«طالب اجر»

راوی: بهروز بهرامي

… يكي از برادرانش به نام سعيد كه از نيروهاي گردان ضد زره لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) بود در سال 1362 در عمليات والفجر 4 به شهدا پيوسته بود. مي‌گفت:  «راه برادرم سعيد را...» ادامه مطلب

این تصویر، مربوط به پیکر مطهر شهید والامقام "یداله کریمی" اهل روستای مزیدآباد شهرستان خدابنده است که پاییز سال ۱۳۶۳ در یکی از ارتفاعات کردستان (داخل میدان مین)، کنار این حقیر روسیاه (مدیر وبلاگ) جامانده از قافله‌ی نورانی شهدا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. عکس فوق، لحظاتی بعد از شهادت ایشان گرفته شده است.

آری! بیش از یک ربع قرن و قریب به ۳۰ سال...

نمی‌دانم چــرا امروز بی‌اختیار به یادش افتادم؟! روح مطهرش با صلواتی شادمان باد...

پاییز ۱۳۶۳ ـ کردستـان ـ نفر دوم از سمت راست: پرویز بهرامی

بسیـج، مدرسـه عشـق

 «در اين دنيا افتخارم اين است كه خود بسيجي ام»  حضرت امام خميني^(ره)

نویسنده: پرویز بهرامی ـ آذرماه ۸۴

بسيج بهترين مدافع اسلام و انقلاب است و بسيجي دوست داشتني‌ترين سرباز وطن و اسلام. پر خروش است مثل اروند رود، پر غرور است مثل بازي دراز. خوش منظره است مثل دشت عبّاس، پيچيده است مثل تنگه چزابه و لطيف است مثل مخمل گل سرخ. صلابتش همچو كوه مي‌ماند و صفا و صميميّتش زُلال چشمه‌هاي...ادامه مطلب

مراسم گرامیداشت سالروز بسیج دانش آموزی در مدرسه راهنمایی معلم ـ 8/8/1391

با سخنرانی سرهنگ پرویز بهرامی

.

مراسم گرامیداشت سالروز بسیج دانش آموزی در مدرسه

راهنمایی معلم ابهر ـ 8/8/1391

ابـهـر نــیــــوز: بمناسبت هشتم آبان‌ماه، سالروز شهادت نوجوان بسیجی و دانش آموز شهید «محمدحسین فهمیده» و روز بسیج دانش آموزی و همچنین نکوداشت یاد و خاطره شهید شاخص سال 1391 دانش آموز شهید «بهنام محمدی» رأس ساعت 07:45 صبح روز دوشنبه مورخه 8/8/1391 همزمان با دیگر واحدهای مقاومت بسیج دانش آموزی سراسر کشور، مراسمی در مدرسه راهنمایی معلم ابهـر با سخنرانی سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی برگزار گردید....ادامه مطلب

 «مراسم زنگ مقاومت»

زنـگان نیــوز: به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس و آغاز سال تحصیلی جدید (92ـ91) مراسم زنگ مقاومت هنرستان شهید بهشتی و همچنین دبیرستان شهید رجایی ابهر به ترتیب، رأس ساعات 8 صبح و 13 روز شنبه مورخه 1/7/1391 با حضور کلیه دانش آموزان، معلمان، اعضای انجمن اولیاء و مربیان و همچنین... ادامه مطلب

از راست : پرویز بهرامی ـ نورالدین عافی جانباز ۷۰ درصد راوی کتاب "نورالدین پسر ایران"

آیین ملی تجلیل از جانبازان نویسنده برگزار شد.

در این مراسم که با سخنرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران و تعدادی از نویسندگان جانباز همراه بود، علاوه بر تجلیل از 10 نویسنده برتر دفاع مقدس که کتاب‌هایشان مزین به دست‌خط مقام معظم رهبری است و 33 جانباز نویسنده منتخب دفاع مقدس، از «معصومه سپهری» فرزند شهید و «ایوب نصیراوغلی» همسر جانباز 70 درصد وی و نورالدین عافی راوی کتاب «نورالدین پسر ایران» تجلیل به عمل آمد.

علاوه بر این در مراسم از سه عنوان کتاب جدید نشر شاهد که توسط جانبازان نویسنده تألیف شده است رونمایی شد. کتاب «چشم بیدار» با موضوع زندگی «محمود امیرخانی» تألیف جانباز معلم جلیل امجدی، کتاب «نشان عشق» با موضوع زندگی آزاده «محمد فرامرزی» تألیف جانباز حسین یاقوتی و کتاب «روزگاران 2» با موضوع 6 جانباز معلم تالیف «حسین یاقوتی» کتاب‌هایی بود که در مراسم امروز رونمایی شد.

 برای مشاهده تصاویر اینجــا را کلیک کنید

از راست:  کاک دارا قادرخان‌زاده، دکتر محمود احمدی‌نژاد ـ رئیس جمهور

از راست: پرویز بهرامی، کاک دارا قادرخان‌زاده (جانباز سرافراز و برادر شش شهید گرانقدر)

« در راه خـــدا »

راوی خاطره: پیشمرگ کُرد مسلمان: کاک دارا قادرخان‌زاده [1]

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

بعد از انقلاب اسلامی، رخدادها و حوادثی در کردستان به وقوع پیوست که خاطرات تلخ و شیرینی را برای ما و هر رزمنده‌ی هموطنی که به نوعی گذرش به این خطّه پُر ماجرا افتاد ماندگار ساخت. بـه عبارت دیگر بودن در کردستان، خودش آکنـده از خاطره و حماسه..."ادامه مطلب"

فایل‌های ویدیویی:  خبر 20:30        خلاصه فیلم داستانی...     مصاحبه کاک دارا در مورد رونمایی کتاب...

از ميان آثار ارزنده و ماندگار دوران دفاع مقدّس كه مي‌تواند بيانگر حماسه‌ها و حال و هواي آن روزها به نسل‌هاي حاضر و آينده باشد همان تصاوير بر جاي مانده از صحنه‌ها و چهره‌هاي حماسه‌ساز ميادين نبرد است. مي‌توان گفت تصاوير جبهه و جنگ، نوعي سند تاريخي به شمار رفته و شاهد وجهي از شرح و روايت تاريخ دفاع مقدّس مي‌باشد؛ روايتي به زبان تصوير... "ادامه مطلب"

 عصر برگزاری انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی ـ ۱۱ اسفند ۱۳۹۰ ـ پرویز بهرامی

"سفر به 29 سال قبل"     .... اگر راستش را بخواهید با استفاده از ایّام تعطیلات نوروزی همانند خیلی از هموطنان به قصد یک مسافرت کاملاً سیاحتی از منزل خارج و راهی استان کردستان ـ شهرستان مریوان ـ شدیم. حدود ساعت 12:00 روز یکشنبه ششم فروردین‌ماه 1391 در حد فاصل «سروآباد» و «مریوان» بوسیله‌ی سواری شخصی در حال حرکت بودیم. بیشتر فکرمان حول محور محل اسکان و اقامت، خرید از بازار و بازدید از اماکن سیاحتی بود. لیکن مشاهده‌ی برخی از ارتفاعات اطراف جاده، افکار ذهن مرا به یکباره تغییر داد. شاید بپرسید چـــرا؟! عجله نکنید، خواهم گفت... ادامه مطالب

نمی‌دانم توفیق حضور در نبرد چندین ساله‌ی کردستان را داشته‌اید یا نه؟ و یا تا کنون به هر نیت و سببی گذرتان به سرزمین غریب کردستان بویژه خطه‌ی «بـانـه» افتاده است یا نه؟ نمی‌دانم اصلاً آنچه را که می‌خواهم از این یادگار دوران دفاع مقدس برایتان بازگو کنم قابل درک و تصور کردنی خواهد بود یا نه ! .... ادامه مطلب

« بـانـه، دیار خاطره‌ها »^[1]

راوی: پرویز بهرامی

بر گرفته از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدت‌های خاموش. نوشته‌ی پرویز بهرامی

جمعه : 21/8/1389

رأس ساعت 03:30 بامداد‌، به وسیله‌ی یک دستگاه خودروی سواری، شهر.... ادامه مطلب

شهید سیّد مرتضی آوینی: 

شايد جنگ خاتمه يافته باشد امّا مبارزه هرگز پايان نخواهد يافت و زنهار ! اين غفلتي كه من و تو را در خود گرفته است ظلمات قيامت است.

" سفرنـامـه‌هـــــــا "

سفرنامه ـ یک     سفرنامه ـ دو     سفرنامه ـ سه     سفرنامه ـ چهار    

سفرنامه ـ پنج   سفرنامه ـ شش

رونمایی از پنجمین اثر پرویز بهرامی، نویسنده ادبیات مقامت و پایداری:

"اینجــا را کلیک کنیـد"

بخشی از مقدمه کتاب:

«سر آغـاز»

امروز که این مطالب را به عنوان مقدمه و سرآغاز کتاب می‌نویسم تقویم تاریخ «بیست و دوّم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت هجری شمسی» را نشان می‌دهد. یعنی سی و یک سال بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی و بیست و یک سال و اندی پس از پایان جنگ تحمیلی.
وقتی برای آخرین بار، جبهه‌های جنگ را به قصد دیار و کاشانه خود ترک می‌گفتم به آینده‌ی نه چندان...ادامه مطلب

تیرماه 1399، شهرداری ابهر

از راست: پرویز بهرامی و علی‌شیر بیگدلی

تیرماه 1399، شهرداری ابهر

از راست: پرویز بهرامی، علی‌شیر بیگدلی و...

تیرماه 1399، شهرداری ابهر

از راست: پرویز بهرامی، علی‌شیر بیگدلی و سید فیاض شفیعی

سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی

1391/8/8 ـ پرویز بهرامی. مراسم گرامیداشت سالروز بسیج دانش آموزی در مدرسه راهنمایی معلم

1389/8/9 ـ پرویز بهرامی. یادواره شهید محمّد حسین فهمیده و شهدای دانش آموز ـ مدرسه راهنمایی امیرکبیر

1389/8/9 ـ پرویز بهرامی. یادواره شهید محمّد حسین فهمیده و شهدای دانش آموز ـ مدرسه راهنمایی امیرکبیر

بهمن‌ماه ۱۳۸۹ ـ پرویز بهرامی. گزارش تصویری از مراسم گرامیداشت دهه مبارک فجر ـ مدرسه علامه امینی

سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی

بمناسبت گرامیداشت هفته بسیج ، در مورخه پنجم آذرماه امسال (۹۰) مراسمی در مدرسه راهنمایی شهید حکمت‌اله رحمانی شناط با حضور کلیه دانش‌آموزان، مربیان و میهمانان مـــدعــو از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ناحیه ابهر برگزار گردید. در این مراسم ....

"برای مشاهده و دانلود روی عکس‌ کلیک کنید"

"ادامـه مطلب"

برای تماشای فایل‌های تصویری اینجـا را کلیک کنید

«شبي به درازاي يك سال»

راوی خاطره: پرویز بهرامی

بر گرفته از کتاب حکایت آن روزها. نوشته‌ی پرویز بهرامی

سال 1364 شاهد زمستاني سخت و طاقت‌فرسا در كردستان بوديم.

در اين فصل سرما گردان‌هاي جندالله سپاه بانه و سقّز با حمايت و پشتيباني قرارگاه حمزه‌ي سيّدالشُهداء^(ع)در عملياتي مشترك موفق به آزادسازي و پاكسازي مناطقي از مرز بانه و سردشت شدند... ادامه مطلب

 «شبحی در تاریکی»

راوی خاطره: پرويز بهرامي

بر گرفته از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید.

شبي از شب‌هاي تابستان اطلاع يافتيم چند نفر از عوامل ضد انقلاب در يكي از آبادي‌هاي اطراف ما توسط اهالي مشاهده شده‌اند. بهمين دلیل پانزده نفر از بچّه‌هاي گروه ضربت پايگاه‌هاي «كيوه‌رود» و «برده رش» را به سمت روستاي «مالدوم»[1] حركت داديم و پنج نفر نيز براي شناسايي و كسب اطلاعات وارد قهوه‌خانه‌اي در كنار روستاي «انجينه» شديم.

اين قهوه‌خانه كه در نقطه‌ي صفر مرزي واقع بود محل مناسبي براي استراحت و تأمين غذاي افراد ضد‌انقلاب و قاچاقچيان عراقي و ايراني محسوب مي‌شد.

در خلال صحبت با يكي از قاچاقچيان حاضر در قهوه‌خانه مطّلع شديم 10 الي 15 دقيقه قبل، هفت نفر از نيروهاي گروهك موسوم به «خه‌بات»[2] در قهوه‌خانه او بوده‌اند كه آنجا را به قصد يكي از شهرهاي كردستان عراق ترك کرده‌اند.

ما هم بي‌درنگ از راه‌ها و كوره‌راه‌هايي كه احتمال مي‌داديم حركت كرده باشند به تعقيب آنها پرداختيم.

مسيري كه در پيش گرفته بوديم راهِ شيب دار، جنگلی و نسبتاً صعب‌العبوري بود. تاريكي شب نيز مشكل ديد و حركت را دو چندان مي‌ساخت.

هنوز فاصله‌ي زيادي از قهوه‌خانه طی نکرده بوديم كه احساس كرديم شبحی در تاريكي جنگل مانند سايه‌ی چند نفر در مقابل‌مان نمايان است.

اين سايه‌ها آنقـدر نزديك بود كه هرگز تصوّر نمی‌كرديم نيروهاي دشمن باشند. خاطرم هست اين فاصله تا اندازه‌اي كوتاه شد كه يكي از همرزمان ما به نام آقای احمدخاني كه اهل زنجان نیز بود با يكي از نفرات ضد انقلاب برخورد كرد.

در اين لحظه انگار قلب‌ها فرو ريخت و نفس‌ها در سينه‌ها حبس شد.

اگر چه ضامن آتش سلاح‌ها در وضعيّت رگبار و انگشت سبّابه‌ي بچّه‌ها روي ماشه‌ی سلاح قرار گرفته بود ليكن كسي ياراي چكاندن ماشه و گشودن آتش را نداشت. زيرا به خاطر تاريكي، افراد ضد انقلاب به راحتي قابل رؤيت نبودند. همچنين بيم آن نیز مي‌رفت كه به اشتباه، همديگر را مورد هدف قرار دهيم.

لحظات به سختي سپري مي‌شد و فكر گرفتاري در چنگال ضد انقلاب همه‌ي ما را بي‌قرار نموده بود.

سكوت سنگين و وهمناكي در محل حاكم شده بود كه ناگهان يكي از افراد دشمن با لهجه‌ي كُردي گفت: «كــا ابراهيم به خوآ پازداره !» گويـا يكي از آنها ابراهيم نام داشت.

همان لحظه بود كه صداي « گلن گدن»[3] سلاح‌ها در فضا پيچيده شد. صداهايي كه تصوّر مي‌شد حداقل از 100 الی 150 اسلحه به گوش می‌رسد.

همين موضوع رُعب و وحشت عجیبی در دلمان انداخته و موجب تضعيف روحيه شد.

ما منتظر بوديم هر لحظه آماج پرتاب نارنجك دستی و گلوله‌هاي دشمن قرار بگيريم.

بعد از اين سر و صداها دوباره سكوت بر همه جا مُستولي گشت. موقعيّت طوري شده بود كه هر كس فقط به فكر جان خودش بود.

با تعدّد صداي گلن‌گدن‌هـا، نفرات دشمن را بين 100 الي 150 نفر تخمين مي‌زديم.

حدود 10 دقيقه به اين صورت گذشت تا اينكه بالأخره آتش سلاح‌هاي دشمن، سكوت حاكم بر منطقه را در هم شكست.

گلوله‌ها زوزه كشان از كنارمان مي‌گذشت يا به زمين و درختان اطراف اصابت مي‌كرد. گويي مرگ بر سرمان سايه افكنده بود.

رگبار گلوله‌ها شايد تا يك دقيقه ادامه یافت ولي به طور مشكوكي تيراندازي كاملاً متوقّف شد.

چند ثانيه بعد از توقّف تيراندازي، صداي گام‌هايي به گوش رسيد كه نشان از فرار نيروهاي دشمن داشت.

لذا ما هم از مواضع خود خارج شده به دنبال آنها رفتیم.

در اين مرحله از درگيري، تيراندازي توسط نيروهاي ما انجام مي‌گرفت. هر چند كه افراد دشمن در حال فرار بودند ليكن علف‌هاي موجود در منطقه كه ارتفاعشان شايد به يك متر مي‌رسيد مانع از حركت ما مي‌شد. چرا كه احتمال مي‌داديم تعدادي از نيروهاي دشمن در بين علف‌ها مخفي شده باشند.

خلاصه اينكه اوضاع به نفع نيروهاي دشمن تمام شد و سرانجام همگي موفق به فرار شدند.

ساعتي بعد متوّجه شديم نيروهاي دشمن با دو ترفند و تاكتيك عجيب، ما را فريب داده‌اند. اوّل صداي پي در پي گلن‌گدن‌هـا بود كه نفرات آنها را بين 100 الي 150 نفر نشان مي‌داد غافل از اينكه بعداً فهميديم همان طوري كه قاچاقچي بيچاره مي‌گفت تعداد آنها فقط «هفت نفر» بوده است و دوّم آن كه همزمان با تيراندازي، محل را به سرعت ترك نموده بودند و متأسفانه ما زماني متوجّه اين موضوع شديم كه مرغ از قفس پريده بود.

فرداي همان روز، برادر فرهاد آذر ارجمند[4] به اتّفاق اكيپي از نيروهاي واحد عمليات براي بررسي موضوع به منطقه آمده و همراه من به روستاي «انجينه» رفتيم.

ايشان به استناد اخبار و اطلاعات منابعي از روستا كه مخفيانه با آنان در ارتباط بودند اظهار داشتند كه در درگيري شب گذشته، دو نفر از نيروهاي ضد انقلاب مجروح و ساعاتی بعد در همان روستا مداوا شده‌اند. همچنين يكي از پسران سركرده‌ي گروهك «خه‌بات» در بين آن هفت نفر بوده است كه موفق به فرار می‌شوند.

[1]ـ مالدوم: از روستاهای مرزی بانه

[2]ـ خه‌بات: نام یکی از گروهک‌های معاند و ضد انقلاب كردستان به رهبري‌ شیخ جلال حسيني.

[3]ـ گلن گدن: آلتی از تفنگ است که فشنگ را در جان لوله، وارد و خارج می‌کند.

[4]ـ فرمانده عملیات وقت سپاه بانه.

 

 امروز عصر (ساعت ۱۸:۳۰ روز چهارشنبه مورخه ۱۴/۱/۱۳۹۲) دلم گرفته بود... خیلـــی!

شهر ما به دو گلزار شهدا مزین است. یکی از آنها در سمت جنوبی و دیگری سمت شمالی شهر. به اتفاق خانواده رفتیم گلزار شهدای شناط (سمت شمالی...)

برای شادی ارواح طیبه‌ی شهدای آرام گرفته در آن محل فاتحه خواندیم. 

مزار نورانی سه تن از آنها برایم از اهمیت خاصی برخوردار بود:

شهیدان: ۱ـ سیّد موسی امینی ۲ـ حسین دست‌بس ۳ـ رمضانعلی شهیدی. (شهید ۱۴ ساله)... ادامه مطلب...

کوههای خلیفه لو ابهر و خرمدره، سنگر مرحوم غلامرضا بهمن حجت کاشانی موسوم به غار هیپی یا غار پیرآغاجی

(پرویز بهرامی)

کوههای خلیفه لو ابهر و خرمدره، سنگر مرحوم غلامرضا بهمن حجت کاشانی موسوم به غار هیپی یا غار پیرآغاجی

از راست: غیب‌الله بابایی، محمدباقر نصیری و پرویز بهرامی

سنگر مرحوم غلامرضا بهمن حجت کاشانی موسوم به غار هیپی

26 مهرماه سال 1395

1395/7/26، کوههای خلیفه لو ابهـر و خرمدره، سنگر مرحوم غلامرضا بهمن حجت کاشانی موسوم به غار هیپی (پیرآغاجی)

از راست: محمدباقر نصیری، حمید بیگلر و غیب الله بابایی

1395/7/26، کوههای خلیفه لو ابهـر و خرمدره، سنگر مرحوم غلامرضا بهمن حجت کاشانی موسوم به غار هیپی (پیرآغاجی)

"زنده یاد غلامرضا بهمن حجت کاشانی معروف به هیپی"

"همین عکسها در وبلاگ شوق دیدار"

دیگر مطالب مرتبط:

تصاویر کاترین عدل، همسر بهمن حجت کاشانی

چریک‌های اشرافی ـ روایت مسعود بهنود

مدعی پیامبری یا مبارز مسلح؟!

آشنایی علی پاتریک (علی اسلامی، علی پهلوی) با بهمن حجت کاشانی (قسمت اول)

آشنایی علی پاتریک (علی اسلامی، علی پهلوی) با بهمن حجت کاشانی (قسمت دوم)