مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 
 

از راست: کاک عارف رستمی ـ پرویز بهرامی

تنبیه دشمن

پیشمرگ کُرد مسلمان: کاک‌عارف رستمی

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

در یکی از ماه‌های سال 1366 نیروهای عراقی در یکی از تپه‌های مُشرف بر روستاهای مرزی «بلکه» و «بانوان»[1] بانه که خاک ایران نیز محسوب می‌شد پایگاهی ایجاد کرده بودند.

به خاطر حضور نیروهای بعثی عراق و تبادل آتشی که بین دو طرف وجود داشت اکثر روستاهای مرزی بدون سکنه مانده بود. ولی عده‌ی کمی از اهالی روستاهای «بلکه» و «بانوان» در روستا باقی مانده بودند.

یک روز هنگام غروب به اتّفاق 6 الی 8 تن از پیشمرگان کُرد مسلمان و رزمندگان اهل زنجان وارد روستا شدیم.

چند نفر از اهالی، دور ما حلقه زدند. دو نفر از آنها به محض دیدن ما شروع به گریه و زاری کردند.

پرسیدیم چرا گریه می‌کنید؟

یکی از آنها اشاره‌ای به پایگاه نیروهای عراقی کرد و گفت:

ـ یکی از افسران عراقی با چند نفر از سربازان خود که در تپه‌ی «گردلو» مستقر هستند دمار از روزگار ما در آورده و ما را خیلی تحت فشار قرار داده‌اند و نمی‌گذارند آرامش داشته باشیم.

 یک روز می‌آیند روستا، به زور اسلحه گوسفندانمان را می‌برند... یک روز می‌آیند مرغ و خروس‌ها را می‌برند و همین‌طور با تهدید و ارعاب، همه را فحش می‌دهند؛ حتّی گاهی به نوامیس مردم هم دست درازی می‌کنند!

اهالی، حرف‌های یکدیگر را تأیید و ادامه دادند:

ـ اگر شما با نیروهای عراقی بجنگید ما حاضریم تا پای جان شما را همـراهــی کنیـم. در غیــر این‌صورت چاره‌ای نداریم جُز اینکه رأساً برای حفظ امنیت و آبروی خودمان با هر وسیله‌ی ممکن اقدام کنیم.

ما خیلی تحت تأثیر این ماجرا قرار گرفتیم لذا بلافاصله موضوع را به وسیله‌ی بی‌سیم به مرکز گردان گزارش نمودیم که ساعتـی بعـد، از ســوی گردان و فرماندهان امر ابلاغ شد تا به منظور تنبیه نیروهای عراقی، یک حمله‌ی کوچک ولی تند و تیزی به مواضع آنها به اجرا گذاریم.

پس از برنامه‌ریزی و تجهیز خودمان، همان‌شب پایگاه عراقی‌ها را محاصره کرده و از نزدیک با آنها درگیر شدیم. شاید در مدّت کمتر از یک ساعت که این درگیری به طول انجامید چند تن از مزدوران عراقی به هلاکت رسیدند.

بعداً متوجّه شدیم از جمله افرادی که از دشمن به درک واصل شده بودند اتّفاقاً همان افسر عراقی و چند تن از نیروهای او بودند که اهالی روستا را مورد تهدید و اذیّت و آزار قرار می‌دادند.

صبح که شد اهالی روستا بعد از شنیدن این خبر، چنان به شادی و هلهله و پایکوبی پرداختند که گویی جشن عروسی بر پا شده است.

نیروهای عراقی که همچون گرگ زخم خورده‌ای به فکر تلافی عملیـات موفقیّت‌آمیز مــا بودنـــد خیلــی وحشیانه و ناجوانمردانه روستاهای بلکه، بانوان، کانـی‌مامیـر و... را زیر آتش سنگین خمپاره‌های خود قرار دادند ولی در هر حال، دیگر جرأت نداشتند از ارتفاعاتی که در آن مستقر بودند پایین بیایند.

تا جایی‌که خاطرم هست از پیشمرگان مسلمان «کاک‌کمال گاوری» و «کاک‌ابوبکر سعیدی»[2] و اکبر بابایی از بسیجیان زنجان و چند نفر از رزمندگان دیگر که اسامی آنان را فراموش کرده‌ام ما را در این عملیات یاری نمودند.


پی‌نوشت‌هـا:

[1]ـ بلکه و بانوان: هر دو از روستاهای مرزی بانه هستند.

[2] ـ کمال گاوری و ابوبکر سعیدی: هر دو اهل آرمرده‌ی بانه بودند. ابوبکر سعیدی بعدها در نبرد با ضد انقلاب، روح بلندش راه آسمان را پیمود و به ملکوت اعلی پیوست.

 |+| نوشته شده در  جمعه یکم بهمن ۱۳۸۹ساعت 20:30  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا