مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

 روز وصل دوستداران یاد باد  ......................................  یاد باد آن روزگاران یاد باد

« سري در راه خدا »

راوی خاطره: یعقوب یارقلی

بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشته‌ی پرویز بهرامی

قبل از عمليات والفجرـ 8 (آزاد سازي فاو) به دنبال پيام تاريخي حضرت امام خميني(ره) مبني بر حضور گسترده‌ي اقشار مختلف مردمي در جبهه‌هاي حقّ عليه باطل، هزاران نفر از اُمت غيور و شهيد پرور اقصي نقاط ايران در قالب كاروان‌هاي متعدّد «لبيك يا خميني» به جبهه‌ها سرازير شدند.

در آن بُرهه‌ي حساس، حركت عظيم اين كاروان‌ها، بار ديگر اتّحاد و عزم راسخ ملّت قهرمان كشورمان را در برابر متجاوزين و بيگانگان به منصه‌ي ظهور كشاند.

ما چهار برادر بوديم[1] كه تصميم گرفتيم سه نفرمان به جبهه اعزام و يك نفر از ما به همراه مادرمان در منزل بماند، ليكن علي‌رغم تصوّري كه از قبل داشتيم مادرمان با علاقه و اعتقادي كه نسبت به اجراي فرامين حضرت امام(ره) داشت براي ماندن هيچكدام از ما در منزل راضي نبود و پيوسته اصرار مي‌كرد كه ما چهار برادر عازم جبهه شويم.

ما با تلاش فراوان، «مــادر» را متقاعد كرديم تا سه برادر به جبهه اعزام و يكي در كنار خانواده (مادر) بماند.

بالأخره ما هم سعادت پيوستن در صفوف كاروان اعزامي «لبيك يا خميني» را يافته و به جبهه اعزام شديم.

با سازماندهي نيروهاي اعزامي توسط مسؤولين ذيربط، من به جبهه هاي غرب (كردستان) اعزام و دو برادرم بنام‌هاي حسن و احمد به جبهه هاي جنوب عازم گشتند.

مدّتي از اعزام رزمندگان نگذشته بود كه عمليات عظيم و حماسي والفجر هشت آغاز شد و ساعاتي بعد بيرق سبز بارگاه ملكوتي حضرت ثامن‌الحُجج(ع) بر فراز مناره‌ي مسجد فاو به اهتــــزاز در آمد.

چند روز پس از اين عمليات، اطلاع يافتم كه يكي از برادرانم به نام «حسن» به فيض شهادت نائل و احمد نيز مجروح شده است؛ لذا با اخذ مرخصي، كردستان را به قصد شركت در مراسم تشييع و تدفين جنازه‌ي برادر شهيدم ترك كردم.

پس از مواجهـه با پيكر شهيد، ديديم به علّت اصابت تركش بزرگ، سر او از بدنش جدا شده است.

به همين جهت مانع ديدن جنازه توسط مادرم مي‌شديم.

ولي مادرم خيلي مُصر بود تا براي آخرين بار چهره‌ي فرزند شهيدش را ببيند و با او وداع كند.

مجبور شديم به مادر بگوييم كه جنازه سر ندارد و نمي‌تواند طاقت ديدن آنرا داشته باشد...

ولي او در كمال ناباوري، همچو حضرت «زينب» (س)محكم و سر بلند در حالي‌كه تركش چشمان خونبارش بر قلب‌ها زخم مي‌زد با صداي رسا گفت: « چرا نمي‌گذاريد فرزندم را ببينم؟!! سري را كه در راه خدا داده‌ام پس نمي‌گيرم، مي‌خواهم از گلوي بريده‌اش بوسه بزنم...»

اين سخن مادرم كه به شدّت همه‌ي افراد شركت كننده در تشييع جنازه را تحت تأثير خود قرار داده بود براي لحظاتي ما را در فكر فرو برد. با خود گفتيم واقعاً اگر نظر و لطف خداوند شامل مادران شهدا نمي‌شد، به يقين صبر و شكيبايي و طاقت فراق فرزندانشان براي آنها بسيار دشوار مي‌شد و...[2] 


پی‌نوشت‌هــا:

۱) محمّد، احمد، حسن و يعقوب يارقلي.

۲) يك نگاه گُــذرا به گذشته‌ي افتخار آميز سال‌هاي دفاع مقدّس، به وضوح نقش مـؤثـر مادران و همسران رزمندگان اسلام را در اداره ي امور زندگي و ايجاد آرامش خاطر رزمندگان آشكار مي‌سازد. چرا كه اگر نبود استقامت و پايداري اين زنان شير دل و غيرتمند ايراني در مقابل انبوهي از مشكلات و... هيچ رزمنده‌اي نمي‌توانست با خيال آسوده، مدّت‌ها به دور از خانه و خانواده در جبهه‌ها حضور داشته باشد. براستي از دامان چنين زناني، مرد به مـعـراج مي‌رود.

 |+| نوشته شده در  یکشنبه سوم آذر ۱۳۸۷ساعت 12:41  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا