مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
"وداع غريبانه"
راوی خاطره: علی سجادی
بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشتهی پرویز بهرامی
۱۹ سال (سال ۱۳۶۳) پيش بود كه با 10 نفر از برادران سپاه ابهر براي چند ماهي به منطقه كردستان (بانه) مأموريت يافتيم.
بنا بود با توجّه به نياز واحدهاي ستادي همه برادران در اين واحدها بكارگيري شوند.
در بين همرزمان، شهيد محرم وندهشاد(۱) اولين كسي بود كه فعاليت در رده هاي ستادي را نميپذيرفت و اصرار داشت در مأموريتهاي عملياتي به كار گمارده شود ولي با عدم موافقت فرماندهان ذيربط مواجه بود.
اصرار زياده از حد ايشان باعث شد فقط براي پانزده روز جهت شركت در عمليات و پاكسازيهاي مناطق آلوده به عناصر ضد انقلاب، به گردان ضربت جندالله معرفي شود.
اين شهيد عزيز از خصوصيات بارز و منحصر به فردي برخوردار بود كه هيچگاه از خاطرمان محو نميشود و بدون شك همين عوامل، موجب اشتياق وي جهت شركت در مأموريتهاي عملياتي و رزمي گرديده بود.
ايشان رزمندهاي بسيار شجاع و بيباك بود و اين را در اوّلين روزهاي مأموريت خود در گردان به اثبات رسانيد.
بارها اتّفاق مياُفتاد وقتي بچّهها از عمليات و درگيري با ضدانقلاب ـ كومله و دمكرات ـ به مقرّ باز ميگشتند بعضي از اتّفاقات را به ديگر همرزمان تعريف ميكردند و اين بزرگوار در مقابل باز گو كردن مطالب ميگفت: "بچّهها با گفتن اين مسائل، اجر كارتان را پايين نياوريد…"
به كتابهاي شهيد مطهري خيلي علاقهمند و در وقت اذان مؤذن گردان بود.
به ادعيه و مناجات علاقه و عنايت ويژهاي داشت. نسبت به حفظ و استفاده صحيح از بيت المال، حساس و كاملاً مقيّد بود. در انجام كارهاي خوب و خداپسندانه همواره از همرزمان و دوستان خود پيشي ميگرفت.
براي شركت در عملياتها و مقابله با گروهكهاي كومله، دمكرات و... روحيهاي فوقالعاده و وصف ناپذيري داشت.
با صدق و صفا و صميميّت و بدون ريـا با همه برادران رفتار ميكرد و از غيبت و بدگويي ديگران به شدّت ناراحت ميشد. به راستي شيفته و عاشق شهادت در راه خدا بود و در يك كلام فردي خود ساخته و از هر آنچه كه بوي غير خدايي داشت دوري ميجُست. با اين اوصاف زبانزد همه بچّهها شده بود.
در پانزدهمين روز حضور برادر محرم وندهشاد در گردان جندالله يعني در آخرين روز مأموريت ايشان، عدّهاي از عوامل ضد انقلاب در محور.... و روستاي... (۲) ظاهر و تا حدودي منطقه را به اشغال خود در آورده بودند. به همين جهت گردان ضربت جندالله بانه براي سركوبي اين افراد و پاكسازي منطقه مورد نظر آماده گرديد.
قبل از عمليات، تذكّرات هميشگي توسط فرمانده گردان داده شد.
برادران! خوب دقت كنيد، جنگ در كردستان مانند جنگ در جبهههاي جنوب نيست. در اين منطقه دشمن همه جا كمين كرده است. تا از كسي مطمئن نشُديد به او اجازه عبور و مرور در محلهاي حسّاس را ندهيد. محل درگيري، كوهستاني ميباشد. بنابراين احتياط بيشتري را ميطلبد.
هنگام حركت، فاصله خودروها را حفظ كنيد تا در حملات احتمالي دشمن غافلگير نشويد و...
در اين مأموريت يكي از برادران تيربارچي، نيروي كمكي نداشت، لذا برادر وندهشاد داوطلبانه به عنوان كمكتيربارچي در اين عمليات شركت نمود.
اين دوست عزيز اين بار حال و هواي ديگري در سر داشت. با همه وداع غريبي نموده و حلاليّت طلبيد. انگار صحنههاي چند ساعت آينده در دلش الهام شده بود.
وقتيكه وارد منطقه مورد نظر شديم بلافاصله طبق برنامه و سازماندهي قبلي در برابر نيروهاي دشمن موضع گرفته و درگير شديم. اين درگيري چند ساعت به طول انجاميد.
تفاوت اين نوع درگيري با درگيرهاي مناطق جنگي جنوب، بيشتر در اين بود كه با سلاحهاي سبك ، موشك انداز آر پي جي 7 ، نارنجك دستي و به طور كلّي با سلاحهاي سبك چريكي با دشمن مبارزه ميكرديم.
در اين درگيري عدّهاي از نيروهاي ضد انقلاب به هلاكت رسيده و بقيه آنها از منطقه متواري گرديدند.
چند نفر از نيروهاي ضربت هم به درجه رفيع شهادت نائل آمدند كه سر انجام دوست عزيز ما يعني محرم وندهشاد نيز همراه با اين شهدا خط سرخ شهادت را پيموده و به لقاءالله پيوست.
۱ـ محرم وندشاد اهل شريف آباد و از اعضاء رسمي سپاه پاسداران ابهر بود كه در سال 1363 در منطقه… بانه توسط افراد ضد انقلاب به شهادت رسيد.
۲ بنا به مسائل امنيتي از ذكر نام روستا و محل درگيري خودداري ميگردد.
روز وصل دوستداران یاد باد ...................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
"نبرد تن به تن"
راوی خاطره: کریم داودی
بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشتهی پرویز بهرامی
يازدهم آبانماه سال 1361 بود كه رزمندگان بسيجي چند لشكر از جمله لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) براي اجراي مرحلهی دوّم عمليات مُحرم گوش به فرمان فرماندهان بودند. ذكر خدا بر لبان همه جاري بود. قرار بود عمليات در قسمت جنوب دهلُران و غرب عين خوش و چند محور ديگر به اجرا درآيد.نيروهاي دشمن بخاطر ترس و وحشت از اجراي عمليات شب قبل (مرحله اول عمليات محرم) در حالت آماده باش كامل بسر ميبردند.
قرار بود نيروها بعد از باز شدن معبر۱ توسط تخريبچيان ۲ و علامت گذاري معبرها با قُرصهاي شبنما و نوارهاي فُسفري، به جلو هدايت شوند .
فرمان حركت نيروها به سمت دشمن با رمز مقدّس يا زينب (س) صادر شد. آماده حركت به منطقه عملياتي شديم.
بارش باران شب قبل سطح زمين را گل و لاي كرده بود. بهمين جهت حركت را براي نيروها دشوار ميساخت. آتش دشمن به قدري شديد بود كه اگر نيروها در طول مسير، حالت سينه خيز هم بخود ميگرفتند باز خُمپارههاي زماني دشمن در بالاي سر همه منفجر ميشد و كسي را امان نميداد. ولي عشق و علاقه رزمندگان به حضرت اباعبداللّهالحسين(ع) بيش از اين حرفها بود و هيچ عاملي مانع حركت نيروهاي اسلام نگرديد.
اين حقير به اتّفاق چند تن از تخريبچيان و نيروهاي اطلاعات و عمليات لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) براي عبور نيروها از ميدان مين، وظيفه باز كردن معبرها را داشتيم.
يك يا دو نفر از نيروهاي تخريبچي، جلوتر از ستونهاي عملياتي حركت ميكردند. ساعتي گذشت، چند معبر جهت عبور نيروها باز شد. عدّهاي از نيروها به اتّفاق فرماندهان خود ميدان مين را پشت سر گذاشتند و عدّهاي هم منتظر باز شدن معبرهاي بعدي بودند.
ما هم نيروها را يك به يك از معبر به جلو هدايت ميكرديم. اين كار ساعتي بطول انجاميد تا اينكه همه برادران از ميدان مين عبور نمودند.
در اين لحظات، عمليات از چند محور ديگر آغاز و دشمن از حضور نيروها آگاه شده بود. بهمين جهت آتش دشمن ثانيه به ثانيه شديدتر ميشد. وصف اوضاع و احوال آن موقعيّت با زبان ويا قلم دشوار است؛ بايد در لحظات صحنه بود تا حقيقت را فهميد.
در حين عمليات در قسمتي از منطقه با نيروهاي خودمان فاصله زيادي پيدا كردم؛ تنها بودم كه يك دستگاه خودروي سيمرغ نيروهاي دشمن را در داخل درّه كوچكي ديدم درحاليكه چراغهاي سوئيچ و پشت آمپرهايش روشن بود. به نظرميرسيد نفرات داخل خودرو به تازگي خودرو را ترك نموده بودند. آهسته به سمت خودرو حركت ميكردم كه دو نفر ناشناس ظاهر شدند.
رمز گردانها و واحدها علي اصغر(ع) و پاسخش از طرف نيروي مقابل علي اكبر(ع) بود.
آن دو نفر به من نزديك شدند، به آنها رمز علي اصغر را گفتم ولي از پاسخ خبري نشد. با خود گفتم شايد پاسخ رمز يادشان رفته و چون از مسير سمت خودمان به من نزديك شده بودند اصلاً فكر نميكردم كه نيروي دشمن باشند.
ناگهان يكي از آنها كه هيكل قوي و دُرشتي داشت مرا غافلگير كرده و يك دستش را محكم به دهانم گذاشت و با دست ديگر نيز سينه ام را چسبيد، ديگري هم كمي از ما فاصله داشت.
من كه اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود خودم را در يكقدمي مرگ مي ديدم، در آن لحظه نميدانستم چه تصميمي بگيرم، ولي در دل از خدا كمك ميخواستم. فقط توانستم لوله اسلحهاي را كه به وسيلهی بندي بر گردنم آويزان بود بطرف شكم فرد مورد نظر بچرخانم.
ناگهان ديدم چند تير رسام۳ به صورت رگبار از پشت فردي كه مرا گرفته بود خارج شد و لحظهاي بعد بدنش شُل شده و نقش بر زمين گرديد.
بعد از اين تيراندازي فرد دوّم ادخيل يا خميني سر ميداد و ..
تا آن لحظه نميدانستم گلولهها از لوله اسلحه من خارج شده است. بعد از اينكه فرد مقابل به زمين اُفتاد تازه فهميدم كه ناخودآگاه ماشهی اسلحه را چكاندهام.
با شليّك گلولههاي رسام، چند تن از رزمندگان سر رسيده و با داد و فرياد من متوجّه موضوع شدند و فرد ديگري را كه از نيروهاي دشمن بود با رگباري به هلاكت رساندند..
پینوشتها:
۱ـ معبر به راهي در ميدان مين ميگويند كه فاقد هر نوع مين باشد.
۲ـ تخريبچي به خنثي ساز مين و مين گذار ميگويند.
۳ـ گلولههاي رسام داراي مواد فسفري هستند و بعد از شلّيك از خود نور توليد ميكنند.
![]() |