مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
.............................................................................................................
"موقعيّت انرژي .."
راوی: پرویز بهرامی
بر گرفته از کتاب یاد یاران. نوشتهی پرویز بهرامی
شايد " انرژي اتمي" براي كسانيكه زماني جزء سربازان سرافراز لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) بودهاند نام ناآشنايي نباشد و شايد امروز بكار بردن اين واژه براي عدّهاي از رزمندگان اسلام ياد آور حماسهها و دلاوريهاي همسنگرانشان باشد.
در عرف جبهه "انرژي اتمي" به محلي در سه كيلومتري دارخوين بطرف آبادان گفته ميشد كه در سالهاي دفاع مقدّس مقرّ لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) در آن قرار گرفته بود .
اين مقرّ بود كه در دوران دفاع مقدّس بسيجيان استانهاي مركزي، سمنان و زنجان را در خود جاي ميداد، بسيجيانيكه اغلب از استانهاي فوق به جبهههاي جنوب عزيمت مينمودند ابتدا به قرارگاه كربلا (اهواز) و سپس جهت سازماندهي و بكارگيري در گردانها و واحدهاي رزمي راهي مقرّ ياد شده ميشدند.
در كنار مقرّ لشكر، تأسيسات و تجهيزاتي از سازمان انرژي اتمي كشور وجود داشت كه با حمله متجاوزين بعثي تا حدود زيادي تخريب و از بين رفته بود و از اين جهت اين محل بعنوان انرژي اتمي مشهور بود.
آن محل (انـــرژي) حسينيه بزرگي داشت كه بسيجيان را هرشب به دور خود جمع ميكرد و گاه به گاه حاج صادق آهنگران نيز حالي به بچّهها ميداد و يا گاهي در آن سردار لشكر 17 شهيد حاج مهدي زين الدين با صحبتهاي دلنشين و جذّابش رزمندگان را ميگريانيد و به ياد مظلوميّت سرور آزادگان جهان حضرت سيّدالشهداء(ع) ميانداخت .
همهي در و ديوار "انرژي" به ايمان و اخلاص بسيجيانش گواهي ميدهد.
خوشا به حال آنروزها كه بعد از مراسم صبحگاهي با تجهيزات كامل از ميدان صبحگاه تا سه راهي جاده اهواز، آبادان و انرژي به دويدن و انجام نرمش ميپرداختيم ؛ "حاجي رگباري" يا چريك پير جلوتر از همه ميدويد و ما هم پشت سر او.
هيچ يادمان نميرود كه در آنروزها يكي از همسنگران عزيز كه فرد مسني هم بود (۱) بخاطر لهجه شيريني كه داشت به انرژي اتمي " ا لِنجي ياتُومي" ميگفت و آنروزها همه ما براي مزاح اين كلمه را به زبان گرفته بوديم و هي تكرار ميكرديم...
كجايي انرژي؟! كجايي انرژي كه ديگر دلمان طاقت دوري تورا ندارد، كجايي انرژي كه با ديدنت، دوستان شهيدمان را بخاطر ميآوريم ؛ كجايند سرداران شهيد: زين الدين، حسن پور، صادقي، بنيادي، نديري، شيخ حسني، علوي، رستمخاني، فيروزي، معروفخاني و … كه با قدمهاي پاكشان به خاكت تقدّسي وصف ناپذير و فراموش نشدني بخشيدند …
كجايي انرژي! كه با يادت، راز و نيازها و نماز شبهاي بر و بچّههاي بسيجي را بخاطر ميآوريم. انگار رؤيا بودي كه رفتي؛ چه زود مثل يك خاطره فراموش شدي!!
امّا بدان هر خاطره، فراموش شدني نيست و تا نام اسلام و انقلاب و دفاع مقدّس باقي است نام تو هم باقیست و ياد آور فداكاريهاي بچّههاي جبهه است.
نميدانيم كه اكنون تبديل به چه جايي شدهاي؟! ولي وقتيكه صفحهاي از آلبوم جبهه را باز ميكنيم بي درنگ به ياد تو ميافتيم. به ياد شهدايي كه قدرشان را ندانستيم و از قافلهی آنها جا مانديم.
انــــــــرژي! توهمان قطعه از زميني كه بوي بهشت ميدهي. اگر دلت براي بسيجيانت تنگ شده، بدان كه دل بسيجيانت نيز براي تو تنگ شده.
كجايـــــــي انـــــــرژي؟! ما را از ياد مبر …
پینوشت:
۱ـ حاج ايمانعلي زماني معروف به شيخ ايمان , اهل شريف آباد ابهر
سردار سرلشکر پاسدار: حاج مهدی زینالدین
فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع)
دیگـر خـاطـرات:
مطیع و با وفا در انتظار یک حادثه راز انگشتر او حاج همّت بود " تجلّی عــاشـــورا "
راوی: سیّد محسن نبئی:
اين بار هور الهويزه نيز شاهد حماسه آفرينيهاي سربازان اسلام بود، آري بار ديگر رزمندگان اسلام دل به دريا زده و با بهترين سلاح ايمان يعني اللّه اكبر بسوي دشمن سر تا پا مسلّح به مُدرنترين سلاحهاي مرگبار دنيا ، ميتاختند.
مرحله اوّل و دوّم عمليات خيبر با رمز مقدّس يا رسول اللّه(ص) با موفقيّت كامل به اجرا در آمده بود ، رزمندگان اسلام چندين كيلومتر از آبها و نيزارها را بطور باور نكردني بوسيلهی قايقهاتا هورالهويزه پشت سر گذاشته بودند. نيروهاي لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) مواضع خود را در جزيره جنوبي مجنون تثبيت نموده و براي انجام مرحله ديگري از عمليات، خود را مهيّا ميساختند. دشمن زبون كه در چند روز گذشته ضربات جبران ناپذيري از قواي اسلام تجربه ميكرد منطقه عملياتي را زير آتش شديد پيشرفتهترين سلاحهاي روز قرار داده بود. هر لحظه صداي وحشتناك هواپيماها و هليكوپترهاي موشكانداز دشمن به گوش ميرسيد كه با اندك زمان كوتاهي از شنيدن اين صداها، بُمبها و موشكهاي شديدالانفجار به سمت نيروهاي اسلام سرازير ميگشتند.
پرواز هواپيماها بطور بيسابقه در ارتفاع بسيار كم صورت ميگرفت و علاوه بر بمباران با مسلسل و كاليبرهايشان بچّهها را مورد هدف قرار ميدادند. جنگ سختي ميان نيروهاي اسلام و سربازان بعثي در گرفته بود. تعداد زيادي از نيروهاي دشمن بدست رزمندگان اسلام كشته، مجروح و يا به اسارت در آمده بودند. البته در اين نبرد سخت و نابرابر عدّهاي از رزمندگان اسلام نيز به فيض شهادت نائل آمده و يا مجروح شده بودند، امّا همچنان فرياد حماسه آفرينان و خيبرشكنان زمان از آبهاي مجنون بگوش ميرسيد. هنوز صداي اللّهاكبر رزمندگان از كنار دجله، لرزه بر اندام صدام و صداميان ميانداخت. گويي هر سرباز اسلام يك تنه به مصاف دشمن هجوم ميبرد.
به اتّفاق چند تن از بي سيم چيان فرماندهي لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) در سنگري واقع در چهارراه شهيد همّت1 مستقر بوديم. وظيفه دريافت هرگونه پيام و خبر از يگانهاي عمل كننده و همچنين مخابره دستورات فرمانده لشكر، شهيد حاج مهدي زينالدين به گردانها و يگانهاي تابعه، بعهده ما بود. در اين عمليات قريب به 10 نفر از فرماندهان و مسئولين با سابقه و پر تجربه لشكر به شهادت رسيده بودند. آتش دشمن بيش از پيش قوّت گرفته و نيروهاي بعثي در صدد پيشروي و باز پس گيري مناطق و موقعيّت از دست رفته خود بودند. شهادت عدّهاي از فرماندهان، لشكر را با كمبود جدّي كادر فرماندهي مواجه ميساخت. در هر پيامي كه به فرماندهی لشكر ميداديم شايد خبر شهادت يكي دو نفر از فرماندهان گردان و گروهانها نيز در لابلاي اخبار انتقال داده ميشد. تصوّرش خيلي مشكل و درد آور است ؛ آقا مهدي كه چند سال و در عملياتهاي مختلف با فرماندهاني مثل شهيد رضا حسنپور، امير حسين نديري، مهدي شالباف، محمّد بنيادي، شيخ حسني، علي شالي و ... همسنگر و همرزم بود و با مشورت همديگر مأموريتهاي مهم و حساس را دنبال ميكردند، حالا هيچكدام از آنها در كنارش نبودند، هر چند آقا مهدي بخاطر تضعيف نشدن روحيه افراد، چيزي را به ظاهر نميآورد ليكن ديدههاي اشك آلود اين سردار عاشورايي همهی ما را به گريه ميانداخت و همواره از خود سؤال ميكرديم مگر يك انسان، طاقت و تحمّل چه اندازه از مصائب توأم با خستگي و بيخوابي چند روزه را بايد داشته باشد؟! با درك وضعيّت موجود و عالم دروني اين فرماندهي دور مانده از ياران خويش، ديگر از خود شرم داشتيم تا خبر شهادت ديگر فرماندهان را به او بدهيم..
معالوصف جزيره مجنون هم به حال اين سردار تنها غصه ميخورد. در اين لحظات حساس و پر مُخاطره، يكي از فرماندهان عزيز بنام غلامرضا جعفري2 كه آنزمان مسئوليت طرح و عمليات لشكر را بعهده داشت بشدّت مجروح شده و برايش وضعيّت اورژانسي پيش آمده بود. اين برادر مجروح كه يكي از اركان مهمّ لشكر بحساب ميآمد در مواجه شدن با آقا مهدي، او را تحت تأثير بسيار عميق قرار داد و ناگهان آقا مهدي در حاليكه گرد و غبار غم در چهرهاش هويدا بود با حالتي مأيوسانه به اين برادر گفت: غلامرضـــا! تو هم ميخواهي بروي و ما را تنها بگـذاري؟! و برادر جعفري با وجود آنهمه جراحت در بدن اظهار داشت : نـــه! آقا مهدي. به ما چيزي نشده، ما تا آخر با شما هستيم ..
نه تنها من، بلكه چند نفر از افراد حاضر و ناظر بر صحنهی پيش آمده و صحبتهاي اين دو يار وفادار به همديگر، در ذهنمان روز عاشورا تجلّي يافت و دقايقي به فكر آخرين لحظات فاجعه كربلا فرو رفتيم... آنجائيكه حضرت سيّدالشهداء(ع) بهترين ياران خود را همچون ابوالفضل العبّاس(ع) و .. از دست داده و با نداي هل من ناصرا ينصروني، قرار است به تنهايي به نبرد با كفّار ادامه بدهند...
آري! اينان پاكباختگــاني بودند كه با پيروي از حضرت اباعبداللهالحسين(ع) ، هيچدر عهد و پيمان خويش با خداوند كوتاهي ننمودند.
پینوشتهــا:
۱ـ محل شهادت فرمانده لشكر 27 محمّدرسول ا.. (حاج محمّد ابراهيم همّت) به چهار راه شهيد همّت نامگذاري شده بود.
۲ـ برادر غلامرضا جعفري بعد از شهادت شهيد زينالدين فرماندهي لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) را بعهده گرفته بود.
![]() |