مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
"برادران ! اينجا كربلاست..."
راوی: محرم شریفی
بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشتهی پرویز بهرامی
پاييز بود، همه جا صحبت از اعزام به جبهه بود. در سپاه، در بسيج و پايگاههاي مقاومت. همه از رفتن ميگفتند. جاي درنگ نبود، بايد همپاي دلاور مردان و همرزمانت به سوي جبههها ميشتافتي؛ مسئولين جنگ درخواست نيرو كرده بودند. سپاه ابهر نيز حال و هواي ديگري داشت، پاسداران و بسيجيان آماده و سرحال در ساختمان بسيج (اعزام نيرو) حضور داشتند و هر لحظه به تعداد نيروها اضافه ميشد. هر كس وارد محوطه ميشد ساكي در دست داشت…
بالأخره بعد از اعزام، به جمع رزمندگان لشكر 31 عاشورا پيوستيم و كلي هم خوشحال از اين پيوند.
در مقّر لشكر مستقر در دزفول بوديم، چند روز از استقرارمان نميگذشت كه خبر دادند آقا مهدي(۱)ميآيد براي سخنراني.
مشتاق ديدارش بوديم، تعريفش را خيلي شنيده بوديم اين دفعه كه خودش را ميديديم برايمان سعادت بود. همه يگانها جمع شده بودند. نيروهاي تازه اعزام و…
آقا مهدي شروع به صحبت كرد. شيرين و صريح سخن ميگفت. حرفهايش به دل مينشست. با نگاهش آرامش عجيبي در خود احساس ميكردم، او با صحبتهايش شهيدان را در ذهنمان زنده كرد. او از شهيدان گفت. او از كربلا گفت. از امام حسين(ع) گفت و …
برادران اينجا كربلاست و اين روزها ياد آور عاشورا! هر كس كه در جمع ما ميماند بايد همه مشكلات را تحمّل كند تا لحظه شهادت، آنهایيكه در جمع ما ميمانند بايد حسين وار باشند و بمانند. اكنون من به چادر و خيمه خود بر ميگردم هر كس كه نميخواهد بماند ميتواند برگردد ولي آنهایيكه ميمانند بايد مصمّم باشند...
معلوم بود كه آقا مهدي اين حرفها را بيهوده و بدون حساب نميزند. جدّي حرف ميزند، لحن كلامش طوري بود كه انگار اينجا واقعا كربلاي حسيني است.
نگاهم را روي نگاههاي همرزمانم چرخاندم از همه ديدهها اشك جاري بود و شانهها تكان ميخورد و صحبتهاي فرمانده لشكر ما را غافلگير كرده بود. احساس ميكرديم واقعاً روز عاشوراست.
فكر بلند و آيندهنگر عميق او در ذهن تنگ ما نميگنجيد. امّا ديگر چه كسي بود كه بگويد: "آقا مهدي من نميمانم" چه كسي بود كه بگويد: " آقا مهدي من به گردان پياده نميروم!" نــه! هيچكس، همه با تكبير (الله اكبر) جواب دادند:
"فرمانده آزاده .. آماده ايم آماده .."
آقا مهدي! شما هر چه بگویيد ما مطيع فرمان شمایيم.
سخنانش پايان يافت، در ميان شور و شوق بسيجيان، آقا مهدي محل را ترك نمود امّا هنوز هم صدايش در گوشم مانده بود.
فرداي همان روز همه نيروها در یگانها و گردانهاي مختلف سازماندهي شده و براي عمليات آماده گرديدند.
آقا مهدي باكري آنروز با آن سخنانش همه ما را به ياد كربلا انداخت و رشادتهاي ياران امام حسين(ع) را در جلوي چشمانمان مجسّم ساخت؛ از پيمان و وفاداري آنها صحبت كرد، عاقبت خودش نيز جان بر سر پيمان خويش با خدا نهاد.
آقا مهدي مظهر استقامت و پايداري بود.
هنوز هم كلامش در گوشمان مانده و زمزمه ميكند:
"آنهایيكه در جمع ما ميمانند بايد حسينوار باشند و حسينوار بمانند..."
۱. فرمانده دلاور لشكر هميشه پيروز 31 عاشورا، سردار شهيد مهدي باكري.
"این عکس مربوط به خاطره نیست"
سال : ۱۳۶۱ دهلُران ، قبل از والفجر مقدماتی
ایستاده ها از راست : ۱ـ بهروزی ۲ـ گنج خانلو ۳ـ پرویز بهرامی
نشسته ها از راست : ۱ـ یداله صفائیان ۲ـ ؟ ۳ـ محمود صفائیان ۴ـ ؟
"امداد غيبي"
راوی خاطره: پرویز بهرامی
بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشتهی پرویز بهرامی
لحظه لحظههاي دفاع مقدّس آميخته است با خاطرات تلخ و شيرين، خاطرات حماسهها و حادثهها، خاطرات یافتن دوستان جديد، خاطرات از دست دادن دوستان و همسنگران. خاطرات پيروزيهاي جبههی حق عليه باطل و...
همه اين خاطرات و حوادث، بهانهاي است براي بكار گرفتن قلم تا بشنوند از روزهاي خدايي، آنهائيكه ندیدهاند و نشنيدهاند...
ديماه سال 1361 چند روز قبل از عمليات پيروزمندانه والفجر مقدماتي بود كه به اتّفاق برادران بسيجي يدا.. صفائيان، محمود صفائيان، عبداله محمّدي، بهروزي و... توفيق حضور در جبهه دهلُران را داشتيم، يك روز مشغول صحبت بوديم كه ناگهان طنين شلّيك پدافندها (توپهاي ضدهوايي) در منطقه پيچيد. فهميديم كه حملهی هوايي صورت گرفته است، تا آمديم از جا بجُنبيم بمبهاي جنگندههاي دشمن در چند نقطه از زمين فرود آمدند و با انفجار آنها تعدادي از همسنگران و رزمندگان مستقر در دهلران شهيد يا مجروح شدند. به كمك همديگر تعدادي از مجروحين را به اورژانس سپاه انتقال داديم. داخل اورژانس بوديم كه مجدّداً حمله هوايي از سر گرفته شد. در حين بمباران وقتيكه ما از اورژانس خارج شده و به دنبال سنگري ميگشتيم، ناگهان متوجّه بمبي شديم كه تقريبا در شش متري اورژانس (حياط اورژانس) جا خشك كرده ولي خوشبختانه عمل نكرده بود...
از اين صحنه عجيب و وحشتناك، نگاهمان مات ومبهوت به يكديگر بود كه بلافاصله يكي از بسيجيان توجّه ما را بخود جلب كرد و گفت: نترسيد! اين معجزهی خداوند است! اين امداد غيبي است! از اينها كم نديدهايم، ارادهی خداوند در اين بوده است كه مجروحين داخل اورژانس زنده بمانند؛ همهی ما دستهايمان را بلند كرده و شكر اين امداد خداوندي را بجاي آورديم.
![]() |