مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
 
 
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشته‌ی پرویز بهرامی
 

 

سردار شهید سیّد محمّدعلی جهان آراء

بمناسبت سوّم خردادماه ، سالروز آزادسازی خرمشهر

نویسنده : پرویز بهرامی

تقدیم به دلیرمرد خرمشهر «سیّد محمّدعلی جهان آراء» و به تمامی آلاله‌های سرخ و حماسه سازانی که با اتکال به قدرت لایزال الهی، آزادی خرمشهر عزیز را برای هموطنان خود به ارمغان آوردند.

 

«حماسه خرمشهر»

اشــاره:

خاطره‌ای است فراموش نشدنی، یعنی حماسه‌ای است ماندگار که بر تارک خرمشهر می‌درخشد. شاید در اوّلین تلنگر، محسوس باشد که فتح خرمشهر را می‌گویم. امّـا نـه!

سوّم خرداد و فتح خرمشهر جای خود و 34 روز مقاومت بچّه‌های خمینی کبیر(ره) و در رأس آنان سیّد محمّدعلی جهان آراء جای خود.

بچّه‌هایی که فتح سه روزه تهران را برای بعثـی‌ها تبدیل به خواب و رؤیا نمودند. آنچه می‌شنوید یا می‌خوانید در وصف همّت این مردان با صلابت و شورآفرین است. باشد که در نظرتان مقبول افتد.

***

"فتح خرمشهر یک مسأله‌ی عادی نیست بلکه مافوق طبیعت است..."

این کلامی‌ست از رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) که بعد از آزادسازی خرمشهر خطاب به مردم شریف ایران و همه جهانیان فرمودند.

31 شهریورماه 1359 آب‌های خروشان کارون پذیرای جمع کثیری از اهالی خرمشهر بود که واپسین روز گرم تابستانی خود را با نسیم دل‌انگیز سواحل رود کارون و اروندرود سپری می‌کردند.

در این میان دانش آموزان حال و هوای دیگری داشتند. چرا که تعطیلات تابستانی به پایان رسیده و آغاز فصل پاییز نوید شروع مجدّد درس و مدرسه را می‌داد.

هیچکدام از جوانان و کودکان معصوم، حادثه تلخ جنگ و خونریزی را تجربه نکرده بودند و شاید فقط جنگ را در کتاب‌های داستان و فیلم‌های جنگی دیده بودند.

در این اوضاع و احوال بود که انفجار مهیبی، نـه بـه روزهای خوش تعطیلی کـه به آرامش چندین ساله‌ی خرمشهر پایان داد. پایانی که خود سرآغاز و سرفصل حماسه‌ی جاویدی در کارنامه پُر افتخار ملّت این سرزمین گردید.

آری! اوّل مهر 1359 برای دانش آموزان خرمشهر روز آغاز مدرسه بود. مدرسه‌ای که درسش رشادت، دلیری و پایمردی، قلمش اسلحه، مرکّبش خون، معلّمش سیّد محمّدعلی جهان‌آراء و دانش آموزانش محمّدحسین فهمیده و بهنام محمّدی بودند.

اگر چه از چند هفته ی گذشته، تحرکّات مشکوک و ایذایی دشمن در منطقه، زنگ خطری برای جنگی قریب الوقوع و خانمانسوز بود ولی به روایتی، اوّلین گلوله‌ی شلّیک شده از سوی دشمن بر بام مسجد جامع شهر نشست.

در لحظات اوّلیه، عدّه‌ای از اهالی، این انفجار را جدّی نگرفتند و عدّه‌ای نیز حادثه‌ای غیر مترقّبه و طبیعی پنداشتند؛ بهمین جهت اهمّیت چندانی ندادند. لیکن انفجارهای پی در پی واقعیّتی تلخ و انکار ناپذیری را آشکار  می‌ساخت.

سربازان بعثی آمده بودند تا زن و مرد، پیر و جوان، کودک و نوجوان را بی‌رحمانه و ددمنشانه، مورد آماج حمله خود قرار دهند.

مگر طفل شش ماهه خرمشهری چه گناهی داشت که اینچنین قربانی گلوله‌های مرگبار دشمن می‌شد؟!

این سئوالی‌ست که سال‌ها بعد از اتمام جنگ نیز هیچکدام از مجامع بین اللملی به آن پاسخ نداده‌اند.

با این وضع چاره‌ای به نظر نمی‌رسید جز اینکه عدّه‌ای از فرماندهان نظامی خرمشهر گرد هم آمده تا با برنامه ریزی عاجل در صدد دفاع از شهر برآیند.

اینجا بود که نقش سردارانی همچون شهید «سیّد محمّدعلی جهان آراء» که فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت سرنوشت ساز بود و چه خوب و چه زیبا این سردار شهید با پایمردی همرزمان خود از عهده چنین مسئولیتی بر آمدند.

آنان با سازماندهی مناسب و بکارگیری به موقع نیروهای موجود سپاه، ارتش و مردمی با تعداد معدودی سلاح سبک و نارنجک دستی در مقابل دشمن تا دندان مسلّح صف کشیده و آنچنان به نبرد جانانه و رویاروی پرداختند تا اینکه بسیاری از اهالی شهر به همراه زنان و کودکان موفق به خروج از شهر شدند.

امّا دشمن بعثی با افزایش نیروها و امکانات خود، ناجوانمردانه عرصه را بر مدافعان خرمشهر تنگ می‌ساخت.

این نبرد سنگین و نابرابر تا 34 روز به طول انجامید به طوری‌که حیرّت و تعجّب کارشناسان جنگی را بر انگیخت. چون رژیم بعثی به ادعای خودش قصد فتح سه روزه خوزستان و به قولی تهران را بر سر داشت.

دشمن با حمایت‌های استکبار جهانی، روز به روز به تقویت قوای خود اعم از زرهی، پیاده و... پرداخت و در روز چهارم آبانماه 1359 غرب خرمشهر را به تصرّف کامل خود در آورد و آن را «محمّـره» نامید.

با این توصیف، همه می‌بینند که شهر جولانگاه متجاوزین بعثی شده و یکی پس از دیگری در حال به غارت بردن اموال و دارایی مردم شهر هستند. آنان از هیچ اعمال بی‌شرمانه نسبت به بازماندگان در شهر فروگذار نمی‌کنند. خانه‌ها، این تنها مأمن و آشیانه مردم بی‌دفاع را تخریب و همه جا را به ویرانی مبدّل می‌سازند.

ضجّه‌های کودکان بلند است، مادران شیون کنان بر سر و صورت خود می‌کوبند و خدا خدا می‌کنند...

باور کردنش خیلی سخت است. دیگر از شادمانی و زندگی در این شهر خبری نیست. دیگر بانگ نماز از بلندگوهای مسجد جامع خرمشهر به گوش نمی‌رسد. دیگر خنده‌ای بر لبان کودکان شهر نمی‌نشیند و دیگر هیــــچ!

در یک کلام خرمشهر به خونین شهر تبدیل می‌شود.

چند روز بعد از سقوط شهر، دشمن به مستحکم نمودن مواضع خود پرداخته و هر روز به نفرات و تجهیزاتش می‌افزاید. از استقرار مین‌های ضد نفرات و ضد تانک گرفته تا کوبیدن میله‌های آهنی و خودروهای انهدام شده و سوخته در اطراف شهر ـ برای پیشگیری از فرود آمدن احتمالی چتربازان ایرانی ـ و همچنین ایجاد سنگرهای بتونی و کانال‌های عریض و عمیق.

با این وجود، خرمشهر به دژی پولادین و نفوذناپذیر تبدیل می‌شود.

بعد از اشغال شهر، نبرد چریکی و تن به تن و یا بهتر بگوئیم تن به تانک بین نیروهای اسلام و سربازان متخاصم ادامه مي‌يابد.

خیانت و بی‌کفایتی بنی‌صدر مانع از رسیدن سلاح و مهمّات و ساير امکانات مورد نیاز و ضروری به رزمندگان می‌شود و آنها لاجرم با امکاناتی ناچیز به نبرد خود با متجاوزان ادامه می‌دهند.

نامه سردار شمخانی فرمانده وقت سپاه پاسداران خوزستان، گواه صادقی بر این مُدعاست:

«مسؤولين، مسلمين! به داد ما برسيد؛ اين چه سازمان رسمي شناخته شده‌اي است كه اسلحه انفرادي ندارد، نيروهاي شهادت‌طلب پاسدار را آموزش نداديد، مسامحه كرديد، چوبش را از خداي عزّ وجل مي‌خوريد و خواهيد خورد، چه بايد بگويم كه شايد شما را به تحرّك وا بدارد. اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها 30 نفر باقي مانده، بگويم كه ما مي‌توانيم با سي خمپاره، خونين شهر را براي سه ماه نگه داريم و امروز سي تفنگ نداريم و حال آنكه سازمان‌هاي غير رسمي با امكانات فراوان بر ما آن مي‌رانند كه بايد برانند.

واقعيّت اين است كه ارتش امروز ما نمي‌تواند بدون وجود سپاه پاسداران و بالعكس كوچك‌ترين تحرّكي داشته باشد. مرا وقت آن نيست كه بگويم تا به حال چه كارهاي متهوّرانه‌اي انجام داديم. خدا مي‌داند كه ما تانك‌هاي دشمن را لمس كرديم. فغان‌هاي زنانه آنها را در شبيخون‌هاي خود شنيديم. سايه ما به حول و قوّه خدا و مكتب اسلام همواره مورد حملات سلاح‌هاي سنگين دشمن بوده و هست. دشمن هرگز نتوانسته است اسارت ما را تحمّل كند. اُسراي پاسدار يا از پشت تيرباران شده و يا آن كه در زير تانك‌ها له و لورده گرديده‌اند. پناهندگان عراقي همواره ترس نيروهاي دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهي مطرح مي‌كنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد. تا به حال، دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمري را از پاسداران همواره به دل داشته و خواهد داشت. ما شهداي زنده فراوان داريم، ما اصحاب حسين به مقدار زيادي داريم.

ما بر پا دارندگان كربلاي سي روزه خونين شهريم، ما بهشت را در زير سايه شمشيرها مي‌بينيم، شهداي 25 روزه ما هنوز دفن نشده‌اند. به داد ما برسيد! ما نياز به اسلحه و امكانات داريم، ما در راه خدا جان داريم كه بدهيم، ما امكانات دادن جان را نداريم. به خود بياييد، فريادهاي پاسداران از فقدان امكانات، بر ما زمين و زمان را تنگ كرده، خستگي زياد مانع از ادامه نوشتن من مي‌شود؛ ولي باز هم بايد بدانيد كه ما شهيدان زنده‌اي هستيم كه به نبرد خويش عليه مُردگان زنده ادامه خواهيم داد. اگر وساطت كنيد و ما را به حديد خداوند مسلّح سازيد، فضربُ‌الرقاب خويش را تا سقوط دولت بعثي عراق و ديگر زورمندان قلدران ادامه خواهيم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهيم كرد كه شهيد شويم و تكليف شرعي خويش را به جا آوريم.

علـي شمخـانـي

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خوزستان

۱۳۵۹/۸/۳ 

خوشبختانه روز به روز افکار پلید و خیانت‌های بنی صدر برای امام ومردم آشکار می‌گردد تا اینکه در مورخه 21/2/1360 بنی‌صدر خائن از سوی حضرت امام(ره) عزل می‌شود.

بعد از آغاز جنگ تحمیلی با عزل بنی‌صدر عملیات‌های چریکی، کلاسیک و غیر کلاسیک همانند عملیات‌های امام مهدی(عج) ، عملیات شهید فضل‌الله نوری، عملیات امام علی(ع) و... به اجرا در آمده بود. لیکن روز عزل بنی‌صدر، عملیاتی با نام «فرمانده کل قول ـ خمینی روح خدا» در سمت شرق کارون (جنوب دارخوین) به مرحله اجرا گذارده شد که رزمندگان اسلام با اطلاع از خبر عزل بنی‌صدر از سوی امام، با روحیه‌ای مضاعف و قوّت بیش از پیش به سوی دشمن هجوم بردند.

بعد از این اتّفاق وضعیّت امکانات جبهه‌ها نسبت به گذشته، بهتر و مناسب‌تر گردید. چنان شد که دیگر آرام و قرار از رزمندگان گرفته شد و عملیات‌های مهم و پیروزمندی همچون عملیات رمضان، ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، مطلع الفجر و فتح‌المبین را آفریدند که هر کدام به نوبه خود شرح مفصّلی را می‌طلبد.

پس از این عملیات‌ها، نوبت به عملیات بیت‌المقدّس با هدف آزاد سازی خرمشهر رسید که لشکریان اسلام متشکّل از نیروهای سپاه، بسیج و ارتش، اوّلین مرحله از آن را در مورخه 10/2/61 با رمز مقدّس «یا علی بن ابیطالب(ع)» در منطقه عملیاتی جنوب و غرب کارون، جنوب غربی اهواز و شمال خرمشهر آغاز کردند.

دوّمین مرحله از عملیات بیت المقدس در مورخه 16/2/61 به اجرا در آمد و در این عملیات نیز پیروزیهای قابل توجهی از جمله آزادسازی هویزه، پادگان حمید، جاده اهواز ـ خرمشهر، ایستگاه حسینیه و جُفیر نصیب رزمندگان پرتوان اسلام گردید.(1)

سوّمین مرحله یا مرحله نهایی عملیات بیت‌المقدس ازمورخه 20/2/61 آغاز و رزمندگان با یورش و پیشروی به سمت خرمشهر و اهداف از پیش تعیین شده موفق به آزادسازی بخش وسیعی از میهن اسلامی شدند.

اجرای این مرحله از عملیات بیت‌المقدّس، سیزده روز به طوب انجامید تا اینکه در روز سوّم خردادماه 1361 رزمندگان پرتوان و غیور اسلام با درهم کوبیدن تمام مواضع و استحکامات دشمن به چند قدمی خرمشهر رسیدند.

اکنون وقت آن رسیده بود که عزیزان رزمنده گام‌های خود را استوار سازند و با یک الله‌اکبر، خرمشهر را که 578 روز در اسارت دشمن بود آزاد سازند.(2)

بالأخره خرمشهر، شهری که به خونین شهر تبدیل شده بود آغوش خود را برای استقبال از فرزندان امام باز کرد.

مسجد جامع شهر، آخرین سنگر دفاعی رزمندگان در هنگام سقوط شهر، انتظار دوستداران خود را می‌کشید که سرانجام نیروهای سرافراز سپاه، ارتش و بسیج که بی‌صبرانه برای آزادسازی خرمشهر لحظه شماری می‌کردند به آرزوی قلبی خود رسیدند و علی‌رغم نا برابری چشمگیر نیروها، تسلیحات و دیگر امکانات با حمله‌ای برق‌آسا و پیروزی بی‌نظیر در تاریخ دفاع مقدّس 8 ساله، خرمشهــر، دیاری را که در مدّت اسارت به مستحکم‌ترین دژ نیروهای اشغالگر بعثی تبدیل شده بود آزاد نموده و قلب حضرت امــام(ره) و همه ایرانیان را شاد نمودند.

حلاوت و شیرینی این پیروزی، واقعه‌ی «غزوه ی بـــدر» را در نظرها متجلّی مي‌ساخت. آنجا که نیروهای مسلمین با شرایطی نابرابر ولی با کمک امدادهای غیبی خداوند بر کفار پیروز شدند.

شاید بهمین دلیل بود که حضرت امام(ره) در مورد آزادی خرمشهر فرمودند:

"فتح خرمشهر یک مسأله‌ی عادی نیست بلکه مافوق طبیعت است... خرمشهر را خدا آزاد کرد..."

 نویسنده : پرویز بهرامی

 ..............................................................................................................................

پي‌نوشت‌هـــــــا:

1ـ كارنامه توصيفي عمليات‌هاي هشت سال دفاع مقدّس، صفحه 74

2ـ همان مأخذ، صفحه 80

 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 23:38  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 

 

پرویز دشتی

 از راست به چپ : مجید مرادی ، پرویز بهرامی ، علیرضا مولایی ، اردیبهشت ۸۸

 از راست به چپ : پرویز بهرامی ، پرویز دشتی ، سعید حاجی خانی اردیبهشت ۸۸

 از راست به چپ : ۱ـ علیرضا مولایی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ پرویز دشتی ۴ـ مجید مرادی

نفر سمت چپ : سعید حاجی خانی از عکاسان و فیلمبرداران پیشکسوت دفاع مقدس

......................................................................................................................................... 

« به نام خدا »

 تقدیم به :  « فرمانده ؛ دشتی » و همه فرماندهان غیور کردستان

 فرمانده ؛ دشتی

دلیر مردی در کردستان

 

بر گرفته از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید. نوشته‌ی پرویز بهرامی

اشـاره :

سیر کوتاهی در کوچه پس کوچه های خاطرات سالهای دفاع مقدّس ، ما را بر آن داشت تا بدنبال دلیر مردی از تبار مردان کردستان برویم که بحق فاتح دلهای بسیجیها بود. فرمانده ای که در روزگاران نه چندان دور در کوران نبرد کردستان بین بر و بچّه های بسیجی اسم و رسمی داشت و نام و آوازه اش لرزه بر اندام منافقین و گروهک های ملحد ضد انقلاب می انداخت. اگر چه اقدامات مؤثری برای شناسایی و معرفی این مجاهدان راه خدا به نسلهای امروز و آینده صورت گرفته است لیکن متأسفانه به نظر می رسد دست اندرکاران امر ، بنحو بایسته و شایسته به این موضوع نپرداخته اند. براستی ما را چه شده است که به آسانی این سرمایه های گرانقدر دفاع مقدس را که امنیت و آرامش امروزین را برایمان فراهم ساخته اند به فراموشی سپرده ایم ؟!

چرا باید مردان بی ادعایی که تا دیروز حماسه شجاعت و غیرت را در دفاع از اسلام و کیان این مرز و بوم خلق نمودند به فراموشی سپرده شوند ؟

مگر زرق و برق دنیای زود گذر و فانی چه ارمغانی برای ما دارد که بخاطر آن از یاد این بازماندگان و یادگاران روزهای خطر غافل شویم ؟!

« پرویز دشتی » از زُمره ی همان فرماندهان شجاع و نامدار سالهای دفاع مقدس است که با سوختن و ساختن سهم بسزایی در برقراری امنیت کردستان داشته و بارها تا مرز شهادت نیز پیش رفته است. قلّه های سر به فلک کشیده کردستان گواه صادقی بر حماسه سازی و رشادتهای او و همرزمانش هست. ولی دریغا که آنان در پسِ گذر زمان مثل خیلی از بازماندگان شهدا به فراموشی سپرده شده و در غربت و مظلومیت بسر می برند !!  نام و چهره برادر دشتی فرمانده دلاور « گردان ضربت جندالله سپاه » برای هر رزمنده ای که در دوران دفاع مقدس گُذرش به خطه ی کردستان بویژه شهر « بـانـه » افتاده است بیگانه نیست. فرمانده ای که حتّی چند سال همسر گرامی خود را نیز در همه مُخاطرات و فراز و نشیب های نبرد کردستان با خود همراه ساخته است. آنچه در پی می آید خلاصه ای از سفرنامه ملاقات و دیدار با این فرمانده دلاور کردستان است که اکنون تقدیم علاقمندان به ادبیات مقاومت و پایداری می گردد ؛ باشد که بدین طریق یاد و خاطره ی همه غیورمردان کردستان را گرامی بداریم.

 

 

*** 

روز پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388 مطابق با پنجم جمادی الاول ۱۴۳۰ به قصد دیدار و دست بوسی برادر « دشتی » وارد شهر ..... محل سکونت او ـ شده و پس از پرس و جو و یافتن آدرس ، بالأخره رأس ساعت 15:50 در مقابل منزلشان حضور بهم رساندیم.

بعد از اینکه حضور خودمان را بوسیله تلفن همراه به آقای دشتی اعلام کردیم دقایقی نگذشت که ایشان به استقبالمان آمد.

قریب به یک رُبع قرن از آخرین دیدارمان با او می گذشت ، بهمین جهت در طول مسیر همواره در این فکر بودیم که بدانیم دست روزگار چه تغییراتی در چهره و رفتار این مرد خدا بوجود آورده است.

او تک تک ما را در آغوش گرفت و به گرمی پذیرفت ؛ به گرمی لحظات حضور در کردستان و به صفا و صمیمیّت همان فرمانده بسیجی گردان جنداللّهی که سالها در ذهنمان باقی بود.

چهره فرمانده ، صدای فرمانده و حتّی نفس های او برای ما یادآور چهره خیلی از فرماندهان شهید کردستان بویژه خطه ی بانه بود.

اکیپ ما را چهار نفر تشکیل می داد. برادر مجید مرادی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ..... برادر سعید حاجی خانی از عکّاسان و فیلمبرداران قدیمی جبهه و جنگ ، جناب سرهنگ علیرضا مولایی از همرزمان و نیروهای برادر دشتی در دوران دفاع مقدّس و نگارنده این سفرنامه ـ پرویز بهرامی ـ از همرزمان و نیروهای برادر دشتی در کردستان.

پس از خوش و بش و احوالپرسی و پذیرایی ، فرصت را مُغتنم دانسته و جویای حال و احوال فرماندهان ، همرزمان و دوستان قدیمی آقای دشتی در زمان جنگ شدیم.

اگر چه دشتی از بی وفایی و بی مهری برخی دوستان و همرزمان سالهای دور گله مند بود ولی با کمال افتخار و نیکی از همه آنان یاد کرد.

« فرمانده ؛ دشتی » در فرصت کمی که میهمان او بودیم صندوقچه اسرار دلش را برایمان باز کرد و دقایقی از خاطرات سالهای نبرد در کردستان گفت.

او از دوستان شهیدش گفت ، بخصوص از سردار شهید حاج قاسم نصرالهی فرمانده سپاه بانه و پیشمرگِ شهید کاک مجید لطفی و ....

ما هم با زمزمه ی خاطرات تلخ و شیرین او به سالهای دور پرواز کردیم.

برای دقایقی و شاید ساعتی به گذشته بازگشتیم. اگر چه جسممان در منزل او بود ولی روحمان با خاطرات گذشته او عجین شده بود.

برای بازسازی یکی از خاطرات گذشته ، بوسیله کامپیوتر لب تابی که به همراه داشتیم فیلمی را که توسط سیّد شهیدان اهل قلم شهید مرتضی آوینی در عملیات « نصر یک » از برادر دشتی و نیروهای تحت امر او تولید شده بود پخش نمودیم.

پخش این فیلم حال و هوای او را دگرگون ساخت بطوریکه نتوانست احساس درونیش را پنهان کند و ....

ذکر جزئیات و ادامه ماجرا در این مقال نمی گنجد لذا به همین اندازه بسنده می کنیم با این توضیح که  « فرمانده ؛ دشتی » اکنون دوران بازنشستگی را سپری می کند هر چند او بر این باور است که وفاداری به آرمانها و تداوم راه شهدا هرگز نقطه پایان و بازنشستگی ندارد.

در لحظه خداحافظی با برادر دشتی فقط یک جمله برایش گفتیم :

ما هرگز یاد و خاطره دلیرمردان و راست قامتان کردستان را که با پایمردی و استقامت خود درس شجاعت و آزادگی را برای نسلهای امروز و آینده آموختند فراموش نخواهیم کرد. 

« هرگز نمیرد آنکس که دلش زنده شد به عشق »        

                                                        « ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما »

پرویز بهرامی و پرویز دشتی

" سفرنـامـه‌هـــــــا "

سفرنامه ـ یک     سفرنامه ـ دو     سفرنامه ـ سه     سفرنامه ـ چهار    

سفرنامه ـ پنج   سفرنامه ـ شش

 

 |+| نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 22:57  توسط پرویز بهرامی، Bahrami. Parviz  | 
  بالا