌شود که در ارتباط با مین‌گذاری یا خنثی‌سازی آن نقش دارد.

برگرفته از کتاب «نسیم شهادت» زندگینامه برادران شهید: قدرت‌الله و سعید افشاریراد»

 

 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۲ساعت 22:48  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا