مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

۱۳۶۶ کردستان ـ بانه ، شیلر ، پاکسازی داروخان از راست :

۱ـ ؟؟ ۲ـ پرویز دشتی ۳ـ فرهاد آذر ارجمند ۴ـ سیّد عماد آقامیری ۵ـ ؟؟

« نبرد در ارتفاعات دوسینه [1] »

راوی خاطره: سیّد حسن (عماد) آقامیری

بر گرفته از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید. نوشته‌ی پرویز بهرامی

پاییز سال 1367 گروههاي ضد انقلاب کردستان در تاکتیکهای جنگی خود شگرد جديدي را پيش رو قرار داده بودند كه از جمله آن روشها، تصرّف يكسري از ارتفاعات حسّاس و سوق الجیشی درون مرزی بود.

عمده هدف دشمن از اين ترفند، قدرت نمایی و اعلام موجودیّت در منطقه كردستان بود.

در يكي از همان ایّام، منابع اطلاعاتي گزارش دادند كه تعداد زيادي از نيروهاي حزب دموكرات در ارتفاعات دوسينه بانه مشاهده شده اند. لذا جهت ارزيابي خبر و صحت و سقم موضوع، جلسه اي در سپاه بانه تشكيل شد كه پس از بررسي گزارشات منابع و مخبرين چون از صحت آن اطمينان حاصل شد مقرّر گردید گردانها و واحدهاي ذيل براي نابودي و انهدام نيروهاي دشمن مهيّا و وارد عمل شوند:

گردان حضرت رسول(ص) به فرماندهي: ا . ب گردان یا زهرا(س) به فرماندهی: ن . ع گردان جندالله به سرپرستی ن . ن گروهان وي‍‍‍ژه سپاه به فرماندهي کاک[2] م . ا گروهان ضربت شهيد چمران به فرماندهي شهید رئوف قادری[3]، گروهان ضربت حمزه سيّدالشهداء(ع) به فرماندهي کاک ا . خ و گروهان ضربت شهيد فرجي به فرماندهي کاک ج . ع.

به محض تاريك شدن هوا، گردانها و واحدهاي مورد نظر ، دستور عملياتي دریافت کرده و به طرف اهداف از پيش تعيين شده حركت نمودند.

تعداد نيروهاي ضد انقلاب بيش از 100 نفر بر آورد شده بود.

حدود ساعت 4 صبح بود كه نيروها به نزديكي دشمن و نقطه رهايي رسيدند. بنابراين ضمن آماده سازي خود، آرايش جنگي گرفته و منتظر دستور بعدي شدند.

پس از دستور، نيروها از هفت نقطه به سمت ارتفاعات حركت كردند.

ساعتی پس از حركتِ نيروها، ناگهان خبر تأسف باری از بی سیم دریافت شد.

دسته ای از گروهان ضربت شهید فرجی به فرماندهی: آ . م در كمين نيروهاي دشمن گرفتار آمده و تعدادي از نيروهاي آن نیز شهید و مجروح شده و تعدادي هم در شيار كوه سردرگم و مستأصل مانده بودند.

پس از روشنايي هوا، من و تعدادي از نيروهاي كمكي با يك دستگاه جيپ مخابراتي، يك قبضه مسلسل دوشكا[4] و يك دستگاه جیپ مجهز به توپ 106 ميلي متري[5] بطرف روستاي دوسينه حركت کردیم و در پايگاهی که از چند سال قبل در کنار آن ایجاد شده بود مستقر شديم.

ارتفاعاتي كه در شعاع ديد بودند توسط گردان جندالله و گروهان ضربت حمزه سيّدالشهداء(ع) تحت پوشش و كنترل قرار گرفته بود.

پس از بررسي نقاط ضعف و قوّت و ارزيابي مجدّد موقعيّت و استعداد رزمي دشمن، نیروهای مهاجم را در سینه کش کوه متمركز كرديم.

نيروهاي دشمن نيز خودشان را در بلندترين ارتفاع منطقه كه يك ارتفاع سنگي بود متمركز کرده بودند.

اوضاع پيش آمده فرصت خوبي بود تا دشمن قدرت نمايي كند. چون از شب گذشته، چند نفر از برادران را شهید و بعلاوه، تعدادي از بي سيمها و سلاحهاي ما را نيز به غنيمت خود در آورده بود.

با اعلام برادر م . س مسؤول مخابرات، بلافاصله فركانس بي سيمها تغيير يافت تا دشمن از شُنود مكالمات واحدهاي ما ناكام بماند.

در اين لحظه با « كاك  ا . خ » یکی از پیشمرگان كارآزموده و مجرّب كه با نيروهاي تحت امرش، نوك پيكان حمله به حساب مي آمدند صحبت كردم.

از گرفتگي و لحن صدايش فهميدم كه خيلي خسته به نظر می رسد. البته هيچ يك از آنها تقصيري نداشتند. چون بندگان خدا از صبح روز گذشته در سخت ترين شرايط جنگي، بدون خواب و استراحت، گرسنگي و تشنگي را تحمّل كرده بودند.

کا ا تا خواست گلايه كند گفتم: « ا   جـان ! همه ي ما خسته هستيم، چند شب است كه استراحت نكرده ايم بايد توكّلمان به خدا باشد. يك بار ديگر پيش برويد تا ان شاء الله ارتفاعات را از دست دشمن خارج كنيد. »

« کا ا » مثل هميشه مطيع بود و مُنضبط. دستور مرا با جان و دل پذیرفت كه بار ديگر با نيروهاي تحت امرش به سمت دشمن یورش ببرند و اين كار را هم شايد تا چند بار انجام دادند ولي متأسفانه دشمن با استفاده از موقعیّتهای خاصی كه به دست آورده بود كاملاً به نقاط پيرامون خود تسلّط داشت و با زير آتش قرار دادن نيروهاي ما، مانع از هرگونه پيشروي مي شد.

باید زمان را از دست نمی دادیم. بنابراین برخي از فرماندهان گردان و گروهانها از جمله برادران: ن . ع و ا . ب ، کاک ا ، کاک س ، کاک ص ، کاک ع ص و... را جمع كرده و اهميّت موضوع را به تك تك آنان گوشزد کردم.

گفتم: « ظاهراً نيروهاي دشمن قسم خورده اند كه این ارتفاعات را براحتي از دست ندهند و ما اگر نتوانيم امروز ارتفاعات را از تصرّف آنان خارج كنيم شكست سنگيني برايمان متصوّر است و... »

با گفتن اين حرفها حالت عجيبي به من دست داد. می شود گفت یک احساس تنهایی و عجز.

براي لحظاتي با خداي خود خلوت كرده و شروع به درد دل نمودم.

گفتم: « خــدايـا ! چرا كمكمان نمي كني؟! »

ـ مگر ما براي تو تلاش نمي كنيم؟

ـ مگر ما با دشمنان اسلام و اين مملكت كه حتّي به دين و ناموس و   هم لباسيهاي خود نيز رحم نمي كنند نمی جنگیم؟

ـ چرا ما را یاری نمي كني؟!

دقايقي نگذشته بود كه برادر « فرهاد آذر ارجمند » فرمانده عمليات سپاه مريوان كه قبلاً فرماندهي عمليات سپاه بانه را بر عهده داشت بدون اطلاع قبلي از راه رسيد.

خيلي خوشحال شده و روحيه گرفتم. احوالپرسي و خوش و بشي كرديم ولی چند دقیقه بعد بدون مقدمه از ايشان خداحافظي كرده و به اتّفاق چند نفر از نیروهای ادوات[6] با خودروهاي مجهز به توپ 106 ميلي متري و تیربار دوشكا به طرف محل درگيري حركت كردیم.

خيلي جلو پيش رفتیم تا جايي كه بعضی از بچّه ها، ماشينها را رها كرده و پشت سنگها سنگر گرفتند ولي با نهيب من مجدّداً به طرف ماشينها بازگشتند.

كمي جلوتر رفته و پشت يك تخته سنگ بزرگي جمع شديم.

به فرماندهان گروهانها و دسته ها خسته نباشيد گفتم.

چهره ها نشان از خستگي داشت ولي با صحبت كوتاهي، همگي انرژي گرفتيم.

در حين صحبت، زیر رگبار تیربارهای دشمن قرار داشتیم، به طوري که یک لحظه هم سفیر گلوله ها از اطراف و بالای سرمان قطع نمي شد.

با جلو رفتن من و چند نفر از همراهانم، روحيه مضاعفي در نيروها جان گرفت.

صداي « الله اکبر » بچّه ها از همه جا بلند شد.

خيلي سريع، دسته ها و نيروهاي عمل كننده را دوباره سازماندهي و توجيه كردم.

با نام و یاد خدا، يك حمله ی همه جانبه از هر سو به طرف مواضع دشمن آغاز شد.

وقتي توپ 106 به سمت دشمن شليك مي کرد چون محل اصابت بسيار نزديك بود موج انفجار حاصل از انفجار گلوله های آن حتّی نيروهاي خودي را نيز به زحمت می انداخت.

آتش ادواتِ سنگين به عهده برادر « یعقوب . ا » بود.

بچّه های ادوات ، چندين بار با توپ 106 و  آر. پی. جی ـ7 به سمت دشمن شلّيك کردند ولي دشمن با اينكه متحمّل تلفات زیادی هم شده بود از خود مقاومتی بسیار سرسختانه نشان می داد و ما را در رسیدن به نوک قلّه عاجز می ساخت.

بنابراین به ناچار دوباره بازگشتیم به نقطه اوّل.

همه فرماندهان و دست اندركاران عملياتي سپاه بانه در محل حضور داشتند. با اشاره من، تعدادي از پيشمرگان مسلمان که در تهوّر و بیباکی  کم نظیر بودند در محل امني دور هم جمع شدند.

چند دقيقه اي در حالت درازكش براي آنها صحبت كردم و سپس حالت نيم خيز به خود گرفته و با صداي بلند به نيروها گفتم: « اي نيروهاي اسلام! اي آنهايي كه قرار است اسلام با جانفشاني شما حفظ شود. اگر لازم شود، باید کشته شویم تا اين صحنه شكست را تجربه نكنیم و... »

بلند شدم و اسلحه كلاشينكف را مثل چماقي روي دوشم انداخته و به سمت بالاي ارتفاعات حركت كردم.

پشت سر من نيز بلافاصله برادر « ن . ع » فرمانده گردان یا زهرا(س) برخاست و به دنبالم آمد.

ده متر به جلو نرفته بوديم كه در كمال ناباوري، خيل عظيم رزمندگان را ديديم كه در حرکتی برق آسا بدون واهمه از آتش شديد دشمن به بالاي كوه هجوم مي برند.

جلوتر از همه، پيشمرگان مسلمان: كاك ا ، كاك س ، كاك ص ، كاك ع و چند تن ديگر از عزيزان را ديدیم كه گوي سبقت را از ما ربوده و با جرأت فوق العاده ای، صخره ها را يكي پس از ديگري مثل پلّه زير پا در می نوردند.

نبرد سختی بین نیروهای ما و دشمن در گرفته بود.

دقايقي نگذشت كه مواضع دشمن به شدّت منهدم شد و تعداد زيادي از نيروهايش نیز به هلاكت رسيدند.

در این میان ، تیربارچی دشمن را دیدم که در حین تیراندازی با چند نارنجك دستي بچّه ها به بيرون از سنگر پرتاپ شد.

سرانجام با ياري خداوند، ارتفاعات توسط نيروهاي اسلام فتح و از لوث وجود نیروهای ضد انقلاب پاکسازی شد و نيروهای خصم زبون، ضمن بر جاي گذاشتن تلفات زياد و بسياري از تجهيزات و سلاحهاي خود، از منطقه گريختند.

ديگر هوا داشت کم کم به تاریکی فرو می رفت. خیلی از بچّه ها به تصرّف ارتفاعات هم بسنده نکرده، به تعقیب نیروهای دشمن پرداختند.

این پیروزی، چنان شور و شوق وصف ناپذیری در بچّه ها پدید آورده بود که دیگر هیچ کدام به دستور من هم گوش نمی دادند.

هر چه با بی سیم به نیروهای عمل کننده تأکید كرده و فرياد مي زدم که تعقیب لازم نیست، برگردید و... انگار گوش هیچ یک از آنها بدهکار این حرفها نبود و با ذوق و شوق شگفت آوری در تعاقب دشمن بودند.

مجروحین عملیات را بلافاصله با کمکهای اولیه، مداوا و به بـانـه انتقال دادیم و همچنین در مراحل پایانی، پیکرهای مطهر شهدا را نیز در تاریکی شب جمع آوری نمودیم.

اجساد متلاشی شده دشمن روی ارتفاعات به چشم می خورد و طنین « الله اکبر » بچّه ها در همه ي منطقه می پیچید.

خدا را شُکر گفتیم برای پیروزی رزمندگان اسلام و بخاطر اينكه بار ديگر نيز شاهد حماسه ای بودیم که داشت در صفحات تاریخ به ثبت می رسید.

با گذشت چندین سال از آن عملیات، هرگز لبهای خشکیده بچّه ها در آن روز از خاطرم نمی رود.

در آخر با صلواتی به ارواح طیّبه ی همه شهدا بویژه شهدای این عملیات، یاد و خاطره ی آنها را گرامی می داریم.


پی‌نوشت‌ها:

[1]ـ دوسينه: نام روستایی از توابع شهرستان بانه که در سمت شرقی آن واقع است.

[2] ـ کاک ـ کاکا: به گویش کُردی یعنی برادر.

[3]ـ کاک رئوف قادری بعدها توسط عوامل ضد انقلاب به شهادت رسید.

[4]ـ تیربار دوشکا: اسلحه ای است نیمه سنگین و اتوماتیک که معمولاً بر روی تانک، نفربر و خودروها یا به صورت ثابت روی سه پایه قرار گرفته و بر علیه خودروها، اجتماع نیروها و همچنین هواپیماها و بالگردهای دشمن که در ارتفاع پایین پرواز می کنند به کار می رود. 

[5]ـ توپ 106 میلی متری: جنگ افزاری است در رده سلاحهای سنگین که بر علیه ادوات زرهی مثل تانکها، نفربرها و همچنین خودروها و سنگرهای بتونی و... دشمن مورد استفاده قرار می گیرد. این جنگ افزار بیشتر بر روی جیپ های جنگی و تویوتا وانت یا سه پایه ی ثابت سوار و نصب می شود.

[6]ـ ادوات: به یگانها و واحدهایی گفته می شود که سلاحهای نیمه سنگین و سنگین را بر علیه استحکامات، تانکها، خودروها و نیروهای دشمن بکار می گیرند.

 |+| نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم دی ۱۳۸۸ساعت 19:46  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا