مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
روز وصل دوستداران یاد باد ...................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
«شبحی در تاریکی»
راوی خاطره: پرويز بهرامي
بر گرفته از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید.
شبي از شبهاي تابستان اطلاع يافتيم چند نفر از عوامل ضد انقلاب در يكي از آباديهاي اطراف ما توسط اهالي مشاهده شدهاند. بهمين دلیل پانزده نفر از بچّههاي گروه ضربت پايگاههاي «كيوهرود» و «برده رش» را به سمت روستاي «مالدوم»[1] حركت داديم و پنج نفر نيز براي شناسايي و كسب اطلاعات وارد قهوهخانهاي در كنار روستاي «انجينه» شديم.
اين قهوهخانه كه در نقطهي صفر مرزي واقع بود محل مناسبي براي استراحت و تأمين غذاي افراد ضدانقلاب و قاچاقچيان عراقي و ايراني محسوب ميشد.
در خلال صحبت با يكي از قاچاقچيان حاضر در قهوهخانه مطّلع شديم 10 الي 15 دقيقه قبل، هفت نفر از نيروهاي گروهك موسوم به «خهبات»[2] در قهوهخانه او بودهاند كه آنجا را به قصد يكي از شهرهاي كردستان عراق ترك کردهاند.
ما هم بيدرنگ از راهها و كورهراههايي كه احتمال ميداديم حركت كرده باشند به تعقيب آنها پرداختيم.
مسيري كه در پيش گرفته بوديم راهِ شيب دار، جنگلی و نسبتاً صعبالعبوري بود. تاريكي شب نيز مشكل ديد و حركت را دو چندان ميساخت.
هنوز فاصلهي زيادي از قهوهخانه طی نکرده بوديم كه احساس كرديم شبحی در تاريكي جنگل مانند سايهی چند نفر در مقابلمان نمايان است.
اين سايهها آنقـدر نزديك بود كه هرگز تصوّر نمیكرديم نيروهاي دشمن باشند. خاطرم هست اين فاصله تا اندازهاي كوتاه شد كه يكي از همرزمان ما به نام آقای احمدخاني كه اهل زنجان نیز بود با يكي از نفرات ضد انقلاب برخورد كرد.
در اين لحظه انگار قلبها فرو ريخت و نفسها در سينهها حبس شد.
اگر چه ضامن آتش سلاحها در وضعيّت رگبار و انگشت سبّابهي بچّهها روي ماشهی سلاح قرار گرفته بود ليكن كسي ياراي چكاندن ماشه و گشودن آتش را نداشت. زيرا به خاطر تاريكي، افراد ضد انقلاب به راحتي قابل رؤيت نبودند. همچنين بيم آن نیز ميرفت كه به اشتباه، همديگر را مورد هدف قرار دهيم.
لحظات به سختي سپري ميشد و فكر گرفتاري در چنگال ضد انقلاب همهي ما را بيقرار نموده بود.
سكوت سنگين و وهمناكي در محل حاكم شده بود كه ناگهان يكي از افراد دشمن با لهجهي كُردي گفت: «كــا ابراهيم به خوآ پازداره !» گويـا يكي از آنها ابراهيم نام داشت.
همان لحظه بود كه صداي « گلن گدن»[3] سلاحها در فضا پيچيده شد. صداهايي كه تصوّر ميشد حداقل از 100 الی 150 اسلحه به گوش میرسد.
همين موضوع رُعب و وحشت عجیبی در دلمان انداخته و موجب تضعيف روحيه شد.
ما منتظر بوديم هر لحظه آماج پرتاب نارنجك دستی و گلولههاي دشمن قرار بگيريم.
بعد از اين سر و صداها دوباره سكوت بر همه جا مُستولي گشت. موقعيّت طوري شده بود كه هر كس فقط به فكر جان خودش بود.
با تعدّد صداي گلنگدنهـا، نفرات دشمن را بين 100 الي 150 نفر تخمين ميزديم.
حدود 10 دقيقه به اين صورت گذشت تا اينكه بالأخره آتش سلاحهاي دشمن، سكوت حاكم بر منطقه را در هم شكست.
گلولهها زوزه كشان از كنارمان ميگذشت يا به زمين و درختان اطراف اصابت ميكرد. گويي مرگ بر سرمان سايه افكنده بود.
رگبار گلولهها شايد تا يك دقيقه ادامه یافت ولي به طور مشكوكي تيراندازي كاملاً متوقّف شد.
چند ثانيه بعد از توقّف تيراندازي، صداي گامهايي به گوش رسيد كه نشان از فرار نيروهاي دشمن داشت.
لذا ما هم از مواضع خود خارج شده به دنبال آنها رفتیم.
در اين مرحله از درگيري، تيراندازي توسط نيروهاي ما انجام ميگرفت. هر چند كه افراد دشمن در حال فرار بودند ليكن علفهاي موجود در منطقه كه ارتفاعشان شايد به يك متر ميرسيد مانع از حركت ما ميشد. چرا كه احتمال ميداديم تعدادي از نيروهاي دشمن در بين علفها مخفي شده باشند.
خلاصه اينكه اوضاع به نفع نيروهاي دشمن تمام شد و سرانجام همگي موفق به فرار شدند.
ساعتي بعد متوّجه شديم نيروهاي دشمن با دو ترفند و تاكتيك عجيب، ما را فريب دادهاند. اوّل صداي پي در پي گلنگدنهـا بود كه نفرات آنها را بين 100 الي 150 نفر نشان ميداد غافل از اينكه بعداً فهميديم همان طوري كه قاچاقچي بيچاره ميگفت تعداد آنها فقط «هفت نفر» بوده است و دوّم آن كه همزمان با تيراندازي، محل را به سرعت ترك نموده بودند و متأسفانه ما زماني متوجّه اين موضوع شديم كه مرغ از قفس پريده بود.
فرداي همان روز، برادر فرهاد آذر ارجمند[4] به اتّفاق اكيپي از نيروهاي واحد عمليات براي بررسي موضوع به منطقه آمده و همراه من به روستاي «انجينه» رفتيم.
ايشان به استناد اخبار و اطلاعات منابعي از روستا كه مخفيانه با آنان در ارتباط بودند اظهار داشتند كه در درگيري شب گذشته، دو نفر از نيروهاي ضد انقلاب مجروح و ساعاتی بعد در همان روستا مداوا شدهاند. همچنين يكي از پسران سركردهي گروهك «خهبات» در بين آن هفت نفر بوده است كه موفق به فرار میشوند.
[1]ـ مالدوم: از روستاهای مرزی بانه
[2]ـ خهبات: نام یکی از گروهکهای معاند و ضد انقلاب كردستان به رهبري شیخ جلال حسيني.
[3]ـ گلن گدن: آلتی از تفنگ است که فشنگ را در جان لوله، وارد و خارج میکند.
[4]ـ فرمانده عملیات وقت سپاه بانه.
![]() |