مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

 روز وصل دوستداران یاد باد  ......................................  یاد باد آن روزگاران یاد باد

« رايحة اخلاص »

راوی: ذبیح‌اله آقامیرزایی

بر گرفته از کتاب حکایت آن روزها. نوشته‌ی پرویز بهرامی

وقتي صحبت به خاطرات جنگ تحميلي كشيده مي شود نا خود آگاه به ياد شهداي سرافراز و افتخارآفرين كشورمان مي اُفتيم و اگر با ديده ي دقّت بنگريم ، در مي يابيم كه قريب به اتّفاق اين شهدا از ويژگي هاي معنوي و منحصر به فردي برخوردار بوده اند.

مي توان گفت همين خصوصيات و ارزش ها در تقدّس بخشيدن به دفاع هشت ساله ، نقش بسزايي داشته و جبهه ها را به گلستاني از انسان هاي وارسته از دنيا ، مبدّل ساخته بود. لذا مي خواهم از رنگ و بوي گُلي خوشبو از اين گلستان زيبا سخن به ميان آورم كه از نزديك شاهد آن بوده ام.

در عمليات والفجر4 ، لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) به فرماندهي سردار شهيد مهدي زين الدين[1] ، براي انجام بخشي از عمليات در اطراف شهر پنجوين عراق مستقر بود.

من و چند نفر از برادران رزمنده در قالب يك گروهان امداد ، وظيفه ي انتقال مجروحين و مصدومين عمليات را به پشت جبهه بر عهده داشتيم.

در محل استقرار ما سنگرهايي بطور پراكنده ولي با فاصله ي نزديك به هم وجود داشت كه در يكي از آن ها ، افتخار همسنگري با شهيد سيّد محمّد علوي[2] ( مسؤول بهداري رزمي لشكر ) نصيب ما شده بود. اگر چه از خصوصيات مثبت و بارز اين شهيد والامقام ، كم و بيش ، چيزهايي شنيده بودم ولي بعد از آشنايي با ايشان ، بيش از پيش به صفات اخلاقي و معنوي او پي بُردم. تصويري كه با گذشت يك رُبع قرن از آن شهيد عزيز هنوز در ذهنم باقي است ، مرا در زمان ها و موقعيّت هاي خاص، به ياد او مي اندازد.

چهره اي خوشرو با نگاهي گرم و صميمانه كه همواره توأم با خلوص نيّت، تواضع و فروتني بود او را در كسوت عاشقانِ طريق حقّ قرار مي داد.

اغلب ، رايحه ي دل انگيز اخلاص و مناجات شبانه اش به مشام مي رسيد ، در حاليكه ديرتر از همه به خواب مي رفت صبح ها نيز زودتر از همه بيدار مي شد.

شهيد علوي با اين كه ارشد سنگر و ما فوق همه ي نيروهاي بهداري بود هميشه در نظافت و مرتب كردن سنگر ، از ديگران پيشي مي گرفت ، حتّي در مواردي ، اين كار او فراتر از سنگر خودمان هم مي رفت ، يعني در سامان دادن به سنگرهاي نزديك نيز به گونه اي نقش داشت.

در روزهاي اوّل چند بار متوجّه شديم پوتين ها واكس خورده و با نظم خاصي در كنار سنگر جفت شده اند ولي از عامل اين كار ، آگاه نبوديم.

در يكي از روزها كه نگاهم بيرون سنگر را مي كاويد ناگهان او را ديدم.

« شهيـد علـوي ؟! » خودش بود ! پوتين ها را يك به يك نگاه مي كرد و هر كدام را كه احتياج به واكس داشت ، واكس مي زد.

با اين كارش ، شگفت زده و شرمنده شدم ؛ سريع جلو رفته و گفتم : «برادر علوي شما چرا ؟! » گفت : « كار مهمّي نمي كنم ! » گفتم : « ما را شرمنده نكنيد... »

به راستي او نمونه اي از مظهر ايثار ، دلدادگي و اخلاص شهدايي بود كه به عينه مي ديدم.

الآن مي فهمم كه چنين شخصيتي ، مستحق پاداشي همچون شهادت بود ، همانطور كه در عمليات هاي بعدي با شهادت خود ، حيات سرخ جاودانه را آغاز نمود.

ملّت عزيز ايران بهتر از هر چيز مي داند كه اينك فقط نام شهيدان نيست كه به يادگار مانده است بلكه خون هاي مطهر آنان همچون امانت سنگيني است فرا روي ما كه بايد به سر منزل مقصود برسانيم. 


[1] آقا مهدي زين الدين در مورخه 27/8/63 در كردستان ( بين بانه و سردشت ) هدف كمين ضد انقلاب مسلّح قرار گرفته و به همراه برادر عزيز خود مجيد زين الدين به فيض شهادت نائل آمدند.

[2] سيّد محمّد علوي ، اهل قــم و از پاسداران فداكار سپاه بود كه بعدها به قافله شهدا پيوست.

 |+| نوشته شده در  یکشنبه سوم آذر ۱۳۸۷ساعت 19:10  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا