مردان نبرد ـ پرویز بهرامی
|
||
خاطرات فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدّس، نوشتهی پرویز بهرامی |
سعید حاجیخانی(۱)
« در چند قدمي سنگرهاي دشمن »
راوی خاطره: سعید حاجیخانی(۱)
بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشتهی پرویز بهرامی
...در اهواز بعنوان مسؤول سمعي و بصري قرارگاه خاتم النبياء(ص) مشغول فعاليّت بودم؛ البته دركنار اين مسؤوليّت به همراه چند تن از رزمندگان ديگر به فيلمبرداري، عكاسي و خبرنگاري صحنه هاي جنگ نيز مي پرداختيم.
آنروزها سردار مزيناني مسؤول وقت تبليغات جبهه و جنگ بودند كه با مراجعه به واحد سمعي و بصري خبر شهادت دو سردار بزرگ جنگ « حسن باقري[2] و مجيد بقايي » را به ما دادند. ايشان با اشاره به مسؤوليّت و ويژگيهاي اخلاقي اين دو سردار عزيز ، دقايقي برايمان صحبت كرده و سپس فرمود: « برادر رضايي[3] دستور داده اند دو اكيپ فيلمبرداري آماده شوند تا به اتّفاق برادران اطلاعات و عمليات قرارگاه جهت شناسايي و فيلمبرداري از مواضع دشمن به منطقه ي فكّه عزيمت كنند...».
حسب الامر، چند نفر از ما خود را براي اين مأموريت مهيا كرده و پس از مجهّز ساختن خود به امكانات فنّي عكاسي و فيلمبرداري، به همراه برادران گروه شناسايي به منطقه ي « فكّه » اعزام شديم.
عبور از خط مقدم نيروهاي خودي، مستلزم سير مراحلي بود كه بايد آنرا طي ميكرديم. پس از انجام اين سير مراحل، آرام آرام با رعايت مسائل تاكتيكي و نظامي به سمت دشمن حركت كرديم.
منطقه براي من و ديگر اعضاء گروه فيلمبرداري كاملاً نا آشنا بود ولي بچّه هاي اطلاعات و عمليات، بواسطهي شناسائيهاي قبلي خود، با محل آشنا بودند.
براي نزديك شدن به مواضع و استحكامات دشمن، به ناچار بايد كانالهاي تنگ و باريك، سيم خادار، ميادين مين، سيستمهاي هشدار دهنده و ساير موانع فيزيكي را پشت سر مي گذاشتيم. روز طاقت فرسا، دشتي تفتيده و فضايي آكنده از سيم خادار، مين و... را در پيش رو داشتيم.
در زير ديد مستقيم دشمن، عبور از اين موانع، بخصوص كانالهاي تنگ و باريك، آنهم بصورت خميده و پا مرغي، كاري بسيار سخت و دشوار بود، كوچكترين اشتباه براي لو رفتن موضوع و از بين رفتن بچّه ها كافي بود. واقعاً لحظات پُر اضطراب يا بهتر بگوييم لحظات مرگ و زندگي را تجربه مي كرديم. ولي به هر تقدير همهي موانع را پشت سر گذاشته و بالأخره به 20 الي 30 متري مواضع و سنگرهاي دشمن نزديك شديم تا آنجاييكه با چشم غير مسلّح، كاملاً قابل رؤيت و شناسايي بودند.
صداي آنها را نيز به وضوح مي شنيديم. خاطرم هست در آن لحظه يكي از نيروهاي عراقي در بيرون سنگر، به پهلو خوابيده بود و راديوي كوچكي نيز در دست داشت كه به آهنگهاي عربي گوش ميداد.
بچّههاي اطلاعات و عمليات، دست بكار شده و مأموريت خودشان را شروع كردند. ما هم با راهنمايي آنان از مواضع دشمن شروع به عكسبرداري و فيلمبرداري نموديم. براي من خاطرهاي عجيب و فراموش نشدني بود. چون تا اين اندازه به نيروهاي دشمن نزديك بوديم و به لطف خدا، آنها غافل از حضور ما.
پس از اتمام مأموريت شناسايي و فيلمبرداري، محل مورد نظر را به قصد بازگشت به موقعيّت و مواضع نيروهاي خودي ترك كرديم. امّا در مسير بازگشت، چيزي كه به آن پي نبرديم باعث شد تا نيروهاي دشمن با سلاحهاي مختلف به اطراف ما تيراندازي كنند. تيرها زوزه كشان از بغل گوشهايمان رد مي شدند و... ليكن خوشبختانه خواست خدا بود تا بدون اينكه آسيبي به ما برسد بتوانيم خود را از معركه دور و جان سالم به در بريم.
سرانجام گزارش شناسايي را بهمراه عكسها و تصاوير ويدئويي به قرارگاه رسانديم. در اتاق عمليات، برادران: رضايي و صيّاد شيرازي[4] با مطالعه و تجزيه و تحليل گزارشات و تصاوير عكاسي و ويدئويي، موقعيّت و امكانات دشمن را براي اجراي عمليات والفجر مقدماتي و ديگر عملياتهاي آينده ارزيابي نمودند.
وقتي كه به فيلم نگاه ميكرديم برادر صيّاد شيرازي با دقّت نظر در تصاوير گرفته شده، به موارد مهمّ و حساسي اشاره كرد و از من خواست تا در فيلمبرداريهاي آينده از مواضع دشمن، به اين نكات دقّت بيشتري داشته باشم.
در پايان كار، اين دو سردار عزيز، همهي برادران ذيربط را نسبت به حفظ اسرار و اطلاعات و آنچه كه در شناسايي و فيلمبرداري شاهد آن بوده اند توجيه و بمنظور حفظ مسائل امنيتي، توصيههاي كارشناسي و لازم را ارائه نمودند.
۱) سعيد حاجي خاني متولّد 1342 (تهران) از عكّاسان و تصويرگران با تجربه اي ميباشد كه از اوان نوجواني، فعاليت خود را در اين حرفه آغاز نموده است. استعداد و فعاليتهاي هنري او بيشتر در دوران جبهه و جنگ متبلور گشت، بطوريكه اكنون بيش از يكهزار قطعه عكس و پوستر و چندين نوار ويدوئويي ارزشمند و ماندگار دفاع مقدّس، حاصل كار او به شمار ميآيد.
۲) سردار شهيد غلامحسين افشردي فرمانده قرارگاه كربلا و جانشين وقت يگان زميني سپاه كه به لحاظ فعاليتهاي اطلاعاتي با نام مستعار «حسن باقري» در بين رزمندگان شناخته ميشد در نُهم بهمن ماه سال 1361 در شمال فكّه بهمراه همرزم خود سردار شهيد دكتر مجيد بقايي فرمانده قواي يكم قرارگاه كربلا در حين شناسايي منطقه عملياتي والفجر مقدماتي به فيض عُظماي شهادت نائل ميآيند. «روزنامه جمهوري اسلامي ـ 12 بهمن 1372 ـ صفحه 12»
۳) سردار سر لشكر پاسدار دكتر محسن رضايي فرمانده وقت كُل وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
۴) امير سپهبد علي صياد شيرازي متولّد 1323 شهرستان درگز خراسان، جانشين ستاد كُل نيروهاي مسلّح جمهوري اسلامي ايران و فرمانده وقت نيروي زميني ارتش ج.ا.ا در بامداد 21 فروردين ماه سال 1378 در حال خروج از منزل توسط عوامل گروهك تروريستي منافقين در تهران به شهادت رسيد. در تشييع جنازه شهيد صياد شيرازي، رهبر فرزانه انقلاب حضرت آيت الله خامنهاي مدظلّه العالي بر تابوت اين شهيد عزيز بوسه زدند كه اين بوسه نشان از اخلاص و فداركاري اين امير سرافراز ارتش داشت.
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
سردار لشکر پاسدار شهید: حاج مهدی زینالدین
برای مراجعه به وبلاک اختصاصی سید محسن نبئی «اینجا» را کلیک بفرمایید
سید محسن نبئی ابهری
سید محسن نبئی ابهری
سید محسن نبئی ابهری
سال 1360، خرمشهر، کوتشیخ، از راست:
==== ، سید محسن نبئی ابهری، حضرت آیتالله خامنهای، ===== ، سردار شهید سید محمدعلی جهان آرا فرمانده وقت سپاه خرمشهر و رزمنده بسیجی: اسکندر امیرلو
مهرماه 1362، منطقه عملیاتی غرب کشور، قبل از عملیات والفجر 4
* سردار شهید محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه (س) لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)
* سید محسن نبئی ابهری، بیسیمچی شهید
سال 1361، اندیمشک. سید محسن نبئی ابهری و...
سال 1360، جبهه جنوب. دارخوین، سردار سید رحیم صفوی در جمع رزمندگان شهرستان ابهر
تابستان 1361، جبهه جنوب، قبل از عملیات رمضان
مردادماه سال 1361 ـ منطقه عملیاتی رمضان. نفرات ایستاده از راست: 1ـ مرحوم غلامعلی آهنکار 2ـ شهید محمّدعلی رنجبر 3ـ شهید حسین قاسملو 4ـ سیّدمحسن نبئی 5ـ حسن داداشیان 6ـ محمّد محمّدبیگی 7ـ شهید علی عیوضمحمّدی 8ـ شهید یدالله احمدی 9ـ شعبان نوری 10ـ شهید غلامحسین باندوم. نشستهها از راست: 1ـ علیاکبری 2ـ شهید اصغر الهیاری 3ـ شهید مهدی برجی 4ـ علی رنجبر 5ـ محمّد الهیاری 6ـ علیمحمد نظری (آزاده) 7ـ محمود آهنگری
تیرماه 1361، جبهه جنوب، قبل از عملیات رمضان. ردیف جلو، نفر سوم از راست: سید محسن نبئی ابهری
1364/11/25، جبهه جنوب، منطقه عملیاتی والفجر هشت، کنار اروندرود، خسروآباد.
از راست: ناشناس، علی ذوالقدر (عینکی)، کاظم قربانی، رضا آهنکار و سید محسن نبئی ابهری
مهرماه 1362، جبهه سرپل ذهاب، از راست: امیر افشاری، سید محسن نبئی ابهری و میرزاعلی عباسی
سال 1364، منطقه عملیاتی والفجر 8 (خسروآباد) کنار اروندرود.
ایستاده از راست: 1ـ کاظم قربانی 2ـ علی ذوالقدری 3ـ سیّد محسن نبئی 4ـ حسین محمّدی 5ـ سردار شهید ابوذر فیروزی 6ـ اصغر افشاری 7ـ رضا محرمزاده. نشسته از راست: 1ـ پرویز چهاردولی 2ـ رضا آهنکار
سال 1365، جبهه جنوب
از راست: یدالله آتش زر، سید محسن نبئی و سردار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده وقت لشکر 8 نجف اشرف
سال 1364 از راست: حسین محمدی، سید محسن نبئی ابهری و محمد امیرخانی
سال 1365، جبهه جنوب، سید محسن نبئی ابهری
سال ===== بندرانزلی، از راست:
سید محسن نبئی ابهری، امیر افشاری، منصور افشاریراد و سید ابوالفضل موسوی
سال ===== جبهه جنوب، از راست: کاظم قربانی، سید محسن نبئی ابهری و امیر افشاری
سال ========
======================================
سال ===== گلزار شهدای اصفهان
سال ===== گلزار شهدای اصفهان
سال ===== گلزار شهدای اصفهان
سید محسن نبئی ابهری
سال 1366 از راست: غلامحسین رجبی، سید محسن نبئی ابهری و محمدحسین (امیر) محمودی
قبل از انقلاب، اوایل دهه 1350، قـــم. منزل حضرت آیتالله امجد
مراسم عمامه گذاری زنده یاد حجت الاسلام شیخ حمید ولایتی ابهری
از راست:شهید شیخ اصغر الهیاری، ناشناس، زنده یاد شیخ حمید ولایتی، ناشناس و حاج مهدی مهدوی
گواهینامه پایه دو رانندگی سید محسن نبئی ابهری
اوایل انقلاب اسلامی، از راست: شهید شیخ اصغر الهیاری و حاج سید احمد نبئی ابهری
اوایل انقلاب اسلامی، از راست: شهید شیخ اصغر الهیاری و حاج سید احمد نبئی ابهری
بهار سال 1361، منطقه جنگی جنوب، سوسنگرد، از راست:
برادران: حاج سید حسن، حاج سید احمد و سید محسن نبئی ابهری
سید محسن نبئی ابهری
سید محسن نبئی ابهری و بهمن یوسفی
"شهید عارف اصغر الهیاری ابهری معروف به شیخ اصغر"
"زنده یاد حاج قدرتالله عسگری معروف به شیخ قدرت"
*قدرتالله عسگری معروف به کربلایی شیخ قدرت، متولّد سال 1295 شمسی در روستای حصار قزوین. بعد از خدمت سربازی در ابهر به کار گچکاری و گچبُری مشغول بود. او در مسجد نور ابهر برای چند نسل قرآن تدریس کرد و سابقه نداشت برای این زحمت از کسی پولی دریافت کند. همین امر و دیگر تلاشهای معنوی و دینی او باعث شد که نام و یادش برای همیشه در اذهان مردم ابهر ماندگار شود. شیخ قدرت به تاریخ 6/11/1376 در سن 81 سالگی دار فانی را وداع گفت.
فروردینماه 1395، ابهر، هماهنگی اولیه برای تألیف کتاب بیقراران وصال نوشته پرویز بهرامی.
از راست: سید ساجدین حسینی و سید محسن نبئی ابهری
فروردینماه 1395، ابهر، هماهنگی اولیه برای تألیف کتاب بیقراران وصال نوشته پرویز بهرامی.
از راست: جمهئر ذوالقدریها، سید ساجدین حسینی و سید محسن نبئی ابهری
فروردینماه 1395، ابهر، هماهنگی اولیه برای تألیف کتاب بیقراران وصال نوشته پرویز بهرامی.
از راست: جمهور ذوالقدریها و سید محسن نبئی ابهری
سال 1365، جبهه جنوب، قبل از عملیات کربلای پنج. ایستاده از راست:
حسن دادشیان، سید ساجدین حسینی، سید محسن نبئی ابهری، رسول حدادیان و شهید جهانگیر جعفری
نشسته از راست: شهید ===== ، سید محمود فاطمی و رضا ملاآقامیرزایی
اهواز. از راست: زنده یاد ابوالحسن احمدی و...
سال 1365، جبهه جنوب، قبل از عملیات کربلای پنج. از راست:
روحانی اهل تاکستان، سید محسن نبئی ابهری و ابوالفضل اسماعیلی
سال 1363، سپاه سردشت، از راست: حمزه علی پیغمبری و سید محسن نبئی
سال ==== منطقه === از راست: رسول حدادیان، سید محسن نبئی و رضا آهنکار
سال 1365، جبهه جنوب، قبل از عملیات کربلای پنج. ابوالحسن کتابیفرد و سید محسن نبئی ابهری
سال 1365، جبهه جنوب، قبل از عملیات کربلای پنج. از راست:
سید محسن نبئی ابهری، مصطفی برجی، محمدحسین محمودی، الیاس عزیزمحمدی و بهروز بهرامی
سال ==== جبهه جنوب، ردیف جلو از راست:
علی افشاری، حسین یوسفی، زنده یاد محمدحسین آشتیانی امام جمعه فقید ابهر، سردار شهید یاور معروفخانی و سید محسن نبئی
======================================
سال 1363، جبهه جنوب، از راست: اصغر افشاری و سید محسن نبئی ابهری
سال ==== ، جبهه ====، از راست:
شهید ==== ، زنده یاد شاهمحمدی، محمدحسین محمودی، کریم نوری و سید محسن نبئی ابهری
======================================
از راست: سید محسن نبئی ابهری و داود داودی
سال 1365، جبهه جنوب، قبل از عملیات کربلای پنج. از راست:
حسین یوسفی، رسول حدادیان و سید محسن نبئی
سال === منطقه === از راست: سید محسن نبئی ابهری و سید اصغر ابراهیمی
سال 1363، سردشت ................
سال 1363، سردشت، از راست:
جمهور ذوالقدریها، زنده یاد محرم فیروزی، غلامرضا رنجبر، سردار قاسم رضایی، سید محسن نبئی و کاظم قربانی
سال 1360، جبهه جنوب. دارخوین، سردار سید رحیم صفوی در جمع رزمندگان شهرستان ابهر
سال 1359، دیواندره. از راست: رضا ربیع جماعت و سید محسن نبئی
این صفحه در حال ویرایش و بروزرسانی است.
برای مراجعه به وبلاک اختصاصی سید محسن نبئی «اینجا» را کلیک بفرمایید
برای دیدن تصاویر بعدی «اینجـــا» را کلیک کنید.
برای دیدن تصاویر بعدی «اینجـــا» را کلیک کنید.
سردار شهید محمد بنیادی
«در انتظار يك حادثه»
دیگر خاطرات:
مطیع و با وفا در انتظار یک حادثه راز انگشتر او حاج همّت بود دروغ مصلتآمیز
«در انتظار یک حادثه»
سیّد محسن نبئی
از خيل رزمندگان سرافراز لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) كمتر كسي هست كه با نام سردار شهيد «محمّد بنيادي» [1] بيگانه باشد. او كه در چندين عمليات مختلف، مخلصانه و جانانه درخشيد، توانست نام نيك و جاودانهاي از خود براي نسلهاي آينده كشورمان باقي گذارد. يكي از عملياتهای موفقيتآميز و غرورآفرين 8 سال دفاع مقدّس، عمليات والفجر 4 بود كه با رمز يا اللّه يا اللّه يا اللّه و با هدف آزاد سازي بخش وسيعي از خاك كشورمان و همچنين ارتفاعات مهم منطقه (كاني مانگا، سوركوه، لري و... ) , تصرف پادگان پنجوين و گرمك عراق و... به مرحله اجرا در آمد. در اين عمليات سردار شهيد محمّد بنيادي به عنوان فرمانده تيپ تاكتيكي حضرت معصومه(س) و محور دوّم عملياتي لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) بدون هيچگونه وحشت و هراسي از دشمن، خود را به درياي پرخروش و امواج طوفاني گلولهها ميزد تا پيروزيهاي چشمگيري را براي هموطنانش به ارمغان بياورد و بيترديد پيروزي بزرگ رزمندگان در عمليات والفجر 4 مرهون فداكاري و تلاشهاي بيوقفه عزيزاني همچون شهيد محمّد بنيادي ميباشد. آنچه در پي ميآيد از دفترچهي خاطرات و دستنوشتههاي برادر «سيّد محسن نبئي»[2] , بازآفريني شده است كه از نظر خوانندگان محترم ميگذرد. باشد كه بدين طريق ياد و خاطرات سردار شهيد بنيادي و تمامي شهداي والامقام عمليات والفجر 4 را گرامي بداريم.
* در آبانماه 1362، سه مرحله از عمليات والفجر 4 به اجرا در آمد و رزمندگان اسلام با تكيه به قدرت لايزال الهي بخش وسيعي از خاك ايران و ارتفاعات پنجوين عراق را درنورديدند. آنها عليرغم تصوّر دشمن با پشت سر قرار دادن انواع موانع و ميادين مين و كوههاي صعب العُبور، بار ديگر قدرت اسلام را به عرصه ي ظهور كشاندند؛ ليكن مراحل بعدي عمليات همچنان ادامه دارد. جنب و جوش وصف ناپذيري در رزمندگان به وجود آمده و هركدام به دنبال مأموريتي هستند. نيروهاي مهندسي رزمي سپاه به كمك جهادگران، اين سنگرسازان بيسنگر در زير آتش دشمن با مركبهاي آهنين خود مشغول كشيدن جادههاي مواصلاتي در منطقه ميباشند. طنين انفجارهاي پي در پي گلولهها و خمپارهها، فضاي منطقه را غير عادي و دگرگون ساخته است. صفير گلولهها و موشكهاي آر. پي. جي7 هيچ آرامشي در منطقه باقي نميگذارد و هر لحظه گلولهي توپ يا خمپارهاي از سوي خصم فرود آمده و قلب زمين را ميشكافد. بمبارانهاي بي امان و مكرّر هواپيماهاي دشمن نيز به اين گرد و غبار ميافزايد.
اين بار دشمن از نوعي هواپيماي جديد و اهدايي غرب بنام «سوپر اتاندارد»[3] استفاده ميكند كه در دفعات قبل سابقه نداشت؛ خلاصه اينكه نبرد سختي بين نيروهاي اسلام و دشمن در گرفته است.
در گرماگرم فراز و نشيب اين عمليات از خود ميپرسم: «آيا قلم قادر است تا اين حماسهها و حادثهها را آنگونه كه هست براي آيندگان يا آنهاييكه نديده و نشنيدهاند به رشته تحرير در آورد؟! كدامين قلمیست كه بتواند احساس دروني اين رزمندگان را بر روي كاغذ منقّش سازد؟!»
بديهي است كه هر از چند گاهي عدّهاي از رزمندگان و همرزمانمان، مجروح شده و يا به شهادت ميرسند. از ميان اين شهدا ميتوان برادر «رحيم آنجفي» فرماندهي تيپ الهادي و محور اوّل عملياتي لشكر 17 را نام برد كه دليرانه جنگيد و در اوايل عمليات مجروح و پس از چند روز به شهادت نائل آمد. در چنين شرايطي هرگونه عمليات و پيشروي نيروها دشوار و غيرممكن به نظر ميرسد ولي رزمندگان اسلام قويتر از آنند كه تسليم اين حملات و سختيها شوند. آنها با استعانت از خداوند متعال غير ممكنها را يكي پس از ديگري ممكن میسازند و به قلب دشمن يورش ميبرند.
13 روز از آبانماه سال 62 ميگذرد كه در ارتفاعات لري[4] مستقر شدهايم. شهيد محمّد بنيادي شب قبل نيروهاي تحت امر خود را جهت اجراي مرحله ي ديگري از عمليات والفجر 4 به پشت منطقه ي عملياتي از پيش تعيين شده و مورد نظر اعزام نموده است و صبح روز سيزدهم آبانماه 1362 خود نيز به منظور هدايت نيروها و اجراي بخش ديگري از عمليات مُهيّا ميشود.
آري! لحظه ي خداحافظي او با ما فرا ميرسد. اين بار خداحافظي غريبي دارد... او از تمام علایق مادّي و دنيوي زودگذر دل بريده است، فقط و فقط به آرزوي قلبي خويش يعني شهادت ميانديشد. نگاهش به همه دوستان و همسنگران با گذشته فرق دارد. عزم خود را براي حركت بسوي منطقه عملياتي جزم كرده است و با چهرهاي مصمّم و نوراني از همه ي دوستان و همرزمان خود حلاليّت ميطلبد...
آه، خــدايــا! مگر چه اتّفاقي خواهد افتاد كه اين سردار شجاع و مُتهوّر اين چنين مُنقلب و دگرگون شده است؟! دردل ميگوييم خدايا نكند محمّد را از ما بگيري؟ نكند در اين لحظات حساس و پُر خطر، ما را بدون يار و فرمانده بگذاري؟ ولي حس غريبي ميگويد انگار اين آخرين ديدار با محمّد است و چارهاي نداريم جز تسليم در برابر سرنوشت.
او ما را در آغوش گرفته و دست يكايكمان را به گرمي فشرد و سپس حركت كرد. بعضي از دوستان با چشماني اندوهبار و اشك آلود با او خداحافظي كردند. غمي مرموز بر دل همه سنگيني ميكرد. شايد همه با نگراني منتظر يك اتّفاق بودند.
محمّد حركت كرد و رفت به سوي قربانگاه.
چند ساعت بعد عقربه ي ساعت 8:15 صبح را نشان مي داد، در حاليكه همه ي بچّهها در انتظار يك حادثه بودند ناگهان صداي گوشي بيسيم، همه ي ما را متوجّه خود ساخت و يكي از فرماندهان رده بالاي لشكر از آن سو (منطقه عملياتي) خبر شهادت او را به ما داد.
آري! درست شنيده بوديم، محمّد به سوي معشوق بال گشوده بود.
من كه وظيفه ي مخابره ي هرگونه پيام را به قرارگاه تاكتيكي داشتم چند دقيقه بعد، اين خبر تأسف بار را مخابره نمودم. شايد يك دقيقه هم طول نكشيد كه صداي آقا مهدي زين الدين[5] (فرمانده لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع)) را شنيدم كه با بيقراري و لحني كه نشان از عدم باور او نسبت به اين موضوع داشت منبع و صحت و سقم خبر را از من جويا شد. من هم به ناچار ماجرا را براي او شرح دادم، ليكن با اين وجود براي آقا مهدي يقين حاصل نشد و سريع خودش را به موقعیت ما[6] رسانده و از نزديك ضمن برقراري ارتباط مستقيم با منطقه ي عملياتي، شهادت محمّد را مورد بررسي قرار داد.
بدين ترتيب اين فرمانده ي مخلص و فداكار هم كه براي رسيدن به لقاءاللّه و دوستان شهید خود بيتابي ميكرد از ما خداحافظي و به دیدار عند ربهم یرزقون شتافت.
پینوشتهـا:
۱) شهيد محمّد بنيادي اهل روستاي «فردو» از توابع قم بود.
۲) سيّد محسن نبئي از پيشكسوتان و باز نشستگان سپاه و يا بهتر بگوييم از خاكريزنشينهاي قديمي جنگ ميباشد كه مدّتهاي مديدي از عمر گرانبهاي خود را در جبهههاي حقّ عليه باطل سپري و به واسطه ي حضور متناوب و متوالي در واحد مخابرات لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع)، خاطرات ارزشمند و ماندگاري از سرداران و فرماندهان اين لشكر در سينه دارد كه مطالب بالا بخشي از اين خاطرات است.
۳) جنگنده ي «سوپر اتاندارد» ساخت كشور فرانسه است كه با اهدای قدرتهاي غربي به كشور عراق، براي اوّلين بار در سال 1362 (عمليات والفجر 4) بر عليه رزمندگان اسلام مورد استفاده قرار گرفت.
۴) لري از ارتفاعات استراتژيك و سوق الجيشي كردستان عراق (استان سليمانيه) ميباشد كه حفظ و تسلّط بر اينگونه ارتفاعات براي نظاميان از اهميّت ويژهاي برخوردار است.
۵) آقا مهدي زين الدين حدود يك سال بعد (1363/8/27) در كردستان (بين بانه و سردشت در سه راهی دارساوین) هدف كمين ضدانقلاب مسلّح قرار گرفته و به همراه برادر عزيز خود مجيد زين الدين به فيض شهادت نائل آمدند.
۶) قرارگاه تاكتيكي (محل رله ي مكالمات بي سيم ها).
پاییز ۱۳۶۳ ـ کردستان ـ بانه
از راست: ۱ـ پرویز بهرامی ۲ـ شهید امیرعلی کرمی ۳ـ مصطفی واحدی
« رؤياي صادقه »
راوی خاطره: پرویز بهرامی
بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشتهی پرویز بهرامی
...در يكي از ارتفاعات پنجوين عراق مستقر بوديم[1]، آفتاب طلوع كرده بود كه يكي از همرزمان بسيجي بنام «بهرام بازرگان»[2] نزد ما آمد و خوابي[3] را كه شب گذشته ديده بود چنين باز گو كرد: «در خواب ديدم كه يك قطره خون از يكي از انگشتانم جاري شد... حالت عجيبي در خواب به من دست داده بود،احساس مي كردم كه پرواز مي كنم... دلم گواهي ميدهد كه امروز شهيد خواهم شد...» بهمين جهت، اين همسنگر عزيز از همه ي ما حلاليّت ميطلبيد. چند ساعت بعد، يكي از رزمندگان اهل ابهر بنام محمود آهنگري (ولايتي) سخت بيمار و شديداً دچار تب و لرز شده بود كه من او را تا رسيدن به پشت خط مقدّم و اورژانس صحرايي همراهي ميكردم... در بين راه متوجّه رزمندهاي شديم كه به همراه حدود ده عدد قمقمه آب[4]، بر اثر اصابت يك تركش كوچك به ناحيه گيجگاه (شقيقه سر) و جاري شدن فقط يك قطره خون، بر زمين افتاده و به شهادت رسيده است. با شناسايي دقيق اين چهره، دريافتيم كسي نيست جز همسنگر خودمان «بهرام بازرگان». اين شهيد والامقام به تأسي از منش والاي حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) قمقمههاي بچّهها را جمع كرده بود تا از چشمهاي در منطقه، از آب پركُند، ليكن تقدير چنين بود كه همچون شهداي مظلوم و عطشان كربلا لب تشنه جان به جان آفرين تسليم كند.
***
پاييز 1363 در موقعيّت شهيد رهبري (تپه دو سينه)[5] مستقر بوديم كه روزي يكي از برادران بسيجي بنام امير علي كرمي[6] گفت: «بچّهها! شب قبل خواب ديدم كه در آن رودخانه (اشاره به رودخانه مقابل تپّه دوسينه) با ضدانقلاب درگير شديم و من در داخل آب به شهادت رسيدم... به نظرم ميرسد كه من روزي در داخل رود آبي به شهادت خواهم رسيد...»
چند ماه گذشت و اين برادر عزيز هم در عمليات بدر (شرق دجله) به خيل شهداي اسلام و برادر شهيدش «معرفت اله كرمي» پيوست.
آري! با تأمل و تعمّق درخواب اين دو شهيد بزرگوار در مييابيم كه خداوند بندههاي خاصّ و مخلص خود را براي شهادت گلچين و به ميهماني خود دعوت ميكند.
.............................................
پینوشتها:
۱) پاييز 1362 ـ مرحله سوّم عمليات والفجر 4
۲) شهيد بهرام بازرگان از بسيجيان اهل زنجان بود.
۳) ناگفته نماند وقتي از خواب صحبت به ميان مي آيد ذكر اين نكته لازم و ضروري به نظر مي رسد كه در آن موقعيّت حساس و كاملاً جنگي توأم با غرّش انفجارات و ... اينطور نبود كه محل مناسبي براي استراحت و خواب رزمندگان وجود داشته باشد ، بلكه هر كسي در فرصت مناسب و پيش آمده ، فقط مي توانست در كُنجي از سنگر بدون زيرانداز آنهم بصورت خميده و پوتين به پا، دقايقي به استراحت بپردازد و يا به اصطلاح چُرت بزند...
۴) در آن موقعيّت بحراني ، همه ي همسنگران به صورت نوبه اي قمقمه هاي آب را جمع آوري و از نزديكترين چشمه يا رود جاري در منطقه پُر مي نمودند ليكن بعضي از همرزمان از جمله شهيد بهرام بازرگان ، هميشه در اين كار خداپسندانه از ديگران پيشي مي گرفتند و...
۵) روستاي دوسينه از توابع شهرستان بانه مي باشد كه در سمت شرقي آن واقع گرديده است.
۴) امير علي كرمي اهل روستاي سنبل آباد از توابع شهرستان ابهر بود كه يكي از برادرانش بنام «معرفتاله » نيز چند سال قبل از وي در كردستان به شهادت رسيده بود.
« حكايت آن روزها »
« روز وصل دوستداران ياد باد » « ياد باد آن روزگاران ياد باد »
در فراز و فرود تاريخ پُر افتخار پس از انقلاب اسلامي ؛ هشت سال دفاع مقدّس، خود حكايت ديگري دارد، حكايتي تلخ و شيرين از مقاومت و حماسه هاي مردانِ مردي كه در روزگاران نه چندان دور در دفاع از حريم اسلام و هموطنان خود ، جان در طبَق اخلاص نهادند و دليرانه پرچمِ عزّت و شرف را بر فراز رفيع ترين قلّه هاي ايثار و جوانمردي به اهتزاز در آوردند.
شرح دلاوري و پايمردي مردانِ خدا اگر چه در قالب كلمات و واژه ها نمي گُنجد ليكن وجدان آدمي نيز سكوت را در اين زمينه جايز نمي شمارد. گويي حسِ غريبي دائماً ندا مي دهد كه اي همسنگران ! « مبادا ياد ياران را به فراموشي بسپاريد ! »
« حكايت آن روزها » ، سرگذشت شگرف و مخاطره آميز پيكارگراني است كه همچون شيران بيشه، عرصة رزم را بر دشمنان متجاوز سرزمينمان تنگ و تار ساختند.
اين مجموعه، تجسّمي از حماسه ها و رشادت هاي بي بديل رزم آوران و پاكباختگان آن دوران فراموش نشدني است. قصّة چشم هاي نمناك و سينه هاي عاشقي است كه نه در كُنج خلوت ، كه در ميان آتش جنگ و معركة حقّ و باطل، شاهد بسياري از حوادث و واقعيّت ها بوده اند.
« حكايت آن روزها » ، ماجراي دلدادگان و سالكاني است كه براي رسيدن به معشوقِ خويش از خاك تا افلاك به پرواز در آمدند.... و اكنون مائيم و حكايت هجران و واماندگي از قافلة ياران.
« کتاب حكايت آن روزها » ، دريچة تازه اي از گنجينة اسرار و خاطرات تني چند از رزمندگان دفاع مقدّس براي خوانندگان گرامي و علاقمندان به فرهنگ ايثار و شهادت مي گُشايد./ پرویز بهرامی ابهر /
محل فروش : قـــــم ، انتشارات جوادالائمه(ع) تلفن تماس: 2881946
سالهاي پُر افتخار دفاع مقدس اگر چه با مُخاطرات و فراز و نشيبهايي بس گوناگون و پُر ماجرا همراه بود دريغا كه مانند ابر بهاري گذشت و به تاريخ پيوست ؛ ليكن آنچه در صفحه ي روزگار جاودانه گشت سرافرازي ايران و نام بلند آوازه ي حماسه آفرينان و جان بركفان آن دوران فراموش نشدني است كه در اين مسير ، عدّه اي سر از پا نشناخته و با بذل خون پاكشان به زندگي ابدي و مطلوب خويش دست يافتند و عدّه ي ديگري نيز تا مرز شهادت پيش رفته و اكنون در سايه ي دلتنگي ها و آرزوي وصال با شهداء ، كوله بار عظيم تجارب و خاطرات تلخ و شيرين ايّام جنگ را بر دوش مي كشند.
وقتي در كسوت اين مردان بي ادّعا كه اكنون گرد پيري و فراموشي بر چهره ي اكثر آنان نشسته است قرار مي گيريم و لحظاتي پاي صُحبت و خاطرات دلنشين آنان مي نشينيم تازه در مي يابيم كه آنچه تاكنون در باره ي فداكاري و جانبازيهاي بي بديل اين قهرمانان و نامداران بي نام و نشان توصيف گرديده ، همانند قطره اي است در برابر اقيانوس بيكران ...
اينك بر تمامي افراد متعهّد و همدل فرض است كه قلم بر دست گرفته و در حدّ بضاعت و توانايي خود با كمال نكته سنجي و واقع گرايي ، خاطرات و ايثارگريهاي بي شمار اين مردان ستُرگ را ثبت و همچون اسناد گويا و گرانبهاي رويدادهاي هشت سال دفاع مقدّس ، براي جهانيان و نسلهاي آينده به سينه ي تاريخ بسپارند.
كتاب « مردان نبرد » مجموعه اي است كه با استعانت از خداوند متعال به بيان گوشه اي از خاطرات ماندگار و ارزشمند چند تن از يادگاران و دلاور مردان عرصه نبرد مي پردازد. انشاء اللّه سند كوچكي باشد براي حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدّس. / پرويز بهرامي ابهر
محل فروش : قـــــم ، انتشارات جوادالائمه(ع) تلفن تماس: 2881946
« ميرزا كوچك خان جنگلي » اُسوه مقاومت در برابر بيگانگان.
نویسنده: پرویز بهرامی ـ آذر ۱۳۸۰
اشـاره: در سال 1914 ميلادي در نتيجه جنگ جهاني اوّل ، سربازان چند كشور از جمله انگليس ، روس ، عثماني و ... با ناديده گرفتن اعلام بي طرفي ايران در جنگ و با زير پا گذاشتن حقوق بين المللي مانند مور و ملخ به كشورمان سرازير شده و علاوه بر ايجاد مشكلات سياسي ، اقتصادي و هرج و مرج ، هر گونه امنيت و آسايش عمومي را از مردم بي گناه و بي دفاع ايران سلب نمودند . رجال سياسي و نظامي ايران غالباً از افراد ناتوان و ضعيف بوده كه ياراي مقابله با بيگانگان و متجاوزين را نداشتند . كمبود قواي نظامي اعم از نيرو ، سلاح ، تجهيزات و ساير امكانات نظامي و دفاعي نيز مشكلات موجود را دو چندان مي ساخت . لذا اوضاع و احوال حاضر مردان دلسوَز و غيرتمندي را از ايران زمين مي طلبيد تا براي نجات ملّت مظلوم در صدد چاره جويي بر آمده و هر آنچه را كه در توان داشتند در مقابله با اجانب بكار گيرند . سرخيل اين راد مردان سترگ ، ميرزاكوچك خان جنگلي بود كه از گيلان سرافراز بپا خاسته و به حقّ ، جانانه درخشيد ، جنگيد و سرانجام در دفاع از اسلام و اين مرز و بوم در روز يازدهم آذر ماه 1300 به شهادت نائل آمد . او كه خود يك روحاني آزاده و از مبارزان دوره مشروطيّت بود با تأسي از افكار و ايده انقلابي « اتّحاد اسلام » اقدام به تشكيل و سازماندهي دستجات مسلّح در گيلان نمود كه بعداً به انقلاب گيلان و نهضت جنگل معروف گشت . / در خصوص افكار انقلابي و اسلامي اعضاء اتّحاد اسلام ، اطلاعات قابل توجّهي مطرح است ليكن مرحوم ابراهيم فخرايي مورّخ و نويسنده نامي كتاب سردار جنگل كه خود از ياران و دوستان نزديك ميرزاكوچك خان بوده در باره آنان مي گويد : اتّحاد اسلام سازماني بود كه گفته مي شد مركز فعاليتش اسلامبول است و بوسيله چند تن از پيشوايان ديني مانند « سيّد جمال الدين اسد آبادي » ، سيّد عبدالرّحمن كواكبي ، رشيد رضا و شيخ محمّد عبده ، بمنظور مبارزه با استعمار و ايجاد يك وزنه سياسي جهاني براي دنياي اسلام بوجود آمده بود و چند تن از رجال سياست و روحانيون شهير ايران همچون سيّد محمّدرضا مساوات ، سيّد محمّد كمره اي ، سليمان محسن اسكندري ، سيّد يحيي نداماني ، ميرزا طاهر تنكابني ، «سيّد حسن مدرّس» و اديب السلطنه سميعي ، عضويت اين سازمان را قبول و در پيشرفت هدف سازمان شركت فعالانه داشته اند ، امّا نه بطور دسته جمعي بلكه تك تك و به شكل انفرادي ، چرا كه پيوند معنوي و ارتباط اجتماعي بين محافل ديني برقرار نبود و رجال سياست به افكار و ايده هاي شخصي تكيه داشتند و... » (1) در باره بازماندگان و نوادگان ميرزا كوچك خان جنگلي متأسفانه تا كنون اطلاعات دقيقي گردآوري و به ثبت نرسيده است ، فقط مرحوم ابراهيم فخرايي در قسمتي از كتاب مزبور كه در سال 1344 شمسي تأليف نموده ، ضمن شرح زندگاني كوچك خان ، پيرامون خانواده و خصوصيّات فردي او چنين مي نويسد : « يونس معروف به ميرزا كوچك فرزند ميرزا بزرگ اهل رشت ساكن استاد سرا در سال 1298 هجري قمري ( 1257 شمسي ) در يك خانواده متوسطي چشم به جهان گشود . سنين اوّل عمر را در مدرسه حاجي حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه جامع كه آنوقت ها رونقي داشت به آموختن صرف و نحو و تحصيلات ديني گذرانيد . چند وقتي هم در تهران در مدرسه محموديه به همين منظور اقامت گزيد و مي بايست قاعدتاً با اين مقدمات يك امام جماعت و يا يك مُجتهد جامع الشرايط از كار در آيد ، امّا حوادث و انقلابات كشور، مسير افكارش را تغيير داد و عبا و نعلين و عمّامه را به تفنگ ، فشنگ و نارنجك مُبدّل ساخت . داراي دو خواهر و دو برادر و يكي بزرگتر از خود بنام محمّدعلي و ديگري كوچكتر بنام رحيم بود كه هر دو نفر بعد از وي وفات يافته اند . مردي خوش هيكل و قوي البنيه و زاغ چشم ، داراي سيمايي متبسّم و بازواني ورزيده و پيشاني باز . از لحاظ اجتماعي مؤدب و متواضع و خوش برخورد و از جنبه روحي عفيف و با عاطفه و معتقد به فرايض ديني و مؤمن به اصول اخلاقي بود و ... » (2) اگر چه قبل از انقلاب اسلامي ، كتابي با عنوان « سردار جنگل » و مقالات اندكي در وصف نهضت جنگل و دلاوران آن به رشته تحرير در آمده است ، ليكن سازمان اطلاعات و امنيت رژيم منحوس پهلوي ( ساواك ) ضمن ممانعت از انتشار حقايق و واقعيتهاي نهضت مزبور ، بستري براي مخالفان نهضت فراهم آورده بود تا هر آنچه را كه دلشان خواست بر عليه نهضت جنگل بنگارند . بهمين جهت حقايق و واقعيّتهاي نهضت ، در پس پرده استتار مكتوم مانده و جنگليان در اذهان عمومي بيشتر به افرادي ياغي ، قدرت طلب و راهزن و ... مطرح شدند تا اينكه يك مبارز آزاديخواه و شرافتمند . بعد از انقلاب اسلامي ، مرحوم فخرايي در صفحه 213 كتاب « يادگار نامه فخرايي » با اشاره به خفقان روزهاي ستمشاهي ، شرح مفصّلي از چگونگي و نحوة چاپ كتاب سردار جنگل داده و ياد آور مي شود اين كتاب در سال 1344 با مشكلات فراوان و ترفند خاصّي بچاپ رسيده است بطوريكه دستگاه امنيتي رژيم شاهنشاهي پس از انتشار و توزيع كتابها متوجّه موضوع مي گردد ، بهمين دليل افرادي از جمله خود مرحوم فخرايي مورد سؤال ، تهديد و مزاحمت اين دستگاه مخوف اطلاعاتي قرار مي گيرند . خوشبختانه با پيروزي انقلاب اسلامي كه ثمرة خون هزاران شهيد راه اسلام و تاريخ معاصر كشور و رهبري حكيمانه حضرت « امام خميني » قدس سره بود نا گفته ها و اسرار زيادي از نهضت جنگل توسط بازماندگان آن بمنظور آگاهي اذهان عمومي فاش گرديد . همچنين دو فيلم سينمايي با عناوين « سردار جنگل » و «ميرزا كوچك خان » و يك سريال تلوزيوني نيز با نام « كوچك جنگلي » توليد و از رسانه هاي تصويري پخش شد . با پخش اين فيلمها و مصاحبه هاي يادگاران نهضت ، مردم عزيز ايران دريافتند كه گردانندگان نهضت جنگل نه تنها افراد ياغي و ماجراجُو يا راهزن نبودند بلكه هدفي جُز رضاي خدا و استخلاص وطن و هم ميهنانشان از دست بيگانگان در سر نداشتند . آنچه خود جنگليها در باره انگيزه و اهداف خود در روزنامة جنگل ( سال اوّل ، شماره 28 ) اعلان كرده اند چنين است : « ما قبل از هر چيز طرفدار استقلال مملكت ايرانيم ، استقلالي به تمام معناي كلمه ، يعني بدون اندك مداخله هيچ دولت اجنبي ، اصلاحات اساسي مملكت و رفع فساد تشكيلات دولتي كه هر چه بر سر ايران آمده از فساد تشكيلات است . ما طرفدار يگانگي عموم مسلمانانيم ، اين است نظريات ما كه تمام ايرانيان را دعوت به هم صدايي كرده و خواستار مساعدتيم . » (3) صرف نظر از موارد فوق ، افرادي نيز ميرزاكوچك خان را طالب مقام و آلت دست بيگانگان دانسته و تمام سعي و تلاشهاي چندين سالة او را براي رسيدن به مقام و قدرت قلمداد مي كنند ولي با قدري تأمّل و تعمّق بر فراز و نشيب دوران مبارزاتي نهضت و رفتار و كردار ميرزا ، به نظر مي رسد چنين عقيده اي از دايره انصاف و واقعيّت به دور مي باشد . خود ميرزا كوچك خان جنگلي در سُطوري از نامه خود به يكي از بيگانگان خاطر نشان مي كند : « ... من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم ، عاری از شرف مي دانم كسي را كه حقوق و حاكميّت و استقلال مملكت را فدية شغل و مقام كند ... من استقلال ايران را خواهانم و بقاي اعتبارات كشور را طالبم ، آسايش ايراني و همه ابناء بشر را بدون تفاوت دين و مذهب شايقم ... » « ما به شرافت زيست كرده و با شرافت مراحل انقلابي را طي كرده ايم و با شرافت خواهيم مُرد ... »(4) همچنين ميرزا در جاي ديگري در پاسخ به نامه تطميع و تهديد آميز رئيس اترياد تهران (رتمستر كيكاچينكوف) كه او را دعوت به تسليم مي كند تصريح مي نمايد : « دير آمدي اي نگار سرمست ! از صدر تا ذيل مرقومه 21 شهر جاري را با ديده دقّت ديدم بنده به كلمات عقل فريبانه اعضاء و اتباع اين دولت كه منفور ملّت اند فريفته نخواهم شد . از اين پيشتر نمايندگان دولت انگليس با وعده هايي كه به سايرين دادند و [ به ] يكبارگي قباله مالكيّت ايران را گرفتند تكليفم كردند تسليم نشدم . مرا تهديد و تطميع از وصول به مقصود و معشوقم باز نخواهد داشت ، وجدانم به من امر مي مي كند در استخلاص مولد و موطنم كه در كف قهاريت اجنبي است كوشش كنم . شما مي فرماييد نظام نظر به حقّ يا باطل ندارد و مدعيان دولت را هر كه و هر چه است بايد قلع و قمع نموده تا داراي منصب و مقام گرديد . بنده عرض مي كنم تاريخ عالم به ما اجازه مي دهد هر دولتي كه نتوانست مملكت را از سُلطه اقتدار دشمنان خارجي نجات دهد وظيفه ملّت است كه براي خلاصي وطنش قيام كند امّا كابينة حاضر مي گويد من محض استفاده شخصي بايد مملكت را در بازار لندن به « ثمن بخس » بفروشم . در قانون اسلام مدوّن است كه كفّار وقتي به ممالك اسلامي مسلّط شوند مسلمين بايد به مدافعه برخيزند ولي دولت انگليس فرياد مي كشد كه من اسلام و انصاف نمي شناسم بايد دُول ضعيف را اسير آز و كشته مقاصد مشئوم خود سازم ... »(۵) اكنون ساليان سال از آنروزهاي سخت و پُر ماجرا مي گذرد و اگر با ديدة دقّت بنگريم درست يكصد سال بعد از طلوع زندگي و پنجاه و هفت سال پس از غروب غم انگيز ولي پر افتخار (شهادت) ميرزا كوچك خان جنگلي ، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده و به حول قوّة الهي يك حكومت اسلامي و كشوري كاملاً مستقل و به دور از سُلطة بيگانگان را شاهد هستيم ، يعني همان آرزويي كه ميرزا كوچك خان جنگلي و يارانش و همة شهداي تاريخ معاصر ايران براي رسيدن به آن ، همه ناملايمات و رنجهاي روزگار خود را تحمّل و سر انجام بهترين دارايي مادي خود را كه همانا جان شيرين و زندگي عزيزشان بود در طبق اخلاص نهاده و تقديم اسلام و وطن عزيزشان نمودند . بي ترديد تا ايران هست و ايراني ؛ ياد و خاطرة اين سرداران هميشه جاويد و مظهر فداكاري و همه شهداي اسلام و كشور ، از اذهان مردم غيرتمند و آزادة مؤمن و متعهّد محو نخواهد شد./آذر ماه 13۸۰ پرويز بهرامي
پي نوشتها :
۱- كتاب سردار جنگل . نوشته ابراهيم فخرايي ، چاپ دوازدهم . صفحه 35
۲- همان مأخذ ، صفحه 22
۳- همان مأخذ ، صفحه 52
۴- همان مأخذ ، صفحه 301
۵- همان مأخذ ، صفحه 219
فروردین ۱۳۶۲ ـ در حال اعزام به جبهه
« بسيج، مدرسه عشق »
بمناسبت هفته بسیج ۱۳۸۴
........................................
«در اين دنيا افتخارم اين است كه خود بسيجي ام» حضرت امام خميني(ره)
نویسنده: پرویز بهرامی ـ آذرماه ۸۴
بسيج بهترين مدافع اسلام و انقلاب است و بسيجي دوست داشتنيترين سرباز وطن و اسلام. پر خروش است مثل اروند رود، پر غرور است مثل بازي دراز. خوش منظره است مثل دشت عبّاس، پيچيده است مثل تنگه چزابه و لطيف است مثل مخمل گل سرخ. صلابتش همچو كوه ميماند و صفا و صميميّتش زُلال چشمههاي كوهستان را. فاتح بلندترين قلّههاي ايثار است، رفيعترين قلّههاي جهان در برابر راست قامتي او سر تعظيم فرود ميآورند. هواي چشمانش به خاطر خدا باراني است و لبخندش به اندازه يك دفترچه خاطرات حرف ميزند.
مگر نه اين است كه آن پير فقيد جماران بر بازوانش بوسه زد و بر اين بوسه افتخار كرد.
او از تمام علايق مادي و دنيوي دل بريده است. تكيه گاه او فقط خداوند است كه نه براي ماديات و پست و مقام، بلكه تنها به خداي خويش ميبالد.
بسيج يعني عشق ورزيدن، يعني دوست داشتن، يعني صفا و صميميّت، يعني ايثار، گذشت، شهادت و مردانگي.
بسيج خواب راحت را از ديدگان ابرقدرتها و دشمنان اسلام، انقلاب و اين مرز و بوم ربوده است و امروز آنها حساب جداگانهاي براي محو عنصر بسيج باز كردهاند.
او همچو صاعقه بر دشمن ميتازد، شهادت و شكست ظاهري، هر دو براي او يكي است؛ چرا كه فقط براي انجام تكليف شرعي و اطاعت از ولي امر مسلمين جهان حضرت آيت ا.. العظمي خامنهاي مُدظلّه العالي انجام وظيفه مينمايد.
بسيج مدرسه عشق است، عشق به لقاء ا... و بسيجي دانش آموختهی اين مدرسه و مكتب سرخ حسين(ع) است.
و چه خوب توصيف كرد امام عزيز، بسيج را: «بسيج مدرسه عشق شاهدان و شهيدان گمناميست كه پيروانش بر گل دستههاي رفيع آن اذان شهادت و رشادت سر دادهاند.» بسيج سلاحش ايمان و منطقش «عدالت» است.
صفاي باطنش هر كسي را مجذوب خود ميسازد ولي در ميدان كارزار لرزه بر اندام خصم ميافكند.
بسيجي ديده بيدار عشق است، بسيجي پير ميدان دار عشق است
بسيج را آرميدگان در اروند رود معنا بخشيدهاند، بسيج را خفتگان در دشتهاي تفتيده جنوب معرفي كردهاند. هنوز عطر خوش حضورش از لابلاي سنگرها و خاكريزهاي عرصه نبرد به مشام ميرسد. رد پايش را ميتواني در خرمشهر، شلمچه، طلائيه و ارتفاعات حاج عمران، دالاهو، گامو، بالامبو و ماوت بيابي.
دشتهاي سوزان خوزستان و قلّههاي سر به فلك كشيده كردستان دفتريست كه نام اين حماسهسازان مظلوم و بينام و نشان را كه در گمنامي و بينشاني، نام و نشان گرفتهاند ثبت و هرگز از خود دور نخواهد ساخت. چرا كه اين مظلومان كشور براي آسايش و امنيت امروزين ما، در برابر گلولههاي دشمن سينه سپر كرده و در اين راه از هيچ تلاشي دريغ نورزيدند.
و سخن آخر اينكه امروز نيز، بسيجي ملعبه هيچ گروه و جناح خاصّ سياسي نيست و همواره پيروي از منويّات و فرامين راهگشاي مقام معظّم رهبري را بر خود فرض ميداند.
ديروز بسيجي عمل به تكليف شرعي و انساني خود را حضور در پشت سنگرهاي جبهههاي جنگ ميديد و امروز نيز، ضمن تأكيد بر حفظ و حراست از همة ارزشها و دستاوردهاي انقلاب، حقّ مُسلّم قانوني و مشروع ملّت ايران در فنآوري صُلح آميز انرژي هستهاي و همچنين ايستادگي در برابر توطئهها و زياده طلبيهاي قدرتهاي غربي به سر كردگي شيطان بزرگ «آمريكا» را از اهمّ وظايف شرعي و قانوني خود دانسته و اعلام ميكند تحت هيچ شرايطي تسليم سلطهی باجخواهانهی قدرتهاي استعماري و استكباري نخواهد شد و همچون گذشته، براي دفاع از حقوق مُسلّم هموطنان خود، مقاوم و استوار در صحنه باقي خواهد ماند.
و چه بهتر كه سخن گُهربار بزرگ بسيجي انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره) را هميشه و در همه جا آويزه گوش قرار دهيم:
« اگر بر كشوري نواي دلنشين تفكّر بسيجي طنين انداز شود چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد و الّا هر لحظه بايد منتظر حادثه ماند. » پرویز بهرامی ـ آذر ماه 1384
جانبازاني كه چشمهاي زيبايشان از سلاحهاي شيميايي صدّاميان بيفروغ گشت.
نویسنده: پرویز بهرامی
اشـاره: بيست و ششم اسفند ماه (1366) ياد آور يكي از تلخ ترين و مرگبارترين صحنههاي تاريخ جنگ 8 ساله يعني بمباران شيميايي حلبچه توسط هواپيماهاي رژيم بعثي عراق ميباشد. جنايتي كه هيچگاه از دل تاريخ زدوده نخواهد شد.
اين حملهي ددمنشانه كه به دستور جنايتكار وحشي و خونخواري بنام «صدام» انجام گرفت بيش از پيش از ماهيّت جنايتكارانهي او و همهي حاميان و همدستانش به ويژه قدرتهاي غربي پرده برداشت./ يكي از عملياتهاي غرور آفرين و پيروزمندانه رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدّس، عمليات والفجر ـ 10 بود كه در واپسين روزهاي اسفند ماه 1366 با هدف خارج ساختن چند شهر كشور از بُرد آتش توپخانه دشمن و آزادسازي بخش وسيعي از مناطق و تأسيسات استان سليمانيه عراق در «شهرهاي حلبچه، خُرمال، دوجيله و...» به اجرا در آمد.
اهالي كُردنشين اين مناطق كه از ظلم و جور رژيم بعثي دل خوشي نداشتند براي رهايي از سُلطهي صدام، حاكم ظالم و سفّاك عراق به ياري و استقبال رزمندگان ايراني شتافتند.
يك روز از آغاز اين عمليات نگذشته بود كه دشمن زبون به تلافي پيروزيهاي رزمندگان اسلام و جبران شكست نيروهاي خود و همچنين با انگيزهي انتقام از نحوهي برخورد مردم مناطق مزبور با نيروهاي ايراني، شهرهاي «حلبچه و خُرمال» را وحشيانه و ديوانه وار مورد حملات شيميايي خود قرار داد.
در غروب غمبار بيست و ششم اسفند ماه 1366، مردم بيدفاع و مظلوم اين شهرها همزمان با غُرّش جنگنده بُمب افكنهاي رژيم بعثي عراق ناگهان متوّجه ابرهاي تيره و رنگيني شدند كه بر فراز شهر و خانههايشان سايه افكنده بود؛ هنوز اين ابرها فرو ننشسته بودند كه بوي مرگ از آنها به مشام ميرسيد.
آري! انگار ناقوس مرگ در حلبچه به صدا در آمده بود. زن و مرد، پير و جوان، كودك و نوجوان، همه و همه براي حفظ جان خود، سراسيمه راه گُريز از شهر را در پيش گرفتند؛ ليكن شدّت حملات بگونهاي بود كه بسياري از شهروندان را غافلگير و مجال هرگونه حركت را از آنان سلب نمود.
صداي ضجّههاي پُرسوز و گُداز مادران و نالههاي جگرسوز كودكان بلند شد. پدر و مادر در پي فرزند و فرزند به دنبال پدر و مادر خود بود. يكي پس از ديگري نقش بر زمين ميشدند. كودك در آغوش مادر جان ميداد و پدر، خود را درمانده و ناتوان از كمك به خانوادهاش ميديد و لاجرم خود نيز طُعمهي گازهاي خفه كننده و مسموم بمبهاي شيميايي ميگشت.
بدون ترديد اگر از شارون بعنوان قصاب «صبرا و شتيلا» ياد ميكنيم بايد صدام را نيز قصاب مردم «حلبچه» و خُرمال بناميم.
ديري نپاييد كه پيكرهاي بيجان چند هزار انسان بيگناه سوخته و سياه شده در جاي جاي خيابانها و كوچههاي حلبچه و خُرمال چهره كرد.
آه ! چه صحنهي دلخراشي! عمق فاجعه به اندازهاي است كه قلب هر بينندهاي را به لرزه در ميآورد؛ خودروها و امكانات موجود پاسخگوي حمل جنازهها و انتقال مصدومين نيست.
صحنه هاي دلخراش و حزنانگيز اين واقعه، فاجعهي كربلا را در ذهن هر نظارهگري تداعي ميكند.
«بأي ذنب قُتلت» (1) به كدامين گناه كشته شدند؟!
چه تلخ است تجسّم چشمان غمآلود و وحشت زدهي دختر بچّهي سه سالهاي كه بر بالاي جنازهي پدر و مادر خود گريه سر ميدهد. چه جانكاه است شنيدن طنين فرياد بُغضآلود و سوزناك پدر و مادري كه همهي جگر گوشههاي خود را از دست داده.
چه سخت است آوارگي هزاران انسان بيپناه و مصدوم شيميايي را نظاره كردن.
چگونه مي توان حادثهي غمانگيز حلبچه را به فراموشي سپُرد ؟!
اگر چه در طول 8 سال جنگ تحميلي، بارها و بارها شاهد بمباران شيميايي مواضع رزمندگان و حتّي هموطنان عزيز غير نظاميمان در سردشت و... توسط دشمن متجاوز بعثي بوديم ولي اين جنايت هولناك كه در ظرف 48 ساعت، پنج هزار انسان بيگناه و بيدفاع را به كام مرگ كشاند نشان از خوي وحشيگري صدام و حاميانش داشت و ثابت كرد كه رژيم بعثي عراق حتّي به شهروندان خود نيز رحم نميكند.
هر چند كه فاجعهي بزرگ حلبچه در هالهاي از سكوت پنهان ماند و هيچ يك از مجامع بينالمللي به طور صريح و قاطع حاضر به محكوميت رژيم بعثي عراق و ساير كشورهايي كه اينگونه سلاحهاي مرگبار را در اختيار او قرار داده بودند نشدند، ولي اين جنايت بزرگ همچون لكّهي ننگي بر پيشاني صدام و ساير قدرتهاي غربي جهان بويژه «آمريكاي جهانخوار» نقش بسته و تا ابد از افكار و اذهان عمومي جهانيان دور نخواهد شد.
بر كسي پوشيده نيست كه ديو صفتي مثل صدام، چندين سال از سوي ابر قدرتهاي غرب و شرق، به پيشرفتهترين و مخرّبترين سلاحهاي مرگبار دنيا، تسليح و تجهيز ميشد، لذا اگر قرار است دادگاهي براي عاملين و مسبّبين اين فاجعهي بزرگ تشكيل شود بهتر است از همان شيطان بزرگ «آمـريكـا» آغاز شود.
اكنون بايد از سردمداران و سياستبازان دولت آمريكا كه خيال پادشاهي كُرهي خاكي را در ذهن ميپرورانند سؤال كرد شما كه خود را مدّعي حقوق بشر و ناجي ملّتهاي ضعيف جهان ميپنداريد [! !] چرا هر بار با ترفندي نو و رفتارهاي مبتني بر زور و قُلدرمآبانه، دست از سلطهطلبي و دخالت ظالمانه در امور كشورها و ملّتها بر نميداريد؟!
- چرا گريههاي طفل شير خواره و مادر از دست داده را در حلبچه نديديد؟!
ـ چرا مظلوميت هزاران نفر از مردم بيگناه حلبچه را كه قرباني سوغات سلاحهاي مرگبار شيميايي و اهدايي شما شدند نديديد؟!
ـ چرا در برابر جنايات دژخيمان بعثي و خون آشام صدام مهر سكوت بر لب زديد؟!
ـ چرا گُلهاي پرپر شدهي حلبچه و خُرمال را ناديده گرفتيد؟!
ـ چرا اشكهاي غمآلود و چهرههاي معصوم آغشته به خون و ورم كردهي حلبچه را به فراموشي سپرديد؟!
پاسخ اين سؤالات، چندان هم سخت به نظر نميرسد، زيرا صدام بدون كمك و حمايت آمريكا و متّحدين آن قادر به اينهمه تجاوز و جنايت ضد بشري نبود. بهمن ماه 1384ـ پرویز بهرامی
پي نوشت:
۱ـ سوره تكوير ، آيه شريفه 9
تقدیم به روح بلند همسنگر شهید بهرام بازرگان
« همسنـگـر ! »
راوی خاطره: پرویز بهرامی ـ شهریور ۱۳۸۵
بر گرفته از کتاب حکایت آن روزها. نوشتهی پرویز بهرامی
اشــاره :
23 سال پيش یعنی پاییز ۱۳۶۲ يكي از همسنگران اهل زنجان در عمليات والفجر 4 (ارتفاعات پنجوين عراق) به فيض عظماي شهادت نائل آمد. اگر چه افتخار همسنگري با اين شهيد بزرگوار به چهار ماه نيز نيانجاميد ليكن نميدانم پس از ساليان سال چرا بياختيار دلم برايش تنگ شده بود، آرزو ميكردم اي كاش آنروزها سپري نميشد و هنوز در كنار عزيزانمان بوديم ولي انگار دوران هجران فقط با قيامت به سر خواهد رسيد و چارهاي نداريم جز در انتظار آنروز. در اين حال و هوا بودم كه مثل هميشه، تاريكي شب را با خواب به صبح رساندم. فقط خواب بود كه ميتوانست چند ساعتي، آدمي را از قفس اين دنياي فـانـي و پُر هياهو برهاند. در اوضاع و احوال «رؤيـايي» كه مرا در خود فرو برده بود كبوتران سپيد بالي را ميديدم كه همگي خفته بودند و در حاليكه آرام آرام ميان آنها قدم مينهادم ناگهان يكي از كبوتران چشم در چشمان من دوخت، گويـي برايم آشـنا بود. سكوت دلنشيني حكمفرما بود امّـا با حس دروني همديگر را مينگريستيم. با خود مي گفتم: خــدايـا! چه ارتباطي ميان من و اين كبوتر وجود دارد كه اينچنين برايم آشناست؟!!
++++++++++
روز سهشنبه دوّم اسفند ماه 1384 يعني صبح همان روزي كه آن خواب را ديده بودم براي انجام كاري گُذرم به شهر زنجـان افتاد. هنوز يك ساعتي به زمان قرار باقي بود. در شهر زنجان دو گُلزار شهدا وجود دارد، يكي معروف به گُلزار شهداي پايين و ديگري گُلزار شهداي بالا كه در اطراف بلوار آزادي واقع است. فرصت پيش آمده را مُغتنم دانسته به همراه خانواده وارد گُلزار شهداي بالا (بلوار آزادي) شديم. در اين اثنـاء، حسّ غريبي مرا به سمت يكي از قبور مطهّر شهدا ميكشانيد؛ بمحض اينكه در مقابل مزار مورد نظر قرار گرفتم تصوير و نوشتهي سنگ قبر مرا بخود جلب كرد: پاسدار شهيد بهرام بازرگان فرزند اسلام متولّد: 1344 محل شهادت: پنجوين (عمليات والفجر 4) تاريخ شهادت: 1/9/1362 درست مزار همان شهيدي بود كه روز قبل به يادش افتاده بودم. اشك در چشمانم حلقه زد و بُغض سنگيني گلويم را فشرد، پنداري غـم همهي عالم بر دلم نشست. وقتي به عكس شهيد نگاه ميكردم انگار سالها منتظر ديدار من بود تا از او يادي بكنم... به دقّت تصويرش را نگريستم، آري! او به من خوش آمد ميگفت... اصلاً او مـرا بدانجا خوانده بود تا اظهار گلايه كند از اينكه چرا بايد سالها از ياد آنان غافل باشيم؟! از خجالت حرفي براي گفتن نداشتم امـّا در دل زمزمه ميكردم كه اي همسنگر! اي شهيدان! شما با خدا معامله كرديد. خوشـا به حال شما كه گوي سبقت را از ديگران رُبوديد و با شهادت از اين دنياي زودگذر دل كنديد. خوشا به حالتان كه جاودانه گشتيد. نميدانيم چه عهد و پيماني با خداي خود بسته بوديد كه اينچنين پذيرفته شديد. نميدانيم براي دوري شما بگرييم يا براي واماندگي و بدبختي خودمان؟! ما مانده بوديم كه راه شما را ادامه دهيم ولي واقعاً نميدانيم كه چه كردهايم؟ ما در باتلاق دنياي مادّي و پُر از حيله و نيرنگ گرفتار شدهايم.
اي افلاكيان! ما را از اين رنج غربت برهانيد. شما را به خون پاكتان قسم به فرياد ما درماندگان نيز برسيد... حرفهاي آسماني سردار شهيد «حميد باكري» جانشين فرماندهي لشكر 31 عاشورا در ذهنم تداعي شد: «دعـا كنيد خداوند شهادت را نصيب شما كند كه در غير اينصورت زماني فرا ميرسد كه جنگ تمام ميشود و رزمندگان اسلام به سه دسته تقسيم ميشوند: ۱ـ دستهاي به مخالفت با گذشتهي خود بر ميخيزند و از گذشتهي خود پشيمان ميشوند 2ـ دستهاي راه بيتفاوتي را بر ميگزينند و در زندگي مادّي غرق ميشوند و همه چيز را فراموش ميكنند 3ـ دستهي سوّم به گذشتهي خود وفادار ميمانند و احساس مسؤليت ميكنند كه از شدّت مصائب و غصّهها دق خواهند نمود» از همسنگر شهيدم سؤال كردم: دوست عـزيـز! سر انجام ما به سرنوشت كداميك از اين سه دسته خواهد رسيد؟!! حال و هواي خاصي سراسر وجودم را فرا گرفت. دوباره شميم ايثار و شهادت به مشامم رسيد و فضاي خاطرهانگيز سالهاي دفاع مقدّس در چشمانم جلوه كرد. سبكبال به آسمان خاطرات سالهاي دور پرواز كردم و شهيد بهرام بازرگان را در اطراف پنجوين عراق ديدم كه قمقمههاي خالي همرزمان را جمع ميكرد و در فراز و نشيب سخت و مخاطرهآميز منطقه، زير گلولههاي آتشين دشمن از نزديكترين چشمه كه حداقل 1500 متر با ما فاصله داشت از آب پـُر و با تأسي از مرام علمدار كربلا حضرت ابوالفضل العبّاس(ع)، بچهها را سيراب ميكرد. ولي ناگهان سر و صداي پيرامونم مرا به خود آورد و دريافتم كه متأسفانه با آن ايّام مقدّس و حماسهسازانش خيلي فاصله گرفتهايم... فقط يك جمله باقي بود كه از خود بپرسم: «خستـه نباشي همسنگر! كه چه زود از همرزم شهيدت ياد كردي؟!! » شهريور ۱۳۸۵
۱۳۶۶ کردستان ـ بانه
سردار شهید حاج قاسم نصرالهی ، پرویز دشتی ، سردار سرتیپ پاسدار حاج حسن رستگار پناه
سردار شهید قاسم نصرالهی: به سال 1333 شمسی در شهرستان خوي متولّد شد. دوران تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در همانجا پشت سر گذاشت. اين دوران مصادف بود با سالهاي سخت ستمشاهي كه خانوادهی وي نيز از آن بينصيب نمانده بود. او سپس به همراه خانواده به تهران رفته و در دانشكدهی مخابرات تهران به ادامه تحصيل پرداخت و در همان روزهاي اوّل به جرگهي مبارزات دانشجويي پيوست. نصرالهی بعد از اتمام دوره دانشجويي و گذراندن خدمت سربازي كه مصادف با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي بود به استخدام شركت مخابرات درآمد. در جوّ پُرتلاطم اوايل پيروزي انقلاب خودش را گم نكرد و همواره گوش به فرمان امام راحل بود. بنابراین چون دريافته بود كه كشور در محاصرهی اقتصادي است و بايد سازندگي را در پيش گرفت بلافاصله در واحد جهاد سازندگي دين خود را به انقلاب ادا كرد. با شروع جنگ تحميلي دريافت كه ديگر ماندن جايز نيست. لذا بيدرنگ رهسپار جبهههاي حقّ عليه باطل در غرب كشور گردید. او به خاطر استعداد و لیاقتی که از خود نشان داد به فرماندهی سپاه « بـانـه » منصوب شد. قاسم نه تنها يك فرماندهی نظامي و مسلّط بر اوضاع منطقه و ردههاي تحت امرش بود بلكه خدمتگزاری صدیق و دلسوز براي اهالی منطقه به حساب میآمد. ارتباط صمیمانه و عاشقانهی او با مردم تا جايي بود كه حتّي گرفتاريهاي خانوادگي آنان نیز در نزد او ، طرح و رفع ميگرديد. او بعد از شش سال حضور پُر ثمر در جبهههای حقّ علیه باطل، سرانجام در مورخه 12/4/1367 یعنی دو هفته مانده به اعلام رسمی پذیرش قطعنامه 598 (پایان جنگ) در ارتفاعات « سورکوه » بانه با همکاری عناصر خود فروخته و پس ماندههای ضد انقلاب توسط نیروهای ارتش بعث عراق به مُنتهای آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت. پیکر مطهّر این شهید بزرگوار در تاریخ 3/6/1367 در بانه و فردای همان روز به دست امّت حزبالله و دوستدارانش در تهران تشییع گردید. او همیشه میگفت: « خداوندا ! از شراب عشقت، مرا جرعهای بنوشان »دیگر عنـــــاویـــــن :
تصاویر بهروز بهرامی ـ اولین مأموریت، نعمتاله عباسی ـ شبیه قرص ماه، ملک محرابی ـ تجلّی وفاداری، سیّد جلال احمدی ـ گزارش رونمایی، فارسنیوزـ گزارش رونمایی، قطره ـ همسنگر ـ برای قربانیان حلبچه ـ بسیج، مدرسه عشق ـ میرزا کوچک خان جنگلی ـ تقدس قلم ـ در انتظار یک حادثه ـ در چند قدمی سنگرهای دشمن ـ در رثای سردار شهید احمد کاظمی ـ رؤیای صادقه ـ عبور از دجله ـ پرواز بر فراز کارون ـ مطیع و با وفا ـ با نوای کاروان ـ وقت خداحافظی ـ خدمت کوچکی به رزمندگان ـ مرا بخاطر میآوری؟ ـ سری در راه خدا ـ ضد کمین ـ نبرد در ارتفاعات گوشینه ـ او را نشناختم ـ غریبانه ـ به حرمت امام حسین ـ نامه سرلشکر علی شمخانی به... ـ آخرین شناسایی ـ آخرین وداع ـ پرهیز از اسراف ـ تجلّی عاشورا ـ دیدار به قیامت ـ راز انگشتر ـ موقعیت انرژی اتمی ـ نبرد تن به تن ـ وداع غریبانه ـ وقت شناسی دوستانه ـ شبی به درازای یکسال ـ رایحه اخلاص ـ سفرنامه کردستان - یک ـ مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان و... ـ امداد غیبی ـ برادران! اینجا کربلاست ـ کمین ـ فاجعه حلبچه ـ مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای دفتر پژوهش و... ـ دستنوشتهای از شهید حسین علمالهدی ـ او حاج همت بود! ـ فرازی از وصیتنامه سردار شهید محمّد ابراهیم همّت ـ امیر سپهبد علی صیّاد شیرازی ـ سردار شهید حمید باکری قبل از عملیات والفجر مقدماتی ـ سردار شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا ـ سردار جنگل ـ چفیه بر دوشان بسیجی ـ پرویز دشتی، دلیرمردی در کردستان ـ سیّد حسن (عماد) آقامیری، دلاورمردی از نسل غریب کردستان ـ شهید چمران: همانا وقتی شیپور جنگ نواخته میشود... ـ همایش تجلیل از خادمین فرهنگ و هنر شهرستان... ـ یاد ایّام ـ تصاویر ماندگار ـ شب شعر و خاطره باران عشق ـ چهرههای آشنا در سرزمین غریب ـ تصاویری از دوران نوجوانی... ـ مسیح کردستان، کاک محمّد رسولزاده ـ پایان مأموریت، پرویز دشتی ـ نبرد در ارتفاعات دوسینه، سیّد عماد آقامیری ـ گزیدهای از کتاب کردستان، حماسه همیشه جاوید ـ حماسه خرمشهر ـ یادواره نوجوان شهید محمّدحسین فهمیده ـ سفـرنـامـههـــــا ـ هفته بسیج ـ بــانــه، دیـار خـاطـرههــا ـ رونمایی از کتاب کردستان، سرزمین مجاهدتهای خاموش ـ چهرههای آشنا در سرزمین غریب ـ گفتگو با پرویز بهرامی ـ حماسه خرمشهر ـ میرزا کوچک خان جنگلی اسوه مقاومت در برابر بیگانگان ـ راوی: پرویز بهرامی ـ پرویز دشتی، صبح صادق ـ پرویز دشتی، جمهوری اسلامی ـ رونمایی از کتاب کردستان، ایران مریوان ـ کاک دارا قادرخانزاده ـ در راه خدا، کاک دارا قادرخانزاده ـ تنبیه دشمن، کاک عارف رستمی ـ صحنه بیاد ماندنی، کاک توفیق طاهری ـ گزارش تصویری از مراسم گرامیداشت دهه مبارک فجر در مدرسه علامه امینی ـ تصاویر حسین
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش:
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام كه درهر سوراخش كه سر میكردی به یك خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یكی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میكردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است كه در حدود سالهای45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاشكه همهاش از انار نقاشی میكشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میكردیم با یك حالت خاصی به ما میفهماند كه به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بیآنكه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی میخواند، معلوم است كه خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یك راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل میگویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای كوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه كه انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند كسی هم كه فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی كند آنگاه این خداست كه در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.
با شروع كار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم كه برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی كشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی كه پیش از ما بوسیله كاركنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به كار شدیم. یكی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود كه فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود كه بیل را كنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، كار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ كاری را مستقلا˝ انجام ندادهام كه بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی كه در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم كوچكی نیز – اگر خدا قبول كند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نكند كه هیچ.
به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بیش از یكصد فیلم ساخته ام كه بعضی عناوین آنها را ذكر می كنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یك ترم نیز در دانشكده سینما تدریس كردهام كه چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثی را كه برای تدریس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در كتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما كه نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام.
برگرفته از سایت شهید آوینی
"تقدّس قلـم"
نویسنده: پرویز بهرامی ـ شهریور ۱۳۸۳
كدام قلم مقدّس است و چگونه ميتوان با فرهنگ بسيجي اين تقدّس را حفظ كرد؟
ن والقلم و ما يسطرون(1) ... قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت...
اين آيه شريفه، جايگاه و ارزش والاي تقدّس قلم را بيان مينمايد تا جايي که خداوند ... ادامه مطلب...
روز وصل دوستداران یاد باد ...................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
"تاریخ ثبت شده این پست صوری است"
تاریخ واقعی: ۷ خردادماه ۱۳۹۱ روز یکشنبه میباشد
روز وصل دوستداران یاد باد ...................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
تقدیرنامههای فوق مربوط به سال ۱۳۸۳ میباشد
"تاریخ ثبت شده این پست صوری است"
تاریخ واقعی قرار دادن در این پست: ۹ خردادماه ۱۳۹۱ روز سهشنبه میباشد
روز وصل دوستداران یاد باد ................ یاد باد آن روزگاران یاد باد
سال ۱۳۴۷ شمسی ـ تهران ـ پرویز بهرامی
سال ۱۳۵۸ یا ۱۳۵۹ ـ پرویز بهرامی در نوجوانی
سال : ۱۳۶۱ دهلُران ، قبل از والفجر مقدماتی
ایستاده ها از راست : ۱ـ بهروزی ۲ـ گنج خانلو ۳ـ پرویز بهرامی
نشسته ها از راست : ۱ـ یداله صفائیان ۲ـ ؟ ۳ـ محمود صفائیان ۴ـ ؟
فروردین ۱۳۶۲ ـ در حال اعزام به جبهه
از راست: ۱ـ زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی
فروردین سال ۱۳۶۲ جاده اهواز ـ حمیدیه ، پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۶۳ واحد بسیج سپاه.... ـ پرویز بهرامی
۱۳۶۴ کردستان ـ سپاه بانه ـ از راست : پرویز بهرامی ، محمّدباقر حیدری
زمستان ۱۳۶۴ کردستان ـ بانه
از راست : عمران قربانی ، پرویز بهرامی ، حسن دریس
تابستان ۱۳۶۵ ـ کردستان ـ بانه ـ کیوه رود
نفر وسط نشسته : پرویز بهرامی
مسؤولين، مسلمين!
مسؤولین، مسلمین! به داد ما برسيد؛ اين چه سازمان رسمي شناخته شدهاي است كه اسلحه انفرادي ندارد، نيروهاي شهادتطلب پاسدار را آموزش نداديد، مسامحه كرديد، چوبش را از خداي عزّ و جل ميخوريد و خواهيد خورد. چه بايد بگويم كه شايد شما را به تحرّك وا بدارد. اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها 30 نفر باقي مانده، بگويم كه ما ميتوانيم با سي خمپاره، خونين شهر را براي سه ماه نگه داريم و امروز سي تفنگ نداريم و حال آنكه سازمانهاي غير رسمي با امكانات فراوان بر ما آن ميرانند كه بايد برانند.
واقعيّت اين است كه ارتش امروز ما نميتواند بدون وجود سپاه پاسداران و بالعكس كوچكترين تحرّكي داشته باشد. مرا وقت آن نيست كه بگويم تا به حال چه كارهاي متهوّرانهاي انجام داديم. خدا ميداند كه ما تانكهاي دشمن را لمس كرديم. فغانهاي زنانه آنها را در شبيخونهاي خود شنيديم. سايه ما به حول و قوّه خدا و مكتب اسلام همواره مورد حملات سلاحهاي سنگين دشمن بوده و هست. دشمن هرگز نتوانسته است اسارت ما را تحمّل كند. اُسراي پاسدار يا از پشت تيرباران شده و يا آن كه در زير تانك ها له و لورده گرديدهاند. پناهندگان عراقي همواره ترس نيروهاي دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهي مطرح ميكنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد. تا به حال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمري را از پاسداران همواره به دل داشته و خواهد داشت. ما شهداي زنده فراوان داريم، ما اصحاب حسين به مقدار زيادي داريم.
ما بر پا دارندگان كربلاي سي روزه خونين شهريم، ما بهشت را در زير سايه شمشيرها ميبينيم، شهداي 25 روزه ما هنوز دفن نشدهاند. به داد ما برسيد. ما نياز به اسلحه و امكانات داريم، ما در راه خدا جان داريم كه بدهيم، ما امكانات دادن جان را نداريم. به خود بياييد، فريادهاي پاسداران از فقدان امكانات بر ما زمين و زمان را تنگ كرده، خستگي زياد مانع از ادامه نوشتن من ميشود؛ ولي باز هم بايد بدانيد كه ما شهيدان زندهاي هستيم كه به نبرد خويش عليه مُردگان زنده ادامه خواهيم داد. اگر وساطت كنيد و ما را به حديد خداوند مسلّح سازيد، فضرب الرقاب خويش را تا سقوط دولت بعثي عراق و ديگر زورمندان قلدران ادامه خواهيم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهيم كرد كه شهيد شويم و تكليف شرعي خويش را به جا آوريم.
علـي شمخـانـي
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خوزستان
۳/۸/۱۳۵۹
سال 1389 ـ عکس اول:
نفر سوم از سمت چپ: امیر سرتیپ بازنشسته نیروی هوایی ارتش، استاد دکتر سلیمی محقق برجسته و بینالمللی قرآن، مجری همایشهای بینالمللی و برنامههای قرآنی صدا و سیما.
نفر چهارم از سمت چپ: استاد دکتر ابوالقاسمی، محقق برجسته قرآن در سطح بینالمللی و رئیس رادیو قرآن.
"حماسه سازان دفاع مقدس"
بمناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس ۳/۷/۱۳۸۲
نویسنده: پرویز بهرامی
اشـاره:
اگر امروز كشور عزیز ایران را به عنوان یك كشور مستقل و دور از سلطهی قدرتهای بزرگ جهان شاهدیم، اگر امروز گردن خود را از یوغ استكبار جهانی دور نگه داشتهایم، اگر امروز اقصی نقاط كشور را از امنیت نسبتا خوبی برخوردار كردهایم، اگر امروز دانشجویان عزیز ما به راحتی در كلاسهای درس به تحصیل علم میپردازند، اگر امروز نمایندگان محترم مردم در مجلس شورای اسلامی با آرامش خاطر روی صندلیهای نرم و قرمز مجلس تكیه دادهاند، اگر امروز جوانان عزیز این وطن دم از آزادی زده و خود را آیندهسازان این كشور معرفی میكنند و اگر امروز مدیران كل و رؤسای ادارات و كارخانجات با آرامش خیال بر مسند قدرت و مقام نشسته و خود را از گردانندگان مؤثر این مملكت میدانند و اگر و اگر و... همه و همه از آن حماسهسازان و حادثهآفرینان دوران دفاع مقدس و شاهدان و شهیدان گمنامیست كه با رشادت و ریختن خونهای پاكشان امنیت و آسایش لازم را برای دیگر هموطنانشان به ارمغان و یادگار گذاشتهاند.
19ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود كه رژیم بعثی عراق با استفاده از موقعیت بدست آمده و به بهانه های واهی خود دست به یك حمله گسترده و ناجوانمردانه علیه خاك مقدس جمهوری اسلامی زد و بار دیگر خاطرات تلخ حمله بیگانگان در چند قرن گذشته را به سرزمین عزیز ایران زنده كرد.
در سی و یكم شهریور ماه 1359 رژیم بعثی عراق تهاجم زمینی و هوایی خود را با حمایت استكبار جهانی به مناطق مرزی ایران اعم از مسكونی، نظامی، اقتصادی و غیره آغاز كرد.
همزمان با این تهاجمات، فرودگاهها و بسیاری از تاسیسات نظامی و بندری و اماكن مسكونی نیز در شهرهای دور از مناطق مرزی مورد حمله واقع گردیدند. به طوریكه بعد از تجاوز و تصرف چند شهر مرزی توسط متجاوزان، هزاران خانواده بیدفاع و مظلوم آواره شده و تعداد كثیری از آنها به دست دشمن متجاوز اسیر گردیدند.
با عنایت به تمدن امروز بشری، نوع وحشیگری و تجاوز سربازان بعثی عراق در بعضی از مناطق نه تنها كمتر از تجاوز مغولها به ایران نبود بلكه در مواردی تجاوز به نوامیس هموطنان بیدفاع و زنده به گور كردن دختران و زنان و غارت اموال مردم بیگناه و بیدفاع، روی مغولها را نیز سفید میكرد و هر چند ذكر این مطالب باعث جریحهدار شدن قلب و احساسات بعضی از هموطنانمان میگردد ولی شاید برای روشن شدن اذهان جوانان امروزی ضروری و مهم بوده باشد.
تجاوز آشكار و جنایت رژیم بعثی عراق، انسانهای غیرتمندی را از ایران زمین برای مبارزه و مقابله میطلبید كه برای عبرت سایرین، پاسخ قاطعی به متجاوزین بدهند، یا بقول شهید والامقام دكتر مصطفی چمران وقت آن رسیده بود كه مردان عمل از مردان بی عمل و مرد از نامرد شناخته شود.
(دكتر چمران: همانا در میدان جنگ مرد از نامرد شناخته میشود...).
وجدانهای بیدار، آرام و قرار را از خون رگهای یاران امام میربود چرا كه باز ندای عاشورا در فضای ایران طنین افكن شده و فریاد جهاد بگوش همگان میرسید و امام بیدار، عزت و شرف را در گرو جنگ میدانست.
آنگاه كه تاركین جهاد با فكر و خیال باطل خود بر گلیم چند روزی دنیا چسبیده بودند عدهای از جوانان و مردان غیرتمند این كشور به همه آرزوهای دنیوی پشت كرده و فقط و فقط به فرمان پیر مراد خویش لبیك گفتند و با پشت كردن به مادیات فانی، برای دفاع از اسلام و مال و ناموس هموطنانشان یكی پس از دیگری فرصت را غنیمت شمرده و راهی جبهههای نبرد شدند.
زبانها قاصر و قلمها عاجز از آنند كه دفاع مقدس و حماسهسازان آنرا توصیف كنند لیكن بر هر ایرانی با شرفی فرض است كه همواره یاد و خاطره رزمندگان دوران دفاع مقدس به ویژه شهدا عزیز جنگ را زنده نگه دارند.
رزمندگان و شهدایی كه بدون ادعا و هیچ گونه امكانات اولیه در مقابل دشمن صف كشیده و از هموطنان و تمامیت كشورشان دفاع نمودند و میتوان گفت آنهاییكه در سایه جهاد اصغر به جهاد اكبر هم رسیدند.
نام اروند رود، بازی دراز، دشت عباس، تنگه چزابه و صدها نقاط مهم جبهه برای رزمندگان دوران دفاع مقدس نام ناآشنایی نیست؛ چرا كه این نامها یادآور رشادتها و از جان گذشتگیهای سردارانی مثل چمران، صیاد شیرازی، باكری، زین الدین، همت و خرازی و هزاران سردار گمنام و بینام و نشان راه اسلام و وطن هستند.
اگر برای دوران دفاع در برابر رژیم عراق واژه مقدس را بكار میبریم باید بدانیم تقدس جبهه و دوران دفاع در چیزی خلاصه نمیشود جز در روح بزرگ و انگیزه پاك و مقدس چنین سردارانی كه برای دفاع از اسلام و این مرز و بوم از جان و مال و تمام زندگی خود گذشتند. همانهای كه امروز نسل جوان فقط با نام آنها آشنا بوده و هیچ اطلاعات مهمی از چگونگی و نحوه زندگی و مبارزات آنان بدست نیاوردهاند.
به راستی وقتیكه سردار شهید باكری، این سرباز علیوار اسلام در مقام یك شهردار و یك چهره تحصیل كرده در شهر بزرگ ارومیه بعد از وقوع سیل و پر شدن آب در منزل یك خانواده بیسرپرست با تأسی از مرام امیرمومنان علی(ع) بدون اینكه خود را به عنوان شهردار معرفی كند شخصاً اقدام به خارج نمودن آب و پاكسازی منزل می كند برای مسئولان و مدیران امروزی چه درسی میاموزد؟!
وقتیكه سردار شهید حاج حسین خرازی چندین بار در جبهههای نبرد به مقام جانبازی نائل شده و حتی یك دست و بازوی خود را نیز در راه خدا از دست میدهد و باز با بدن پر از تركش و پاره پاره از جبهه عقب نمینشیند و سرانجام هم شربت گوارای شهادت را مینوشد، چه پیامی به ما بازماندگان از قافله شهدا میدهد؟!
شهید همت ساعتی قبل از شهادت خود با پیروی از سرور آزادگان جهان حسین بن علی(ع)، به فرماندهان و نیروهای تحت امرش توصیه میكند كه: هر كاری میكنید برای خدا، حتی نفس كشیدنتان برای خدا... آنگاه است كه چه بكشیم و چه كشته شویم پیروزیم.
این درجه اخلاص و اوج عشق و علاقه به خداوند چه پندی به ما غافلان از یاد خدا میدهد؟!
سردار شهید حاج مهدی زینالدین در زمان حساس جنگ و وجود آن همه نیروهای دشمن در منطقه، برای شناسایی و ارزیابی استعداد رزمی دشمن وارد عمق خاك عراق میشود و حتی تا رسیدن به حرم مولای خود، حضرت سیدالشهدا(ع) پیش رفته و پس از شناسایی و زیارت حرم مطهر حضرت اباعبدالحسین(ع) به جبهه خود باز میگردد، با این وصف آیا چنین جسارت و از جان گذشتگی در نوع خود بی نظیر نیست؟!
خلاصه از هرچه بگذریم پیام آنهاییكه مردانه و عاشقانه در راه اسلام و وطن خود فدا شدند از بهترین الگوهای خدمت صادقانه به اسلام و مردم عزیز ایران است كه باید سرلوحه تمام مسئولان امروزی قرار بگیرد.
ارتشیان قهرمان، سپاهیان فداكار و نیروهای سرافراز ژاندارمری و بسیجیان جانبركف همگی در دوران دفاع مقدس لشكریان اسلام را تشكیل میدادند. لیكن بر كسی پوشیده نیست كه نیروهای مخلص بسیجی بدون هرگونه چشمداشت و انتظاری، گل سرسبد رزمندگان اسلام بوده و از هیچ فداكاری برای اسلام و مردم عزیز ایران دریغ ننمودند.
بهترین نشانه آنها اطاعت محض از اوامر رهبر عزیزشان، اخلاص، تواضع و لباس خاكی و چفیهای بود كه بر گردن داشتند. همان چفیههایی كه حكایتهای بزرگی از جبههها برای مردم شهیدپرور ایران دارند.
اكنون در زمانی زندهایم كه عده زیادی از آن عزیزان به دیار حق پرواز كردهاند. چه میشود كرد باید بپذیریم بالاخره روزگار درحال چرخش است و روزها میآیند و می روند. فرداها امروز میشوند، امروزها دیروز و دیروزها به خاطرهها میپیوندند. اما در طول تاریخ همیشه قلمهایی بوده و هستند كه قدری انصاف داشته باشند تا حقایق روزگار و گذشته را بازگو كنند.
به یقین زمانی خواهند گفت روزی جنگی بود، جنگی نبود، آدمهایی بودند چفیه بردوش كه تا صدای تانكها را شنیدند از شهر و خانمان و تمام زندگی خود بریدند و رفتند تا جلوی تجاوز دشمن را سد كنند و با این وجود چقدر مردم ما به این چفیه بردوشان بسیجی مدیونند! ۳/۷/۱۳۸۲
پدر و مادر: زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی و زنده یاد کبریا بختیاری
.
زنده یاد کبریا بختیاری. زنده یاد کبریا بختیاری. زنده یاد کبریا بختیاری
.
مادر: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
طلوع دلانگیز: 1323 غروب غمانگیز: 8/8/1401 در ابهر
.
.
والفجر 4 سرپل ذهاب ـ پاییز 1362
نفر دوم ایستاده از سمت راست: زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی
.
مردادماه ۱۳۶۲ قبل از عملیات والفجر 4 ـ دارخوین ـ انرژی اتمی (مقـر لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب)
نفرات ایستاده از راست:
1ـ مهدی مهدوی 2ـ سید احمد نبئی 3ـ محمود آهنگری 4ـ ناصر صالحی 5ـ خیرالله محرمخانی 6ـ حمید محبی 7ـ علی ذوالقدر 8ـ فرهاد گلی 9ـ زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی 10ـ احمد شریفلو
نشستهها از راست:
1ـ علی رضایی 2ـ محمدباقر حیدری 3ـ محمد الهیاری 4ـ پرویز بهرامی 5ـ عبدالله محمدی 6ـ سیفالله جعفری
.
.
تابستان 1362، جبهه جنوب، دارخوین، مقر لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) معروف به انرژی اتمی
همرزمان از راست: محمدباقر حیدری، پرویز بهرامی، عبدالله گلکرم، محمدنقی انصاری و محمد الهیاری
.
تابستان 1362، جبهه جنوب، دارخوین، مقر لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) معروف به انرژی اتمی
همرزمان ایستاده از راست: زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی، پرویز بهرامی، عبدالله محمدی و حاج محمود آهنگری
نشسته از راست: محمدنقی انصاری، محمد الهیاری و محمدباقر حیدری
.
تابستان 1362، جبهه جنوب، دارخوین، مقر لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) معروف به انرژی اتمی
گردان ولیعصر (عج)، گروهان سوم
همرزمان از راست: پرویز بهرامی، حسین کاوندی، محمد الهیاری، محمدنقی انصاری، زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی، حاج محمود آهنگری و محمدباقر حیدری
.
.
۱۳۶۱ ـ اعزام به عملیات بیتالمقدس ( آزادسازی خرمشهر )
نفر سوم ایستاده از سمت چپ: زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی
.
عملیات رمضان ۱۳۶۱ جنوب ـ پاسگاه زید عراق
نفر ایستاده از سمت راست:
زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی، نعمت رامین، علی رنجبر، زنده یاد بسیجی حاج حکمت رامین
.
زنده یاد بسیجی: حاج محرمعلی بهرامی
.
زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
زنده یاد بسیجی: حاج محرمعلی بهرامی
.
1382/2/18 ـ اطلاعیه مجلس ختم زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
1382/3/15 ـ اطلاعیه مراسم چهلمین روز درگذشت زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
مزار حاج محرمعلی بهرامی ابهری
.
مزار حاج محرمعلی بهرامی
سنگ قبر حاج محرمعلی بهرامی
بهشـت کبـــــری
.
مزار «نجفقلی بهرامی» فرزند حسنقلی
ولادت: 1280 وفات: 1374/3/2 در سن 94 سالگی
.
.
مزار مادری مهربان و فراموش نشدنی: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم الله وردی
ولادت: 1323 وفات: 1401/8/8 در سن 78 سالگی
.
4 آبانماه 1402، کارت دعوت به ناهار، تالار پذیرایی صدف (میدان ترمینال) ابهر
.
اولین سالگرد درگذشت مادری مهربان و فراموش نشدنی: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
ولادت: 1323/7/6 وفات: 1401/8/10 در سن 78 سالگی (بیمارستان الغدیر ابهر)
.
.
چهلمین روز درگذشت مادری مهربان و فراموش نشدنی: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
ولادت: 1323/7/6 وفات: 1401/8/10 در سن 78 سالگی (بیمارستان الغدیر ابهر)
.
12 آبانماه 1401، کارت دعوت به ناهار، تالار پذیرایی صدف (میدان ترمینال) ابهر
.
هفتمین روز درگذشت مادری مهربان و فراموش نشدنی: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
ولادت: 1323/7/6 وفات: 1401/8/10 در سن 78 سالگی (بیمارستان الغدیر ابهر)
.
سومین روز درگذشت مادری مهربان و فراموش نشدنی: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
ولادت: 1323/7/6 وفات: 1401/8/10 در سن 78 سالگی (بیمارستان الغدیر ابهر)
.
.
مادر: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
طلوع دلانگیز: 1323 غروب غمانگیز: 8/8/1401 در ابهر
.
مادر: «کبریا بختیاری» فرزند مرحوم کربلایی اللهوردی
طلوع دلانگیز: 1323 غروب غمانگیز: 8/8/1401 در ابهر
.
بوی بهشت میدهد، دست دعای مادرم
سجده پس از خدا برم، بر کف پای مادرم
.
پدر و مادر: زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی و زنده یاد کبریا بختیاری
.
بین سالهای 1343 تا 1345، زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
سال 1348 یا 1349، دبیرستان رازی تهران، بالاتر از میدان ونک (شمیران)،
نفر سمت چپ: مرحوم حاج محرمعلی بهرامی
.
سال 1348 یا 1349، دبیرستان رازی تهران، بالاتر از میدان ونک (شمیران)
.
سال 1341، تبریز، زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
سال 1357، آسانسورسازی و پله برقی، نفر وسط زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
سال 1357، آسانسورسازی و پله برقی، زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
سال 1357 ـ حصار قاجار
.
تهران، سافریتکنیک
.
سال 1359 ـ تهران
.
زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی
.
حکم مأموریت حاج محرمعلی بهرامی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران (پلی تکنیک) به دانشکده کشتیسازی و صنایع دریایی بندرعباس
.
حکم مأموریت حاج محرمعلی بهرامی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران (پلی تکنیک) به دانشکده کشتیسازی و صنایع دریایی بندرعباس
.
کارت شناسایی حاج محرمعلی بهرامی، دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران، پلی تکنیک تهران
رئیس دانشگاه: محمدحسین سلیمی
.
کارت شناسایی حاج محرمعلی بهرامی، دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران، پلی تکنیک تهران
رئیس دانشگاه: محمدحسین سلیمی
.
سال 1366 ـ زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی با جمعی از همکاران دانشگاه امیرکبیر تهران (پلی تکنیک)
.
.
زنده یاد بانو کبریا بختیاری
.
سال 1357
.
سال 1349، تهران
.
سال 1347 ـ تهران ـ پرویز بهرامی
.
سال 1351 ـ تهران ـ بهروز بهرامی
.
.
.
روز وصل دوستداران یاد باد ................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
فروردین ۱۳۶۲ از راست: ۱ـ زنده یاد حاج محرمعلی بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی
داستان كوتاه ۱
« با نواي كاروان »
بر گرفته از کتاب مردان نبرد. نوشتهی پرویز بهرامی
آفتاب در حال غروب بود و كم كم سنگيني تاريكي بر روشنايي غلبه ميكرد. وزش آرام باد، شاخ و برگهاي درختان اطراف را نوازش ميداد. به غير از يك نفر كه بر بالاي سنگ قبري ايستاده بود كس ديگري به چشم نميخورد. بيست و دو سال از آن روزهاي پُرماجرا ميگذشت كه پسرك ديگر براي خودش مردي شده بود ولي بر روي سنگ مزار پدري كه يك سال قبل زندگي مادّي را بدرود گفته بود به خاطرات گذشته و سالهاي دور ميانديشيد و همواره با خود ميگفت: «چه زود خاطرات تلخ و شيرين جبههها در پس گُذر زمان به فراموشي سپرده شد... نـه! اين رسمش نيست، نبايد اينچنين باشد... بايد از خارجيها ياد بگيريم؛ آنهاييكه براي سربازان جنگ اوّل و دوّم جهاني موزهي ياد بود درست كرده اند... آنهاييكه براي ثبت خاطرات سربازانشان صدها هزار جلد كتاب و مقاله نوشته اند...»/صداي دلنشين و روحبخش حاج صادق آهنگران از بلندگوها در فضا پيچيده و حال و هواي معنوي خاصي به محوّطهی بسيج بخشيده بود. هركسي با شنيدن اين صدا واقعاً تحت تأثير قرار ميگرفت و دلش براي اعزام پر ميزد...
چه سرود جالب و با مناسبتــي!
با نواي كاروان، بار بنديد همرهان.. اين قافله عزم كربُبلا دارد..
همه جا از دود اسپند عطرآگين و عرفاني بود. پيشاني بندهاي رنگارنگي مزيّن به نامهاي مقدّس يا مهدي(عج)، يا حسين(ع)، يا زهرا(س)، مسافر كربلا، يا زيارت يا شهادت و... بر پيشانيهاي بسيجيان خودنمايي ميكرد. عدّهاي هم پرچمهاي سبز و سرخرنگي با همين نامها و مضامين به دوش داشتند. از نيروهاي اعزامي، عدّهاي ايستاده و عدّهاي به صورت چمباتمه نشسته و گوششان به حضور و غياب مسئول اعزام معطوف بود. مشهدي آقامعلي هم با آن سن و سال و قدّ خميده، در حاليكه لباس چريكي جنگلي بر تن و عصايي در دست داشت همهي بسيجيها را از زير كلاماللّه بدرقه ميكرد. پسرك خود را در لابلاي دوستانش (محمّد، عبداله، محمّدباقر و...) مخفي كرده بود. پدرش حاج محرم كه خودش بارها در جبههها و عملياتهاي مختلف حضور يافته بود با چشماني سرخ شده و چهرهاي مغضوب، به هركس كه ميرسيد سراغ فرزندش را ميگرفت تا او را به خانه باز گرداند. ميگفت: «پسره درس و مدرسه را ول كرده... ميخواد بره به جبهه...» شيخ ايمانعلي كه از دوستان جبهه و جنگ حاج محرم بود و خود را براي اعزام آماده ميكرد به حاج محرم گفت: « حاجي! زياد سخت نگير... اگه راست ميگي چرا خودت چند بار به جبهه رفتي؟!! حالا نوبت پسرت كه شده اينطوري...!! نگاه كُن به اين همه بر و بچّههاي نوجوان؛ همه اينها خانواده دارند و به نوعي از چيزي دل كندهاند و ميخوان برن جبهه. همون كه علاقه و سعادت حضور در اين جهاد براشون فراهم اومده نبايد مانع اعزامشون شد...» چند نفر ديگر كه دور آنها حلقه زده بودند با بله.. بله گفتن و تكان دادن سر، حرفهاي شيخ ايمانعلي را تأييد ميكردند. همهي بسيجيان اعزامي به صورت گروهاني به خط شده و يكي پس از ديگري، ضمن خداحافظي و طلب حلاليّت از اقوام، دوستان و آشنايان از زير قرآني كه مشهدي آقامعلي در دست داشت عبور كرده و سوار اتوبوسها ميشدند. چند نفري كه دور حاج محرم و شيخ ايمانعلي حلقه زده بودند چشمانشان همواره به سمت مسئول اعزام و اتوبوسها بود تا مبادا از قافله عقب بمانند. بالأخره نوبت به آنها هم رسيد. حاج محرم كه عميقاً تحت تأثير حرفهاي آنان قرار گرفته بود احساس ميكرد ديگر جاي تأمّل و درنگ نيست. با اينكه تازه از جبهه برگشته بود نه تنها مانع اعزام پسرش نشد، بلكه در كمال شگفتي و نا باوري، دوباره حال و هواي جبهه بر سرش زد و خود نيز به اتّفاق پسر و ساير رزمندگان اعزامي، آهنگ جبهه نمود و گامهايش را محكمتر از گذشته بر پلّههاي اتوبوس نهاد. لحظاتي بعد در حاليكه همهي مردم به نشانهي خداحافظي، دستهاي خود را به بچّههاي اعزامي، تكان ميدادند اتوبوس از چشمها دور و ناپديد گشت.... خرداد ۱۳۸۳
پینوشت:
۱) اين داستان بر اساس خاطرهاي واقعي از اعزام به جبههي زنده ياد بسيجي مرحوم «حاج محرمعلي بهرامي» نگاشته شده است. اين رزمنده، قريب به سه سال متناوب و متوالي از عمر عزيز خود را در دفاع از اسلام و ميهنش در جبهههاي جنگ گذرانده و در عملياتهاي مهمّي نيز شركت نمود. او سرانجام در تاريخ شانزدهم اُرديبهشت ماه 1382 در سن 61 سالگي دار فاني را وداع گفته و در جوار رحمت حقّ آرميد.
۱۳۶۱ ـ اعزام به عملیات بیتالمقدس ( آزادسازی خرمشهر )
نفر سوم ایستاده از سمت چپ: زنده یاد بسیجی حاج محرمعلی بهرامی
از راست: بهروز بهرامی، دکتر جلیلی
....
....
....
از راست: پرویز بهرامی ـ کاک محمد رسولزاده ـ بهروز بهرامی
از راست: بهروز بهرامی ـ کاک دارا قادر خانزاده
۲۲ آبانماه ۱۳۸۹ ـ بانه
از راست: بهروز بهرامی ـ کاک دارا قادر خانزاده
۲۲ آبانماه ۱۳۸۹ ـ بانه
از راست: بهروز بهرامی ـ کاک دارا قادر خانزاده
۲۲ آبانماه ۱۳۸۹ ـ بانه
از راست: بهروز و پرویز بهرامی ـ کاک دارا قادر خانزاده
۲۲ آبانماه ۱۳۸۹ ـ بانه
از راست: کاک ابوبکر خضرنژاد ـ پرویز بهرامی ـ کاک عارف رستمی
۲۲ آبانماه ۱۳۸۹ ـ بانه
سال ۱۳۴۷ شمسی ـ تهران ـ پرویز بهرامی
۱۳۵۹ یا ۱۳۶۰ ـ پرویز بهرامی
سال ۱۳۵۹ ـ سازمان بسیج مرکزی ابهر ـ پرویز بهرامی
پرویز بهرامی، سال 1373 و 1389
سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی
نویسنده ادبیات مقاومت و پایداری دفاع مقدس
افسری جزء از ستوانسوم شروع میشه تا سروانی و افسری ارشد از سرگردی شروع میشه تا سرهنگی و بعد از اونم درجات امیری و سرداری
ترتیب از پایین به بالا ـ از گروهبانی شروع میشــه:
1ـ گروهبان سوم
2ـ گروهبان دو.م
3ـ گروهبان یکم
4ـ استوار دوم
5ـ استوار یکم
6ـ ستوان سوم
7ـ ستوان دوم
8ـ ستوان یکم
9ـ سروان
10ـ سرگرد
11ـ سرهنگ دوم
12ـ سرهنگ (سرهنگ تمامی)
13ـ سرتیپ دوم و الی آخر...
همایش امر به معروف و نهی از منکر ۲۳/۱۰/۱۳۸۶ ـ سالن شهید باهنر آموزش و پرورش ابهر
با سخنرانی پرویز بهرامی
سال ۱۳۷۰ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر
از راست: ۱ـ محمدرضا عسگری ۲ـ علیرضا فاطمی ۳ـ علی کاوندی ۴ـ پرویز بهرامی ۵ـ ناصر عزیزی
فروردین ۱۳۷۲ـ پادگان آموزشی قدس ابهر ـ پرویز بهرامی (مربی تخریب)
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر
سبز پوش سمت راست: بهروز بهرامی ـ سمت چپ: پرویز بهرامی (مربی تخریب)
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر
سبز پوش سمت راست: بهروز بهرامی ـ سمت چپ: پرویز بهرامی (مربی تخریب)
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر ـ کلاس آموزشی تخریب
سبز پوش سمت راست: بهروز بهرامی ـ سمت چپ: پرویز بهرامی (مربی تخریب)
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر ـ پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر ـ پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر از راست: ۱ـ پرویز بهرامی ۲ـ علیرضا مولایی
شهریور ۱۳۷۷ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر
از راست: ۱ـ سید مهدی حسینی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ کریم داودی ۴ـ حسن حاجیحسنی
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر
از راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ کسری قربانی
فروردین ۱۳۷۳ ـ پادگان آموزشی قدس ابهر ـ رزم شبانه
از راست: ۱ـ یداله دهقانی ۲ـ ؟؟؟ ۳ـ قهرمانی ۴ـ پرویز بهرامی ۵ـ کسری قربانی
فروردین ۱۳۷۳ ـ پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۷۴ـ پرویز بهرامی
خرداد ۱۳۷۶ ـ منطقه شاه بلاغی سلطانیه ـ اردوی آموزشی
از راست: ۱ـ احمد بیگوردی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ رحیم طالبی ۴ـ محمود رحمانی ۵ـ بهروز بهرامی
بچههای کوچک اهل اطراف سلطانیه میباشند.
سال ۱۳۵۹ ـ سازمان بسیج مرکزی ابهر ـ پرویز بهرامی
سال ۱۳۶۳ ـ از راست: ۱ـ حسین دودانگه ۲ـ عبدالله گل کرم ۳ـ پرویز بهرامی ۴ـ سعید خاکی
سال ۱۳۶۴ ـ از راست: ۱ـ سیفاله سلیمانی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ محمدباقر حیدری
۱۳۶۴ ـ پرویز بهرامی
سال ۱۳۶۸ـ سپاه پاسداران ابهر ـ واحد بسیج مرکزی
از راست: ۱ـ اژدر آقامحمدی ۲ـ .... محمدی ۳ـ پرویز بهرامی
۱۳۶۸ ـ پرویز بهرامی
۱۳۶۸ ـ پرویز بهرامی
بهمنماه ۱۳۶۹ ـ باشگاه تکوانـــدو
از راست: ۱ـ شهرام اسدی ۲ـ اسفندیار اسدی ۳ـ پرویز بهرامی ۴ـ ... نادری
اسفند ۱۳۷۶ ـ سپاه پاسداران ابهر
از راست: ۱ـ رحیم طالبی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ رضا حاجیحسنی
اسفند ۱۳۷۶ ـ سپاه پاسداران ابهر
از راست: ۱ـ یعقوبعلی اصغریآزاد ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ رحیم طالبی
مردادماه ۱۳۷۶ ـ بندر انزلی ـ پرویز بهرامی
مردادماه ۱۳۷۶ ـ بندر انزلی از راست: ۱ـ پرویز بهرامی ۲ـ محرم شریفی ۳ـ بهروز بهرامی
مردادماه ۱۳۷۶ ـ بندر انزلی
از راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی ۳ـ محرم شریفی ۴ـ قدرتاله قلیزاده
آبانماه ۱۳۷۸ ـ سپاه پاسداران ابهر ـ از راست نفر پنجم ایستاده: پرویز بهرامی
اسفندماه ۱۳۷۹ ـ بر و بچههای ستاد امر به معروف و نهی از منکر
از راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ پرویز چهاردلی ۳ـ مهدی عباسی ۴ـ مسعود رستگار ۵ـ پرویز بهرامی
بهمنماه ۱۳۷۸ ـ ستاد امر به معروف و نهی از منکر
از راست: ۱ـ علی مرادی ۲ـ روحاله مرتضایی ۳ـ پرویز بهرامی ۳ـ مهدی یوسفیان
بهمنماه ۱۳۷۸ ـ ستاد امر به معروف و نهی از منکر ابهر
روز وصل دوستداران یاد باد ...................................... یاد باد آن روزگاران یاد باد
یادواره شهدای زن و شهید شاخص سال ۱۳۹۱
شهیده: " ناهید فاتحی کرجو "
دیگر سایتها:
سایت زنگان نیـوز ـ اینجـا را کلیک کنید سایت ابهر نیـوز ـ اینجـا را کلیک کنید سایت فرمانداری ابهر ـ اینجـا را کلیک کنید
....................................................................................................................
زنگان نیـــوز: مراسم یادواره شهدای زن و شهید شاخص سال 1391 «شهیده: ناهید فاتحی کرجو» در ابهر برگزار گردید.به گزارش زنگان نیــوز این مراسم از ساعت 10:30 صبح روز پنجشنبه مورخه 12/5/91 همزمان با سالروز بسیج جامعه زنان به همت بنیاد شهید و امور ایثارگران و بسیج جامعه زنان سپاه ناحیه ابهر و با حضور 150 نفر از خانوادههای معظّم شهدا و ایثارگران، شامل: مادران، همسران، خواهران و جمعی از زنان بسیجی شهرستان ابهر در سالن حضرت سیّدالشهداء(ع) شناط به اجرا در آمد.
تلاوت آیاتی از کلامالله مجید، اجرای سرود ملّی، پخش کلیپی از شهدا و شهیده نوجوان: «ناهید فاتحی کرجو»، سخنرانی سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی از یادگاران و نویسندگان دفاع مقدس و همچنین مداحی برادر بهنام قنبری، جزئی از برنامههای این مراسم بود.
آقای بهرامی با اشاره به منویات و فرمایشات مؤکـد مقام معظّم رهبری در زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و اهمیت برگزاری یادوارههها ؛ مطالب مبسوطی را پیرامون نقش زنان شیردل ایران اسلامی در دوران دفاع مقدس و شرح زندگانی و نحوهی شهادت شهید شاخص سال، شهیده نوجوان: «ناهید فاتحی کرجو» بیان نمودند.
ایشان در ادامه سخنان خود با بیان ترفندهایی از توطئهها و اهداف مرموز دشمنان اسلام و انقلاب در عرصهی جنگ نـــرم، مواردی را در مقایسه با جنگ 8 ساله (جنگ سخت) با جنگ امروز (جنگ نرم) یادآور شده و همچنین به منظور ناکام گذاشتن دشمنان در رسیدن به اهداف شوم خود، هوشیاری و بصیرت بیش از پیش را امــری لازم و ضروری دانستند.
ایشان در خاتمه سخنان خود، از دستگاهها و دستاندرکاران برگزاری این مراسم تقدیر و تشکر نمودند.
"تصــــاویـــــــر"
"سخنرانی سرهنگ پاسدار پرویز بهرامی"
"تصاویری از خواهران و سخنرانی آقای بهرامی"
"جمعی از خواهران و دستاندرکاران برگزاری مراسم"
دیگر سایتها:
سایت زنگان نیـوز ـ اینجـا را کلیک کنید
سایت ابهر نیـوز ـ اینجـا را کلیک کنید
سایت فرمانداری ابهر ـ اینجـا را کلیک کنید
سال ۱۳۴۷ شمسی ـ تهران ـ پرویز بهرامی
اسفندماه ۱۳۶۹ ـ ابهر ـ پایگاه بسیج ولایت فقیه (مسجد جامع ابهر)
از راست: ۱ـ فرهاد پورامین ۲ـ مجید نوری ۳ـ ابوالفضل بیگوردی ۴ـ پرویز بهرامی ۵ـ سید کاظم حسینی
۱۶/۲/۱۳۷۰ ـ مسجد جامع ابهر ـ نفرات از راست: ۱ـ علیرضا بخشایشی ۲ـ علیرضا حسینی ۳ـ ابوالفضل بیگوردی ۴ـ حسن حاجیحسنی ۵ـ عطاءالله داداشیان ۶ـ پرویز بهرامی ۷ـ نادر آقاداداشی
۲۴/۴/۱۳۷۰ ـ مشهد مقدس ـ مقابل گنجینه قرآن ـ اردوی جانبازان
برادران از راست: ۱ـ مسعود حیدری ۲ـ جاوید سبزعلی جماعت ۳ـ پرویز بهرامی ۴ـ ابوالفضل بیگوردی
تیرماه ۱۳۷۰ ـ خواجه مراد مشهد مقدس ـ اردوی جانبازان
از راست: ۱ـ ابولفضل بیگوردی ۲ـ جاوید سبزعلی جماعت ۳ـ پرویز بهرامی
۲۴/۴/۱۳۷۰ ـ هتل مشهد ـ اردوی جانبازان
از راست: ۱ـ پرویز بهرامی ۲ـ مسعود حیدری ۳ـ علیرضا زلفی
۲۶/۴/۱۳۷۰ ـ رستوران هتل مشهد ـ اردوی جانبازان
از راست: ۱ـ پرویز بهرامی ۲ـ ابوالفضل بیگوردی ۳ـ علیرضا زلفی ۴ـ مسعود حیدری ۵ـ جاوید سبزعلیجماعت
۶/۵/۱۳۷۲ ـ پشت بازار رضای مشهد ـ اردوی بسیجیان فعال. نفر ایستاده از سمت چپ: پرویز بهرامی
۸/۵/۱۳۷۲ ـ در مسیر بازگشت از مشهد ـ کنار دریاچه مصنوعی لاهیجان
دومین نفر نشسته از سمت چپ: پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۷۴ ـ کوههای خلیفهلـــو ـ از سمت راست: ۱ـ علی معظمی ۲ـ بهروز بهرامی ۳ـ پرویز بهرامی ۴ـ محرم شریفی (سمت عقب) ۵ـ علی محمدی (سمت جلو) ۶ـ علیمحمد علیجماعت (سمت عقب) ۷ـ غلامحسین رجبی (سمت جلو)
فروردین ۱۳۷۴ ـ کوههای خلیفهلـــو ـ از سمت راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ محرم شریفی ۳ـ پرویز بهرامی ۴ـ محمدرضا عارفینیا ۵ـ علیمحمد علیجماعت ۶ـ غلامحسین رجبی
فروردین ۱۳۷۴ ـ کوههای خلیفهلـــو ـ از سمت راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی
فروردین ۱۳۷۴ ـ کوههای خلیفهلـــو ـ از سمت راست: ۱ـ بهروز بهرامی ۲ـ پرویز بهرامی
روز وصل دوستداران یاد باد .............. یاد باد آن روزگاران یاد باد
گواهینامه خوشنویسی از انجمن خوشنویسان ایران ـ پرویز بهرامی ـ سال 1370
گواهینامه کمربند از هیئت تکواندو ـ پرویز بهرامی
لوح مربی نمونه ـ پرویز بهرامی ـ سال 1382
لوح تقدیر به مناسبت کسب مقام اول تیراندازی در گرامیداشت هفته جانباز ـ پرویز بهرامی ـ سال 1375
لوح تقدیر به مناسبت کسب مقام اول تیراندازی در گرامیداشت هفته دولت ـ پرویز بهرامی ـ سال 1376
لوح تقدیر به مناسبت کسب مقام اول تیراندازی در گرامیداشت هفته دفاع مقدس ـ پرویز بهرامی ـ سال 1377
لوح تقدیر به مناسبت کسب مقام اول تیراندازی در گرامیداشت هفته دفاع مقدس ـ پرویز بهرامی ـ سال 1378
لوح تقدیر نیروی مقاومت بسیج از پرویز بهرامی...
لوح تقدیر نیروی مقاومت بسیج از پرویز بهرامی...
لوح تقدیر نیروی مقاومت بسیج از پرویز بهرامی...
لوح سپاه اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس از پرویز بهرامی...
.....
![]() |