مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

 روز وصل دوستداران یاد باد  ......................................  یاد باد آن روزگاران یاد باد

جمعی از دلیرمردان کردستان

" کاک محمّد رسول زاده "

........................................................................................................................................

 

"سردار شهید محمّد بروجردی"

« مسیح کردستان »

راوی : کاک محمّد رسول زاده

بر گرفته از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید. نوشته‌ی پرویز بهرامی

در سال 1361 شهرهای بزرگ کردستان از تصرف گروهک های ضد انقلاب آزاد شده بود ولی برخی از روستاها ، محورها و مناطق صعب العبور ، هنوز تحت سلطه ی گروهک ها قرار داشت.

دولت وقت نیز بخاطر این نا امنی ها نتوانسته بود موقعیّت خود را آنطوری که باید در این مناطق تثبیت کنند.

تبلیغات گمراه کننده ی عوامل ضد انقلاب ، تأثیرات بسیار منفی و سوئی در اذهان و محافل مردم منطقه به دنبال داشت.

به عنوان مثال می گفتند : « نیروهای نظامی بخصوص نیروهای سپاه در پاکسازی ها ، به جان اهالی آبادی ها اعم از زن و مرد و پیر و کودک و.... رحم نمی کنند و ... »

ما هم تحت تأثیر این تبلیغات سوء ، به این باور رسیده بودیم که اگر روزی گُذر پاسداران به منطقه ما بیفتد لابد چنین و چنان خواهد شد و به هیچ کس رحم نخواهند کرد.

در همان ایّام یعنی هنگامی که جاده ی بـانـه به سردشت و بعضی از روستاهای اطراف آن توسط نیروهای نظامی پاکسازی می شد گروهی از آنها برای شناسایی و ارزیابی منطقه به سمت روستای « کوخان » آمدند.

مرحوم پدرم « کاک رسول رسول زاده »[1] بخاطر نگرانی از حوادث احتمالی ، اعضای خانواده و شاید خیلی از اهالی روستا را به خارج از محیط خطر هدایت نمود.

فضای عجیب و دلهره آمیزی ایجاد شده بود و همگی با چهره های نگران هر لحظه منتظر حادثه بودیم.  

قبل از رسیدن نیروها ، دو تن از آنان که گویا از فرماندهان نیز بودند بوسیله یک جیپ نظامی وارد روستا شده و با پدرم وارد گفتگو شدند.

صحبت آنها بیشتر برای شناسایی عناصر مسلّح ضد انقلاب و محل اختفای آنها بود.

همه اهالی از نیروهای نظامی می ترسیدند.

در خلال این گفتگو ، یکی از آنها که جُثه ای لاغراندام ، محاسنی متوسط و موهای نسبتاً فِــری داشت با چهره ای متبسّم ، کودکی را به آغوش گرفته و بر سر و صورتش بوسه زد و همچنین ، خوش و بشی هم با اطرافیان نمود.

مشاهده این صحنه ، همه ما را بر خلاف آنچه که در ذهنمان بود به تعجّب و حیرت وا داشت و خیلی هم از وحشت و نگرانی مان کاست. 

آن موقع ، من به عنوان یک نوجوان 14ـ13ساله در کنار پدر و برادرم ، از نزدیک شاهد این واقعیّت بودم.

اهالی روستا ، بعضی از خانه ها را که مقرّ نیروهای ضد انقلاب به حساب می آمد به آن جوان موفِـر و دوستش که ظاهراً مافوق همه آنها بود نشان دادند.

آن دو نفر به همراه چند نفر از اهالی و پدرم به خانه های مشکوک نزدیک شدند.

به اولیّن خانه ای که رسیدند پدرم می خواست وارد آن شود ولی ناگهان آن جوان دیگر که قامتی تقریباً بلند و سر و صورتی بُــور و یک عینک کاچوئی بر چشمان سبز خود داشت پدرم را از این کار منع کرد و به او گفت : « پــدر جـان ! صبر کنید اوّل من وارد شوم ؛ چون احتمال دارد این درب یا داخل اتاق ها توسط عوامل ضد انقلاب با نارنجک یا چیز دیگری تلـه گذاری شده باشد. بگذارید اگر خطری وجود داشت متوجّه من شود نه شمـا ! »

حُسن رفتار آن دو فرمانده ؛ گویی قلب پدرم را به یکباره تسخیر کرد و او را از عمق وجود متحوّل ساخت.

پدرم خطاب به اطرافیان و دوستان خود گفت : « پس می گفتند که اینها بی رحم هستند و .... !! »

ـ این جوان که با نهایت جوانمردی ، حفظ جان مرا به جان خود ارجح می داند و آن دیگری هم که بچّه های روستا را مثل فرزندان خود در آغوش گرفته و نوازش می دهد !

ـ اینها که مثل برادر به ما نزدیک و مهربان هستند !

پدرم شیفته ی برخورد و رفتار اسلامی آن دو فرمانده ی جوان شد و همان جا با خـدای خود پیمان بست که بعد از آن به همکاری صمیمانه با آنها ادامه دهد و این تصمیم را هم تا آخر عمرش با تمام وجود به اثبات رساند.

مرحوم پدر به اتّفاق دو فرزندش یعنی من و برادر شهیدم « کاک جلال »[2] جزو کسانی بودیم که پس از آن ماجرا در کسوت « پیشمرگان کُرد مسلمان » بانه قرار گرفتیم.

به راستی آنان از قبیله ایثار و گذشت و فداکاری بودند و چه خوب توانستند صف مردم عادی را از صف دشمنان و ضد انقلابیون مسلّح جدا سازند.

آری !

« او با نگاه آخرینش خنده کرد »         « مانده گان را تا ابد شرمنده کرد »

امروز کردستان ، بی نام آنان غریب و خاموش است ولی هنوز قلب ما و قاطبه ی مردم کُرد به یاد خاطرات و مرام جوانمردی آنان می تپد.

و امّــا آن جوان اوّلی و موفِر کسی نبود جز « سردار شهید ناصر کاظمی »[3] و دوّمی نیز « میرزا محمّد بروجردی »[4] سردار نامی و پُر آوازه کردستان بود که بعدها در میان مردم به « مسیح کردستان » شهرت یافت.

خداوند هر دو شهید بزرگوار را غریق رحمت خود بگرداند.

.......................................................................................................................................................................

پی نوشتـــــها:

[1] ـ کاک رسول رسول زاده : یکی از پیشمرگان مسلمان و معروف کردستان بود که  به سال 1323 در روستای کوخان بانه دیده به جهان گشود و پس از سالها مجاهدت و مبارزه در تاریخ :  4/4/1381 به دیار « عند ربهم یُرزقون » شتافت.

[2] ـ کاک جلال رسول زاده فرزند کاک رسول : متولّد سال 1346 شمسی در کوخان بانه و از پیشمرگان غیور و کُرد مسلمان بانه بود که در آذر ماه سال 1362 در روستای « سپید درّه » شهرستان بانه در نبرد با گروهک های ضد انقلاب به شهادت رسید.

[3] ـ ناصر کاظمی : به سال  1335 در تهران به دنیا آمد. پس از پایان دوره متوسطه و دریافت مدرک دیپلم در کنکور شرکت نموده و در دو رشته‌ پیراپزشکی و تربیت بدنی بطور همزمان پذیرفته شد. او در سال 1356 فعالیت سیاسی خود را آغاز و در همین راستا دستگیر و به زندان افتاد. بعد از انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران در آمده و در دیماه 1358 به پیشنهاد سردار شهید محمّد بروجردی به پاوه رفت و پس از اندک زمانی بخاطر لیاقتی که از خود نشان داد به عنوان فرمانده سپاه و فرماندار شهرستان پاوه منصوب شد. وی پس از یک سال و نیم فعالیت صادقانه در پاوه ، به سنندج رفته و فرماندهی سپاه استان کردستان را بر عهده گرفت. او سرانجام در تاریخ 6/6/1361 در حین پاکسازی محور سردشت به پیرانشهر در یکی از روستاهای سردشت به خیل شهدای دفاع مقدّس پیوست.

[4] ـ میرزا محمّد بروجردی : به سال 1333 هجري شمسي در روستاي « دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. در هفت سالگي وارد مدرسه شد امّا به دليل شرايط مادي خانواده ، تحصيل در كلاسهاي شبانه توأم با كار و تلاش روزانه را انتخاب كرد و خانواده را در تامين زندگي شرافتمندانه مدد رساند. در 17 سالگی ازدواج و در جوانی به صف انقلابیون پیوست. در سوريه و لبنان با شهيداني همچون مصطفی چمران و محمّد منتظري آشنا شد. همچنین در ایّام انقلاب از سوی دکتر بهشتی مسؤولیت حفاظت ورود امام خمینی(ره) را به ایران بر عهده گرفت. وی از مؤسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب می شود. بعد از انقلاب و با شروع ناآرامی ها در کردستان به پاوه رفت و باقی عمر خود را در مسؤولیت های مختلف من جمله فرماندهی قرارگاه حمزه سیّدالشهدا علیه السلام ـ مرکز عملیات جبهه های غرب ـ گذراند. هوش نظامی وی موجب شد که کردستان بطور کامل از لوث وجود گروهک های ضد انقلاب پاکسازی شود. او سرانجام در تاریخ 1/3/1362 به همراه عدّه اي از همرزمانش در حاليكه در مسير جاده مهاباد ـ نقده در حال حرکت بودند براثر انفجار مين به فیض عظمای شهادت نائل آمدند. شهید بروجردی به خاطر مهربانی و حُسن اخلاق و رفتاری که در طول خدمت خود با مردم کردستان از خود نشان داد به « ناجی » و « مسیح کردستان » شهرت یافت.

از راست: پرویز بهرامی ـ کاک محمد رسول‌زاده ـ بهروز بهرامی 

 |+| نوشته شده در  شنبه هفتم آذر ۱۳۸۸ساعت 19:9  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا