مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
« پرواز بر فراز كارون »
راوی خاطره: سرهنگ خلبان حاج داود محمّدی
بر گرفته از کتاب مردان نبـرد. نوشتهی پرویز بهرامی
حدود دو هفته از آغاز حملات رژيم متجاوز صدام به كشورمان ميگذشت كه به اتّفاق تعدادي از خلبانان هوانيروز جهت انجام مأموريت و مقابله با متجاوزين به خوزستان مأموريت يافته بوديم. بديهي است كه مأموريت ما فقط در حمله به مواضع دشمن خلاصه نميشد بلكه به اقتضاي موقعيّتها و شرايط خاص آن زمان، از هلي بُرن نيرو، حمل مجروح، اُسرا، آذوقه و مهمّات گرفته تا شكار تانك و... جُزئي از وظايف و مأموريتهاي ما به شمار ميرفت.
در يكي از مأموريتها كه با چند هليكوپتر يا به قول امروزي با بالگرد از روي رود كارون در حال عبور بوديم «شهيد غلامرضا رهبر» خبرنگار نامي صدا و سيما نيز ما را در بالگرد همراهي مينمود. البته آن روزها اين شهيد بزرگوار فقط خبرنگار راديو آبادان بود و صرفاً جهت تهيهي خبر راديويي فعاليت داشت.
وقتي كه از روي كارون عبور ميكرديم ناگهان تعدادي از همرزمان ما كه با بالگردهاي «كُبـــري» در حال پرواز بودند با نيروهاي شناسايي و پيشقراول دشمن در منطقه، درگير شده و مواضع آنها را در هم كوبيدند.
ما كه به عنوان بالگرد نجات، همراه تيم آتش بوديم به زمين نشستيم و چند تن از نيروهاي دشمن را به اسارت گرفته و سوار بر بالگرد نموديم.
بخاطر دارم در آن موقعيّت، شهيد رهبر بعلّت مانور و چرخشهاي زياد بالگرد دچار سرگيجه شده بود و حال مساعدي نداشت، ولي در عين حال با روحيهي بسيار بالايي مشغول صدا برداري و تهيه خبر بود. اين خبرنگار اعزامي، با مشاهدهي هجوم دليرانهي بالگردهاي ايراني بر مواضع دشمن، به طور مكرّر افسوس ميخورد از اينكه چرا ساير همكارانش در آن لحظه همراه او نيستند و يا دوربين فيلمبرداري به همراه ندارند تا آنچه را كه نظاره گر آن بودند براي هموطنانشان به تصوير بكشند.
خلاصه اينكه اُسرا را سوار بر بالگرد نموده و خود نيز جهت پرواز، سوار شدم.
وقتي بالگرد را از زمين كنده و در حال ترك منطقه بوديم ناگهان متوجّه يكي از نيروهاي دشمن شديم كه در لابلاي بوته هاي بلند زمين، خود را استتار و مخفي كرده بود. لذا همپــروازم را در جريان گذاشته و ضمن هماهنگي با شهيد صحرايي و سرهنگ خلبان اختياري كه بوسيله ي بالگردهاي جنگندهي كُبري بر بالاي سر ما بصورت «هـــــــاور»[2] آماده بودند مجدّداً بر زمين نشستيم.
سريع از بالگرد پياده شده و با قرار دادن نوك اسلحه به پشت فرد پنهان شده، اشاره كردم تا از جايش برخيزد ولي ناگهان او با حركتي سريع در صدد فرار يا از بين بردن من بر آمد كه من از او آماده تر بودم و بدون تأمّل و درنگ، او را از پاي در آوردم.
تجهيزات اين فرد عراقي را كه عبارت بود از: كلت كمري ، فانسقه و... از او جدا كردم و...
در حين سوار شدن بر بالگرد ، متوجّه يك تانك زرهي دشمن در حدود 20 متري شدم كه فردي، پشت تيرباري كه بر روي آن قرار داشت نشسته بود. البته من در هنگام فرود، آن تانك را ديده بودم ولي تصوّر داشتم كه يك تانك سوخته يا منهدم شده ميباشد. در آن هنگام كه گرد و خاك برخاسته از چرخش ملخهاي بالگرد بر زمين نشسته و هوا صاف شده بود من و آن فرد عراقي چشم به چشم هم دوخته بوديم؛ آن لحظه، نميدانم چرا نا خودآگاه سرم را تكان دادم و همين كه سرم تكان خورد ديدم آن فرد عراقي بدون معطّلي دستهايش را بر روي سرش گذاشت و از روي تانك پايين آمد. من نيز با استفاده از موقعيّت بدست آمده، دست به اسلحه برده و با جرأت هر چه تمام، به سوي او نشانه رفتم و او هم از روي تانك پايين آمد و سوار بر بالگرد شد كه همگي به سمت قرارگاه بازگشتيم.
اين بخش از خاطره را يكي از همكاران[3] كه از خلبانان بالگرد كُبري بود در تلويزيون چنين روايت ميكرد كه خلبان داود محمّدي عادت داشت بعضي مواقع سرش را تكان دهد و همين علّت باعث شد تا يكي از نيروهاي عراقي تسليم شود و... در حاليكه من چنين عادتي نداشتم و تكان خوردن سرم در آن لحظه، كاملاً اتّفاقي و بدون شك از مشيّتهاي الهي بود.
در آن لحظات حساس كه به سختي سپري ميشد مدام در اين فكر بودم كه چگونه اين اتّفاقات به وقوع پيوست و نيروي دشمن به همين آساني تسليم ما شد و...
بنابراين دريافتم كه چنين اقداماتي از دست بشر خارج است و اين انسان ـ سلاح و بالگرد نيست كه بتواند اين همه پيروزي و موفقيتها را كسب كند. در اينجا بود كه امداد خداوند را بصورت مُعجزه به عينه درك كردم.
در هر صورت، اُسرا را به قرارگاه خودمان انتقال داديم. در تخيلهي اطلاعاتي اُسرا، تعدادي از آنها مُدعي شدند براي شناسايي در منطقه بودهاند كه به اسارت ما در آمده اند؛ همچنين اكثر آنان از احداث قريبالوقوع پُلي در اطراف رود كارون و اجراي عمليات و عبور نيروها و ساير امكانات خود در چند روز آتي خبر دادند.
آن موقع امير سرتيپ «محمّد حسين جلالي» فرمانده ي قرارگاه ما (هوانيروز) در منطقه بودند كه علاوه بر مسؤوليت خود، پرواز جنگي نيز داشتند. بعداً مسؤوليتهاي متفاوتي از جمله: «فرماندهي هوانيروز، فرماندهي نيروي هوايي سپاه، وزير دفاع و...» به ايشان واگذار شد.
امير، جلالي بلافاصله اظهارات اُسرا را به اطلاع مسؤولين و فرماندهان عمليات (ارتش) در آبادان منعكس نمودند امّا چند نفر از فرماندهان كه گويا از طرفداران و مهرههاي «بني صــــدر» خائن بودند اعترافات اُسرا را جدّي نگرفته و ادّعاي آنان را به بهانهي اينكه اسير ميباشند و دروغ ميگويند واهي تلقي كردند. ولي در قبال اين سُستي و بي تفاوتي، تعدادي از خلبانها و پرسنل فنّي اصرار داشتند قبل از اينكه فرصت از دست برود، نگذارند اين پُل ساخته شود؛ حتّي برادران سپاهي و بسيجي كه حفاظت و حراست از قرارگاه را به عهده داشتند از موضوع مطّلع شده و گفتند: «مسؤولين اجازه دهند تا ما برويم و شبانه، نقطهاي را كه قرار است توسط نيروهاي دشمن پُل ساخته شود زير نظر داشته باشيم و اگر لازم باشد با همان سلاحهاي موجود انفرادي مثل «ژ ـ 3» مانع ساخت پُل و عبور نيروهاي دشمن از رود كارون شويم».
ليكن صد افسوس كه آنروز، اين حرفها به گوش هيچكدام از مسؤولان عمليات ارتش در آبادان فرو نرفت و عراقيها شبانه با احداث يك پُل تعجيلي كه بعد ها «پـــُل مــارد» نام گرفت كليهي نيروها، تانكها، ادوات و... را به شرق كارون عبور داده و ضمن قطع ارتباط جاده ي اهواز ـ آبادان ، شهر آبادان را به محاصرهي خود در آوردند.
اين محاصره تا پايان شهريور ماه 1360 ادامه داشت كه با عملياتهاي كوچك و نامنظّم و در نهايت با عمليات بزرگ و پيروزمندانهي «ثامن الائمّه» توسط رزمندگان اسلام در تاريخ: 5/7/1360 به حصر آبادن پايان داده شد.
۱) حاج داود محمّدي متولّد 1331 ابهر (شناط) ـ ساكن اصفهان، در سال 1352 وارد هوانيروز ارتش شده و در زمان انقلاب اسلامي ايران با اطاعت از فرمان حكيمانهي حضرت امام خميني قدس سره به صفوف مردم انقلابي پيوست. بعد از انقلاب اسلامي به دنبال تحرّكات گروهكهاي ضد انقلاب در كردستان و آغاز جنگ تحميلي، به عنوان خلبان هليكوپتر، افتخار حضور بيش از 72 ماه در صحنههاي حماسي دفاع مقدّس را از آن خود ساخت. حاج داود پس از 2400 ساعت پرواز با هليكوپتر، در تاريخ 18/7/1382 به جرگهي بازنشستگان و پيشكسوتان نيروهاي مسلّح كشور در آمد. او دوران دفاع مقدّس را از بهترين و پُر ماجراترين سالهاي زندگي خود ياد ميكند.
![]() |