مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

شهيد محمد ابراهيم همت - فرمانده لشكر محمد رسول الله

...من نيز در پوست خود نمي‌گنجم، گُمشده‌اي دارم و خويشتن را در قفس محبوس مي‌بينم و مي‌خواهم از قفس به در آيم، سيم‌هاي خاردار مانع‌اند، من از دنياي ظاهر فريب مادّيات و همه آنچه كه از خدا بازم مي‌دارد متنفّرم ( هواي نفس، شيطان درون و خالص نشدن). در طول جنگ برادراني كه در عمليات شهيد مي‌شدند از قبل سيمايشان روحاني و نوراني مي‌شد و هر بي‌طرفي احساس مي‌كرد كه نوبت شهادت آن برادر فرا رسيده است.

عزيزانم! اين بار دوّم است كه وصيّت نامه مي‌نويسم ولي لياقت ندارم و معلوم است كه هنوز در بند اسارتم، هنوز خالص نشده‌ام و آلوده‌ام...

"فرازهايي از وصيت نامه سردار شهيد حاج محمّد ابراهيم همّت"

به تاريخ:  26/2/1361

 

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ششم آذر ۱۳۸۷ساعت 19:8  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 

 او حاج همّت بود !

دیگر خاطرات:

مطیع و با وفا     در انتظار یک حادثه     راز انگشتر     او حاج همّت بود    تجلی عاشورا

او حاج همّت بود

راوی: سیّد محسن نبئی

بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشته‌ی پرویز بهرامی

دوّمين مرحله از عمليات والفجر چهار را با موفقيت پشت سر گذاشته بوديم، انفجارهاي پي در پي گلوله‌هاي توپ و خمپاره سكوت و آرامش كوه‌ها را مي‌شكست و گرد و غبار و بوي متصاعد از انفجار آنها منطقه را فرا گرفته بود. من وظيفه داشتم به وسيله بي‌سيم بين فرمانده لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) (سردار شهيد حاج مهدي زين الدين) و گردان‌هاي عمل كننده اين لشكر ارتباط برقرار كنم، در اين لحظات بود كه رزمنده‌اي با سر و صورت خاكي امّا گشاده‌رو در مقابل سنگر مخابرات (بي‌سيم) نمايان شد و تقاضا كرد در صورت امكان با فركانسي كه خودش ارائه مي‌داد ارتباط برقرار كنم تا او دستور يا پيامي ضروري به يگان‌هاي خود صادر كند.

من بدليل اصول حفاظتي و همچنين به جهت جلو گيري از تغيير فركانس و اختلال در شبکه و ارتباط خودمان از قبول اين تقاضا امتناع ورزيدم ولي او بدون آنكه خود را معرفي كند با ملاطفت و خواهش و تمنّاي زياد اصرار به برقراري ارتباط با يگان‌هاي خودش داشت.

 اصرار بيش از حد ايشان سبب شد تا تقاضاي او را قبول كنم مشروط براينكه پيامش توسط شخص من به يگان‌هايش منعكس شود. فركانس بي‌سيم را تغيير دادم ولي من براي يگان‌هاي او ناشناس بودم.  تصميمم عوض شد و گوشي بي‌سيم را به خود او دادم تا صحبت كند.

شهيد محمد ابراهيم همت - فرمانده لشكر محمد رسول اللهشهيد محمد ابراهيم همت - فرمانده لشكر محمد رسول اللهشهيد محمد ابراهيم همت

با احترام خاصي از من گوشي را گرفت و سريعاً دستوراتي به يگان‌هاي تابعه خود صادر كرد. از نحوه‌ی صدور دستوراتش احساس کردم كه او از فرماندهان عالي‌رتبه‌ی سپاه مي‌باشد ولي با مشاهده‌ی ظاهر خاكي اش دچار ترديد مي‌شدم.

وقتي‌كه پيامش به اتمام رسيد با تشكر مجدّد از من، دستي به سرم كشيد و موقع خروج او از سنگر يكي از نيروهاي مخابرات (همسنگرانم) سر رسيد و طوري با او مشغول صحبت شد كه فهميدم با شخصي كه براي من نا شناس بود آشنايي كامل دارد.

بعد از خدا حافظي و جدا شدن از يكديگر، از همسنگر خود پرسيدم او چه كسي بود كه اين‌طور صميمانه با او صحبت كردي؟! در جوابم گفت: مگر او را نشناختي؟!   گفتــــم: نـــــه! نشناختم! گفت: او حاج همّت بود.. فرمانده لشكر 27 محمّد رسول ا..(ع) ،  به محض اينكه متوجّه موضوع شدم از سنگر زدم بیرون تا بلكه آن سردار را بيابم و از جسارتي كه كرده بودم عذرخواهي كنم، ولي افسوس كه حسرت به دل مانده و گم كرده خود را هرگز نيافتم و متحيّـــــــر ماندم از اينكه اين سردار بزرگ چقدر متواضعانه با نيروهاي رزمنده و بسيجي رفتار ميكند.

بعد از گذشت چند ماه كه خبر شهادت آن سردار عزيز در عمليات پيروزمندانه خيبر به گوشمان رسيد داغ تازه‌اي بر دلم نشست، نالان و گريان بوديم از اينكه سردار گمنامي از دست بسيجيان رفت…

او گمنام و بي نشان بود ولي در نهايت گمنامي و بي نشاني، نام و نشاني گرفت كه هرگز در تاريخ دفاع مقدّس و از ياد و خاطره‌ها محو نخواهد شد. يادش گرامي باد .

 

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ششم آذر ۱۳۸۷ساعت 18:57  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا