
من در سنگر هستم؛ در اين خانه محقّر، در اين خانه فرياد و سكوت، فرياد عشق و سكوت تنهايي در اين خانه سرد و گرم، سردي زمستان و گرماي خون، در اين خانه ساكن و پر جوش و خروش، سكون در كنار رودخانه و هيجان قلب و شورشهادت، خانه نمناك و شيرين، نم آب باران و طعم شيرين و لذّت شهادت، خانه بي شكل و زيبا، بي شكلي ساختمان و زيبايي ايمان، خانه اي كوچك و با عظمت، كوچكي قبر و عظمت آسمان... خـــدايـا! اين خانه كوچك را بر من مبارك گردان...
"بخشي از دست نوشتههاي سردار شهيد حسين علمالهدي"
.........................................................................................
متن کامل دستنوشته شهید علمالهدی بمناسبت 16 دیماه سالروز شهادت این شهید والامقام
من در سنگر هستم ، در این خانه محقر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانهی ساکن پر جوش و خروش، سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین. کوچکی قبر و عظمت آسمان.
امشب پاس دارم. ساعت یک و سی و نه دقیقه، چه شب با شکوهی است. من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او میافتم . او با آسمان پر ستاره سخن میگفت، سر، در چاه نخلستان میکرد و میگریست. در همین تاریکی شب علی بر میخواست و به نخلستان میرفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده میرفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونیهای بر هم تکیه داده شده، پر از حرف است. فریاد است، غوغاست، صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیهتان باد. تنهایی عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است.
خدایا! این خانهی کوچک را برای من مبارک گردان. در این چند روز با خاک انس گرفتهام. بوی خاک گرفتهام. حال میفهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجدهای نماز، حرکت اول، خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک بر خواستهایم، متولد شدهایم، حرکت سوم، رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک بر میگردیم، مرگ. و حرکت چهارم، به این معناست که دوباره زنده میشویم، حیات قیامت.
اما در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن میگویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قران آشنا شوم، آیات خدا را بخوانم، حفظ کنم و سپس زمزمه کنم. و بعد شعار زندگی قرار دهم، باشد که این دل پر هیجان و تپش را آرامش دهد. و بعد با آن برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم. آیات جهاد، شهادت، تقوی، ایمان،... همه را پیدا کنم و سنگر، کلاس درسم باشد، و میعادگاه ملاقاتم با خدا بشود. سنگر، محرابم گردد، خانه امیدم شود و قبله دومم. از فردا حتماً بیشتر قرآن خواهم خواند.
در این خانهی کوچک که انتخاب کردهام، روزها به گونهای میگذرد و شبها به گونهای دیگر.
روزها در تنهایی با خود سخن میگویم و با دوستانم، در جمع. در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر ذوالفقار میافتم؛ به فکر ابوذر و دست پر توان او...
خدایا! این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان...
|
+|
نوشته شده در چهارشنبه ششم آذر ۱۳۸۷ساعت 18:49  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz
|