مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

 روز وصل دوستداران یاد باد  ......................................  یاد باد آن روزگاران یاد باد

از راست:  مقام معظم رهبری، کاک دارا قادرخان‌زاده

از راست:  کاک دارا قادرخان‌زاده، دکتر محمود احمدی‌نژاد ـ رئیس جمهور

 

از راست: پرویز بهرامی، کاک دارا قادرخان‌زاده (جانباز سرافراز و برادر شش شهید گرانقدر)

 


 

« در راه خــدا »

راوی خاطره: پیشمرگ کُرد مسلمان: کاک دارا  قادرخان‌زاده [1]

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

بعد از انقلاب اسلامی، رخدادها و حوادثی در کردستان به وقوع پیوست که خاطرات تلخ و شیرینی را برای ما و هر رزمنده‌ی هموطنی که به نوعی گذرش به این خطّه پُر ماجرا افتاد ماندگار ساخت. بـه عبارت دیگر بودن در کردستان، خودش آکنـده از خاطره و حماسه است. ولــی خـاطـره‌ای که برای مـن خیلــی شیرین و به یاد ماندنی می‌باشد دیدار و ملاقات نزدیک با مقام معظّم رهبری حضرت «آیت‌الله‌خامنه‌ای» است که در پاییز سال 1367 یعنی دومین دوره‌ی ریاست جمهوری و سفر معظّمٌ‌له به استان کردستان اتّفاق افتاد.

 وقتی در شهر سنندج توفیق ملاقات با رهبر معظّم حاصل شد ایشان با مهربانی و عطوفت خاصی، پدرم را به‌خاطر اینکه شش فرزند خود را در راه اسلام و میهن تقدیم کرده بود دلداری می‌دادند.

پدرم در قبال دلداری‌های ایشان عرض کرد:

«من خیلی خوشحالم از اینکه پسرانم در راهی شهید شده‌اند که انتخاب خودشان بوده و این راه نیز، راهی به غیر از اسلام و انقلاب نبود. خدایی نخواسته این‌طور نبوده که حتّی یکی از آنان در راه الحاد و مسیر بیهوده‌ای رفته باشند. اکنون سربلندیم و خدا را شاکریم که همه‌ی آنان در راه خدا و برای اسلام رفته‌اند.»[۲]

جالب اینکه وقتی مقام معظّم رهبری به تهران بازگشتند در خطبه‌های نماز جمعه، ضمن اشاره به دستاوردهای سفر، مطالبی را در مورد ملاقات پدرم بیان فرموده و افزودند:

«‌... در سنندج پدر بزرگوار و نیرومندی را دیدم از یکی[از] شهرهای کردستان که شش پسرش در راه خدا شهید شده بودند و این مرد، با کمال قدرت و استقامت ایستاده بود و دم از وفاداری به انقلاب می‌زد. من با همین کلمات معمولی که حقیقتاً کلمات عاجزند از اینکه بتوانند احساسات انسان را نشان بدهند به این پدر بسیار بزرگوار و مؤمن تبریک و تسلیت می‌گفتم و به او تسلّی می‌دادم؛ امّا او به من می‌گفت من احساس نمی‌کنم شش پسر من خونشان هدر رفته و ضایع شده [باشد] چون در راه اسلام شهید شده‌اند. پسر هفتم او هم جانباز است که یک پای خود را در راه خدا داده که او را هم ما زیارت کردیم...»  

این بهترین خاطره‌ای بود که نه تنها در دوران دفاع مقدّس بلکه در طول دوران زندگی‌ام تجربه کرده‌ام.

در ضمن، کلام‌الله اهدایی از جانب حضرت آقا که دستخطِ مبارکشان نیز بر پشت جلد آن منقوش می‌باشد یکی از با ارزش‌ترین تحفه‌های این دیدار است که هنوز آن را به یادگار داریم.

ناگفته نماند که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران رهبـری خویش نیز به ‌خاطر عنایتی که همواره به خانواده‌های معظّم شهدا و ایثارگران داشته‌اند‌ مرحوم پدرم را به ملاقات پذیرفته‌اند.[۳]

فایل‌های ویدیویی:

خبر 20:30

خلاصه فیلم داستانی...

مطلبی مرتبط با کاک دارا...

مصاحبه کاک دارا در مورد رونمایی کتاب...

.......................................................

پی‌نوشتهــــا:      

[1]ـ خلاصه‌ای از زندگینامه‌ی دارا قادرخان‌زاده :

به سال 1333 شمسی در شيلر ـ ‌‌روستای‌ «داروخان» از توابع پنجوين عـراق در خانواده‌ای متدیّن متولد شد. پدرش مجيدخان مالك بزرگ آنجا بود. به دليل تسلّط به زبان و ادبيات عربي و فارسي، مشوق خوبی براي تحصيل و كسب علم فرزندان بود، به‌طوري‌كه همه‌ي نُه پسر و يازده دخترش تا كلاس ششم ابتدايي در روستا تحصيل كرده و پسران براي ادامه‌ی تحصيل به دبيرستان شهر «سلیمانیه» رفتند و در آنجا علاوه بر تحصيل، به مبارزات سياسي و سپس جنگ چريكي عليه رژيم بعثي عراق روي آوردند. در سال 1351 رژيم بعثي طي عملياتي همه‌ي اعضای خانواده‌ي آنها را به همراه جمع كثيري از كُردهاي پنجوين عراق به بهانه‌ي داشتن اصالت ايرانـي اخراج كرد و آنان پس از طي مرارت‌هاي فراوان در «شيروان» خراسان ساکن شدند. دارا سال 1352 ازدواج كرد كه ثمره‌ی اين ازدواج سه دختر و سه پسر است. سال 1353 به دليل پيوستن او و برادرش به مبارزان كُرد عراق، خانواده‌اش سخت زیر فشار ساواک مخوف رژیم ستمشاهی قرار گرفتند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، رژيم بعثي عراق سعي كرد آنها را در مقابل نهضت حضرت امام خميني(ره) قرار دهد، ولي او و برادرانش‌ با پیوستن به سپاه‌ پاسداران انقلاب‌ اسلامی بانه دست رد بر تمام تهديدات و تطميعات دشمنان اسلام زدند. دارا قادرخان‌زاده، سال 1362 در نبرد با ضد‌ انقلاب، يك پاي خود را از دست داده و به مقام جانبازی نائل گردید ولي همچون گذشته با استقامت و شجاعت، راه برادران شهیدش را ادامه داد. او اكنون بازنشسته‌ي سپاه و ساكن شهر مقاوم و قهرمان پرور "بـانـه" است.

[۲]ـ نگارنده، در یکی از ملاقاتهایی‌ ‌که با سردار‌سرتیپ‌پاسدار حاج‌‌حسن رستگار‌پناه فرمانده‌ی وقت سپاه پاسداران کردستان در زمان سفر مقام معظّم رهبری به این استان داشتم خاطره‌ی‌ کوتاه امّا جالب توجّهی را از ایشان شنیدم که به لحاظ اهمیّت موضوع آن‌ را برای خوانندگان گرامی نقل قول می‌نمایم:‌ « ...‌ در یکی‌ از برنامه‌های سفر پاییز سال 1367 رئیس جمهور محترم آن‌زمان ‌(حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای) یعنی روزی‌که مراسم صبحگاه مشترک نیروهای مسلّح در محل ستاد لشکر 28 پیاده کردستان‌ـ‌ سنندج ‌ـ برگزار می‌‌شد حضور داشتیم. بعد از اتمام مراسم، حضرتِ آقـا شخصاً سراغ مرحوم حاج مجید پدر معزّز شهدای قادرخان‌زاده را گرفته و به ملاقات پذیرفتند. شاهد این دیدار بودیم که ناگهان پدر شهیدان شروع به گریه نموده و اشکهایش سرازیر‌ شد. مقام معظّم رهبری خطاب به ایشان فرمودند: « چـرا گریه می‌کنید؟ چــرا ناراحتید؟! » مرحوم حاج‌مجید گفت: « حاج آقـا ! ناراحتی من به این دلیل است که چرا فقط شش شهید و دو جانباز فدای اسلام و امام خمینی(ره) نموده‌ام! ای کاش ده‌ها فرزند داشتم تا می‌توانستم همه‌ی آنها را در راه خدا و پیروی از فرامین امام خمینی(ره) قربانی کنم و...» این حرف آنچنان مقام معظّم رهبری را تحت تأثیر قرار داد که نتوانستند براحتی بایستند، لذا به همین علّت، مجبور شدند برای لحظاتی بنشینند و...»

این خاطره، ضمن اینکه گویای مراتب ارادت و عنایت مقام معظّم رهبری نسبت به خانواده‌ی معظّم شهدا می‌باشد استقامت و درجه‌ی ایثار دلیرمردی را ثابت می‌کند که با وجود تقدیم شش شهید و دو جانباز در راه اسلام، باز هم دم از مبارزه و رضایت خداوند و... می‌زند.» 

[۳]ـ حاج مجید قادرخان‌زاده: فرزند محمّدرشید‌خان به سال 1299 شمسی، دیده به جهان گشود و پس از عمری مبارزه در راه حقّ و حقیقت و ایستادگی در مقابل دشمنان اسلام و ظلم و جور ظالمان زمان، به‌ تاریخ 4/12/1373 به علّت بیماری در جوار رحمت حق آرمید. نام نیک او و شش تن از فرزندان دلبند شهیدش که برای دین اسلام و جلب رضایت پروردگارشان قربانی شده‌اند برای همیشه‌ی تاریخ جاودانه خواهد ماند.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 22:24  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا