مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
« مطيع و با وفا »
دیگر خاطرات:
مطیع و با وفا در انتظار یک حادثه راز انگشتر او حاج همّت بود دروغ مصلتآمیز
مطیع و با وفاسیّد محسن نبئی
نقش نيروهاي اطلاعات و عمليات در به ثمر رساندن عملياتها و پيروزيهاي 8 سال دفاع مقدّس بر كسي پوشيده نيست ، چرا كه اين نيروها در سخت ترين شرايط همواره به پيشواز پرحادثه ترين و خطرناكترين صحنه هاي جبهه و جنگ مي شتافتند. شايد تاكنون سخن بايسته و شايسته اي در وصف خلوص و دلاوريهاي اين گمنامان عرصه ي جهاد و رشادت ، آنگونه كه حقّ مطلب را در باره ي آنان اداء كند به ميان نيامده است.
اميرحسين نديري و علي شالي از زُمره ي اين عاشقان گمنام بودند كه در واحد اطلاعات و عمليات لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) اداي تكليف مي نمودند. نديري بعنوان مسئول واحد و شالي بعنوان يكي از با تجربه ترين و برجسته ترين عناصر اطلاعاتي ، بارها و بارها قبل از عملياتهاي مختلف , در شناسائيهاي خود , اطلاعات قابل توجّه و ارزشمندي را از مواضع دشمن كسب نموده و باعث جلب اشتياق و علاقه ي اكثر فرماندهان لشكر و در رأس همه , فرمانده لشكر[2] نسبت به خودشان شده بودند ؛ بطوريكه شهيد زين الدين بعد از شهادت اميرحسين نديري مي فرمايند: « من هر مأموريت حساس و مهم شناسايي را به اين شهيد عزيز واگذار مي كردم... يكبار هم نشد كه اين عزيز از درخواست و دستور من سرپيچي كند.. او براستي الگوي يك رزمندة مطيع , شجاع , با وفا و مخلص بود و... »
۱۳۶۲/۶/۱, مقرّ لشكر , چنگوله
...خبر شهادت دو تن از بچّه هاي اطلاعات و عمليات , در لشكر پيچيد. يكي ، اميرحسين نديري[3] و ديگري علي شالي. اين خبر همه را در لشكر غافلگير و متأثر نمود. نديري و شالي در منطقه ي عملياتي چنگوله ي مهران در حين گشت شناسايي و اطلاعاتي ، بر اثر انفجار مين به شهادت رسيده بودند. از بي باكي شهيد نديري كسي چه ميداند ؟! او بارها و بارها به يكي از سنگرهاي دشمن در اطراف پاسگاه زيد عراق نزديك شده و از كوزه ي آنها ، آب نوش جان كرده بود بدون اينكه كسي از افراد دشمن خبردار شود و يا در بين بچّه هاي خودي ، نسبت به اين كار تظاهر و خودنمايي كند.
قرار است فردا به اتّفاق چند تن از بر و بچّه هاي لشكر در معيت آقا مهدي[4] جهت شركت در تشييع جنازه ي شهيدان نديري و شالي در قزوين و ساوه شركت كنيم...
۱۳۶۲/۶/۳ , قزوين
امروز براي تشييع جنازه به قزوين آمديم. ديديم كه پيكر برادر علي شالي داخل تابوتي در محوطه ي سپاه بر روي زمين قرار گرفته است . در اينجا يك خاطره ي مهم و بزرگي برايم ماندگار شد. مادر شهيد علي شالي چگونه مقاوم و صبور بود. حتّي يك قطره ي اشك هم نمي ريخت. به همرزمان شهيدش روحيه مي داد.
مي گفت : « مبادا براي فرزندم گريه كنيد. فقط از شما مي خواهم كه لشكر علي را تنها نگذاريد ... »
من به عينه شاهد بودم كه مادر شهيد شالي ، بالاي سر فرزند شهيدش ، زينب گونه محكم و استوار ايستاده بود و خاكهاي صورت فرزندش را پاك مي كرد و در عالم مادر و فرزندي با او درد و دل مي نمود.
سكوت سنگيني در فضا طنين افكنده بود. اشك در چشمان همه ، حلقه زده بود ولي ياراي جاري شدن نداشت. غرور و احترام خاصّي ما را به شادي توأم با اندوه وا مي داشت.
اين مادر صبور از جيبش عطري در آورد و به چهره ي شهيد پاشيد. چند دقيقه بعد ، ديگر اعضاي خانواده ي شهيد هم به ديدنش آمدند و ما همچنان نظاره گر شهامت اين مادر بزرگوار بوديم...
ما رفتيم و بعد از بجا آوردن نماز ظهر و عصر , ناهار را صرف كرديم. قرار شد ساعت 5 بعد از ظهر ، تشييع جنازه انجام شود. ساعت: 30/3 بعد از ظهر به منزل شهيد رفتيم. بعد از قرائت فاتحه به روح شهيد , چند دقيقه اي پدر شهيد برايمان صحبت كرد.
واقعاً چه پدري داشت اين شهيد. همه اش به ما روحيه مي داد . خيلي از جبهه و خصوصيات اخلاقي , تقوا و ايمان فرزندش حرف مي زد و ما را به ادامه ي راه فرزندش دعوت مي كرد. هر فرد حاضر در آن محفل به حال اين پدر غبطه مي خورد.
ساعت چهار بعد از ظهر ، صداي ضبط شده ي شهيد شالي را بوسيله ي ضبط صوتي پخش نمودند و همگي گوش داديم. صداي علي شالي بود كه همه ي ما را به ياد روزهاي گذشته مي انداخت ؛ با شنيدن صداي او انگار هيچ اتّفاقي نيفتاده بود. همه ي بچّه ها در غم از دست دادن اين شهيد عزيز مي گريستند.
بالأخره بسوي گُلزار شهداي قزوين رفتيم. همه ي مردم جمع شده بودند. چيزي كه در آنجا جلب نظر مي كرد عكسها و مزار شهدايي از لشكر 17 بود كه قبلاً به در جه ي رفيع شهادت نائل آمده بودند. يعني همان هايي كه يك زمان با اين شهيد والا مقام ، همرزم و همسنگر بودند.
پدر شهيد سخنراني كرد و بعد نماز شهيد را به امامت حاج آقا « باريك بين»[5] بجا آورديم... بعد از تشييع جنازه ، مجدّداً به منزل شهيد باز گشته و با همرزمان و دوستان در سوگ شهيد شالي به عزاداري پرداختيم...
۱۳۶۲/۶/۴ , ساوه
يكروز بعد از مراسم تشييع جنازه و تدفين شهيد اميرحسين نديري به ساوه رسيديم. عدّه اي از نيروهاي لشكر 17 و سپاه قم در مسجد جامع ساوه جمع شده بودند. حاج آقا ايراني فرمانده ي سپاه منطقه ي يك ( قم ) در مورد شهيد امير حسين نديري ( مسئول واحد اطلاعات لشكر 17 ) سخنراني نمود. دقايقي هم آقا مهدي فرمانده ي لشكر[6] در مورد خصوصيات بارز شهيد نديري سخن به ميان آورد. مضمُون صحبتهايش اين بود : « من هر مأموريت حساس و مهم شناسايي را به اين شهيد عزيز واگذار مي كردم... يكبار هم نشد كه اين عزيز از درخواست و دستور من سرپيچي كند... او براستي الگوي يك رزمنده ي مطيع, شجاع , با وفا و مخلص بود و... »
با شنيدن اين صحبتها ، همه ي ما ناراحت مي شديم ، چرا كه آقا مهدي ياران عزيزي را از دست داده بود.
پس از اتمام مراسم سخنراني به زادگاه و محل دفن شهيد نديري يعني روستاي محمود آباد ساوه رفتيم ؛ همه در اطراف مزار شهيد گرد آمده و به ارواح طيّبه ي شهدا ، بخصوص براي اين شهيد عزيز فاتحه خوانديم. چند دقيقه هم با بچّه ها نوحه سرايي و عزاداري كرديم...
خون شد دلم خدايا رحمي نما به حالم .. از دوري نديري آشفته شد خيالم ..
پی نوشتــــــها:
۲ ) سردار شهيد مهدي زين الدين.
۳ ) امير حسين نديري اهل يكي از روستاهاي ساوه بنام محمود آباد و علي شالي اهل قزوين بود.
![]() |